•40•

اتفاقات این چپتر برای قبل از اینه که لویی برای رو به رویی با پدرش بره و کلا اسماته.
***

این قسمت:
لحظه‌ی جفت شدن
.
.
.

"درسته... باشه" لویی گفت و سرش رو توی سینه‌ی هری فرو برد."واقعا؟" هری گره‌ی آغوشش رو شل‌تر کرد تا به لویی نگاه کنه. "می‌خوام که تو جفتم باشی، هری." جواب هری بوسه‌ای پر اشتیاق و اطمینان بخش بود که لویی با تمام وجودش جواب بوسه‌اش رو داد، از ته دل به هری اعتماد داشت.

لب‌های هری به سمت گردنش کشیده شد و توی مسیرش، نرمه‌ی گوش لویی رو به بازی گرفت و باعث شد پوست لویی مور مور بشه. لویی پایین‌تنه‌ش رو از روی تخت جدا کرد و به دنبال یه لمس بود اما هری نُچی گفت و کمرش رو دوباره به ملافه‌ها چسبوند.

"خیلی کرمویی هری استایلز." لویی غر زد. "و تو هم یه امگای کوچولو و خیلی بی‌صبری لویی تاملینسون."

"یه شانس بهم بده... من خیلی هم بزرگم!" لویی زیر لب غر زد و می‌دونست که احتمالا الان شبیه یه بچه‌ی بد اخلاق شده، که البته به اثبات حرفش واقعا کمکی نمی‌کرد. هری خندید و بوسه‌هاش رو از روی گردن لویی به سمت ترقوه‌هاش کشوند. دست‌های لویی پایین رفت تا برآمدگی هری رو لمس کنه اما هری خندید و مچ دست‌هاش رو گرفت و بالای سر لویی روی ملافه چسبوند.

"امروز داری خیلی رئیس بازی درمیاری." لویی با صدای خش‌دار و پر نیازی گفت.

"تو باید ثابت بمونی." هری لب‌هاش رو روی نوک سینه لویی کشید. "می‌خوام فکر کنم." هری گفت قبل از اینکه با دندون‌هاش به نوک سینه‌اش حمله کنه و بلافاصله‌ با زبونش جای گازش رو تسکین بده. لویی هر لحظه بیشتر و بیشتر تحریک می‌شد و کنترل افکارش از دستش خارج شده بود.

"به چی می‌خوای-" وقتی که هری مشغول گاز گرفتن نوک سینه‌ی دیگه‌ش شد و اون قبلی رو با انگشت‌هاش پیچوند، صدای ناله‌ی لویی بلند شد. "-فکر کنی؟"

"اینکه-" هری بوسه‌ای روی نوک سینه‌ی حساس لویی گذاشت. "- قراره کجا رو-" هری رد بوسه‌هاش رو تا زیر شکم لویی و نزدیک به دیکش ادامه داد."-مارک کنم."

هری به بوسیدن و مکیدن پوست زیر شکمش ادامه داد تا اینکه یه کبودی روی پوست لویی به جا گذاشت.

"هز... لطفا... تو می‌تونی هر جایی که می‌خوای رو مارک کنی." لویی ملتمسانه گفت و دست‌هاش رو، که بالای سرش ثابت مونده بود، حرکت داد. حرارت خاصی توی نگاه هری بود همونطور که دست‌هاش رو می‌گرفت و اون‌ها رو سرجاش برمی‌گردوند. "واقعا لو؟ هر جایی؟" نگاه سلطه‌گر و همین‌طور حس خطرناکی که توی صدای آلفا بود، هیچ کمکی به درد عضو نادیده گرفته شده‌ای که بین پاهای لویی بود، نمی‌کرد.

"آره... هر جایی که خواستی." لویی نفس بریده گفت و جوری که از گفتن اون حرف منظور داشت، برای خودش هم ترسناک بود. لویی اونقدر به هری اعتماد داشت که بهش اجازه بده هر جا رو که می‌خواد مارک کنه. به آلفاش با تمام وجودش اعتماد داشت... حتی بیشتر از اعتمادی که به خودش داشت.

وقتی که احساس کرد اسلیک داره از پاهاش به پایین سر می‌خوره، لپ‌هاش گل انداخت؛ هنوز به واکنش‌های امگاش عادت نکرده بود. چشم‌های هری تیره‌تر شد و صدای غرش آرومی از گلوش بیرون اومد. "شاید باید همین‌جا رو مارک کنم." هری گفت و دندون‌هاش رو روی پوست ران لویی کشید، درست کنار دیک دردناکش.

