yek
اشتون داشت گریه میکرد.
وضعیتش عالی نبود.
تو دستشویی بود.
دماغش خونی بود و میدونست قراره یه چشم کبود هم داشته باشه. گجتش که روی مچش بود داشت جیغ میکشید. میگفت صدمه دیده. اون حتی چندبار مچ دستش رو کوبوند به دیوار که صدای گجت مسخره ش رو خفه کنه که نشد.
"آقای ایروین." صدای روباتیکی که اومد آخرین چیزی بود که اشتون میخواست بشنوه.
"آقای ایروین. آقای ایروین." و رشته ی صدا زدنای روبات مزخرف همینطور ادامه پیدا کرد. اشتون هق هق هاش رو قورت داد و در دستشویی رو باز کرد.
دستشوییای دبیرستان جاهای عالی نیستن.
گفتم که وضعیت اشتون عالی نبود، نه از ظاهر، نه از باطن.
♧
یه نفر بهم بگه دارم با زندگیم چیکار میکنم
♧
مریلآ
Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top