"آره، هر جا... همه جا! برام فرقی نداره هری." لویی تمام توانش رو به کار گرفته بود تا برای به دست گرفتن کنترل حرکاتشون تلاشی نکنه. بزاقش رو قورت داد و روی ثابت موندنش، تمرکز کرد؛ اما کارش سخت‌تر شد وقتی که هری، در حالی که لب‌هاش فاصله کمی با عضوش داشت، مشغول فوت کردن روی دیک سفتش شد اما لمسش نمی‌کرد.

"هری..." لویی نالید و براش مهم نبود که تا چه حد نیازمند به نظر میرسه. هری خندید و بالاخره... بالاخره! لب‌هاش رو به سر دیک لویی چسبوند. لویی احساس می‌کرد که همه چیز بیش از حد توانشه اما در عین حال هیچ چیز براش کافی نبود.

زبون هری روی عضوش کشیده شد و لویی متوجه نبود که زیر لب در حال التماس کردنه تا اینکه هری شروع به صحبت کرد. "هیش... لو. حواسم بهت هست." و با دستش به آرومی شکم لویی رو نوازش کرد. لویی ملافه‌ی زیرش رو توی دستش مشت کرد تا جلوی حرکت دست‌هاش رو بگیره، مخصوصا حالا که هری دیکش رو توی دهنش برده بود و زبونش رو با مهارت دورش می‌چرخوند و خیسش می‌کرد، درست همون‌جوری که می‌دونست لویی دوست داره.

و بعد، هری دو انگشتش رو از رینگ لویی رد کرد و پسر امگا با صدای بلند ناله کرد و وقتی که هری مشغول حرکت دادن انگشت‌هاش و باز کردنش شد، عضله‌هاش منقبض شد.

"هری... یا مسیح. همین الان به فاکم بده. قرار نیست خیلی دووم بیارم!" کلمات لویی خیلی قابل فهم نبود اما به نظر می‌اومد هری متوجه شده، چون سراغ کشوی میز کناری تخت رفت تا لوب و کاندوم رو بیرون بیاره.

لویی از حواس پرتی هری استفاده کرد و جاشون رو عوض کرد، دیگه نمی‌تونست خودش رو کنترل کنه. هری به لویی اجازه داد تا پاهاش رو دو طرف بدنش بذاره و پایین تنه‌شون رو به همدیگه بکشه. لویی لوب رو روی زمین انداخت و با دیدن اخم هری به سرعت بهش اطمینان داد که مشکلی نیست.

"من به اندازه کافی خیس هستم هزا... نگران نباش." "نمی‌خوام بهت آسیب بزنم."

لویی چشم‌هاش رو چرخوند. حتی وقتی که تحریک شده بودند و نمی‌تونستند درست فکر کنند، هری نگران سلامتیش بود. لویی به پایین خم شد و با لب‌هاش، نرمه‌ی گوش هری رو به بازی گرفت و کنار گوشش زمزمه کرد."تو بهم آسیب نمی‌زنی هز، من بهت اعتماد دارم."

"باشه. خیلی خب."

لویی لبخندی زد و شروع به بوسه گذاشتن روی بدن هری کرد و تا دیکش بوسه‌هاش رو ادامه داد و در همین حین بسته کاندوم رو باز کرد. "به علاوه-" لویی بوسه‌ای روی دیک سفت هری گذاشت. "من-" و یه بوسه‌ی دیگه "-مجازم تا-" لویی لیسی به سر دیکش زد."-به طور نامحدود-" و بوسه‌ی دیگه‌ای کنارش. "روی تو سواری کنم." و زبونش رو روی شکاف دیک هری کشید."درسته؟"

هری در جواب غرید و پایین تنه‌ش رو بالا آورد.

لویی از دهنش استفاده کرد تا کاندوم رو روی عضو سفت هری بکشه و هری نفس صداداری کشید. لویی به ساک زدن دیک هری ادامه داد تا اینکه دست‌های هری مانعش شدند. "اگر ادامه بدی من همین الان میام لاو." هری با صدای خش‌داری گفت.

بوسه‌ی عمیقی بینشون شکل گرفت همون‌طور که لویی پایی‌تنه‌ش رو مقابل دیک هری قرار می‌داد. به محض اینکه لویی، دیک هری رو وارد خودش کرد، بوسه‌شون متوقف شد و هر دو نفس عمیقی کشیدند. دیک هری به بهترین شکل ممکن داشت پُرش می‌کرد.

به محض اینکه عضوش کامل سوراخ لویی رو پر کرد، پسر امگا چند لحظه ثابت موند تا جوری که با هم مَچ بودند رو تحسین کنه... انگار که اون دو دو تیکه پازل بودند که برای همدیگه ساخته شده بودند. هر بار که دیک هری به طور کامل توی سوراخش فرو می‌رفت، نقطه‌ی حساسش رو مورد هدف قرار می‌داد و به خوبی رینگش رو باز می‌کرد.

وقتی که لویی حرکاتش رو شروع کرد، هری غرید اما به پسر امگا اجازه داد تا کنترل حرکات و ریتم رو به دست بگیره. لویی، در حالی که دست‌هاش رو به سینه‌ی هری تکیه داده بود، هر لحظه بیشتر از قبل توی لذتی که از نیمه‌ی گمشده‌ش می‌گرفت، غرق می‌شد.

خیلی طول نکشید که ران‌های لویی از روی خستگی به لرزه افتاد. هری پهلوهای پسر رو گرفت و ضربات محکم و سریعش رو شروع کرد و خودش رو به پسر کوبید و با هر ضربه، نفس لویی رو توی سینه حبس می‌کرد. سرعت حرکاتش بیشتر شد و لویی کاملا خودش رو به دست‌های هری سپرد. وقتی که صدای ناله‌های هری بلند شد، لویی مجبور شد دیکش رو محکم بگیره تا همون لحظه نیاد. با حس اشتياقِ لویی، هری به راحتی جاهاشون رو عوض کرد. با عوض شدن جاهاشون، دیک هری با هر ضربه مستقیم به پروستات لویی برخورد می‌کرد و هر لحظه لذت بیشتری رو بهش تزریق می‌کرد.

همه چیز توی یه لحظه اتفاق افتاد، هری خودش رو تا آخر توی لویی فرو برد و همونجا متوقف شد و گردن لویی رو محکم گاز گرفت. جلوی چشم‌های لویی با حس فشاری که به پایین تنه‌ش می‌اومد سیاه شد و نات هری باعث شد به اوج برسه. عضلات پایین‌تنه‌ش منقبض شد و بیشتر از قبل به نات هری فشار آورد. جلوی چشمش تار شد و سرش گیج رفت و توی یه حس ابرمانند نرم فرو رفت.
____

هری گردن لویی رو گاز گرفت و اجازه داد تا ناتش برای اولین بار درون نیمه‌ی گمشده‌ش شکل بگیره.

یه چیزی بلافاصله توی پیوند بینشون تغییر کرد. حالا تک تک احساسات لویی به طوری واضح بودند که انگار متعلق به خودش بودند. حس لذتش با حس گیجی امگاش در هم آمیخته شد.

روی مارک قرمز رنگ رو لیس زد تا زخمش بسته بشه و کلمات محبت آمیزی رو توی گوش جفتِ به خلسه رفته‌ش، زمزمه کرد. به خلسه رفتن بعد از جفت شدن برای یه امگا کاملا نرمال بود اما از اونجایی که لویی با اون حالت و ویژگی‌های امگا گونه‌اش راحت نبود، هری نگرانش بود؛ ولی با جستجو توی پیوندشون می‌تونست متوجه‌ی خوشحالی بی حد و اندازه‌ای بشه.

ناتش کمی طول می‌کشید تا به حالت عادیش برگرده، پس با احتیاط جاهاشون رو عوض کرد و لویی رو روی سینه‌ی خودش خوابوند و بازوهاش رو دورش حلقه کرد و بینیش رو توی گردن لویی فرو برد. رایحه‌ی جفتش رو نفس کشید، رایحه‌ای که هری عاشقش بود. معمولا رایحه‌ی یه امگا شیرین بود اما رایحه‌ی لویی پیچیده‌تر بود. اون پسر بوی چای و پرتقال تازه پوست کنده شده رو می‌داد. با حس بوی خودش روی امگا، آلفاش از روی خوشحالی غرید.

کمی خودش رو بالا کشید تا بتونه به صورت غرق در آرامش لویی نگاه کنه و با دستش تک تک خطوط صورتش رو نوازش کرد و پیوندشون رو بررسی کرد تا مطمئن بشه که امگاش در آرامشه.

با حس لرزشی توی دل لویی، ناتش به آرومی به حالت عادیش برگشت. لرزشی که توی بدن هری هم طنین انداز شد. با حس خرخر کردن لویی و دونستن اینکه خودش باعثش بوده، لبخند خوشحالی زد.

با خودش فکر کرد که تا قبل از این لحظه، معنای واقعی خوشحالی رو نمی‌دونسته... قبلا فکر می‌کرد که می‌دونه خوشحالی چیه؛ اما حالا با حس آرامش جفتش که داشت توی بغلش خر خر می‌کرد، هری فکر کرد که هیچ حسی برتر از حسی که توی اون لحظه داشت، نیست.

***
این هم از اون قسمتی که فکر می‌کردید سانسور شده😂😭

نویسنده اینقدر دست و دلباز بوده که یه چپتر کامل نوشته😂

مرسی که میخونید.
دوستتون داریم💚

~آیدا، سبا، یسنا و کیمیا🌻

Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top