Three
تقریبا نیمه شب بود و هری و لویی هنوز بیدار بودن. لویی بین پاهای هری دراز کشیده بود و تلویزیون تماشا میکردن و دستای هری بین موهای امگاش بود. نمیتونست کمکی بکنه اما به جوری که دستاش با اون لاک یاسی میون موهای لویی، خوشگل به نظر میرسیدن، لبخند میزد.
نمیتونست خیلی خوب ببینتشون چون تنها نوری که وجود داشت برای تلویزیون بود. اما اینقدری کافی بود تا کاری کنه که چال گونه هاش مشخص بشن.
یه ماه گذشته بود و هری هیچوقت فکرش رو هم نمیکرد که یه روز توی این موقعیت باشه. توی فروشگاه Seperdrug باشه و توی صف ایستاده باشه تا بتونه دو تا چیز رو بخره.
یه برق لب و یه ریمل.
فکرش رو هم نمیکرد که به جایی برسه که مخفیانه لوازم آرایشی بخره که خیلی اتفاقی میخوادشون. اتفاقی بود واقعا؟ اون نمیدونه.
عصبی پاش رو به زمین میکوبه و اطرافش رو به سرعت نگاه میکنه تا ببینه کسی عجیب بهش نگاه میکنه یا نه و اوه- احتمالا داره عرق میکنه. هیچ شکی وجود نداره که آلفا مضطربه از اونجایی که اون دوتا چیزی که توی دستشن رو محکم نگه داشته. امیدواره که کسی نتونه استرسش رو بو بکشه[متوجه بشه].
صف به آرومی جلو میره و اون نزدیکتر میشه اما همون موقع بود که یاد لویی افتاد. لویی، امگاش، جفتش، اون چه فکری در این مورد قراره بکنه؟ همین الان هم اون لاک ناخنش رو یه بار دیده، و هری یه جوری بهونه آورد، گفت که النور میخواسته تا روی ناخن های اون تمرین کنه. خب، کاملا هم دروغ نگفت.
توی اون لحظه، لویی لبخند زد و گفت که چقدر 'خوشگل' به نظر میرسه. هری سرخ شد قبل از اینکه به سمت دستشویی بدوئه و به لویی قول بده که اونا رو پاک میکنه.
"نفر بعد!"
هری قبل از اینکه به سمت صندوق بره، نفس عمیقی کشید. چند دقیقه بعد اون از فروشگاه بیرون اومد در حالی که در حد مرگ گیج شده بود.
چون اون خریدشون. اون لوازم آرایشی خرید.
"کار احمقانه ای بود، احتمالا بهتره که برم و پسشون بدم" اون فکر کرد اما پاهاش شروع به حرکت کردن و از فروشگاه دور شدن. اون به تنها جایی که میتونست بره فکر کرد؛ خونه النور.
"ایندفعه چی میخوای؟"
یه صدای آشنای شیطون پرسید وقتی در باز شد. اونجا النور(مطمئنا) با لباس های راحتیش ایستاده بود و یه حوله که دور سرش پیچیده بود.
"من... من... ام... ن... نمیدونم"
هری نفس بریده گفت و قبل از اینکه النور بتونه چیزی بپرسه، دستش که برق لب و ریمل رو نگه داشته بود رو جلو برد و بازش کرد.
"اوه"
"اوهوم"
یه سکوت کوتاهی بینشون بوجود اومد.
"خب پس..." النور در رو باز تر کرد و لبخند دوستانه اش روی صورتش برگشت" بهتره بیای داخل"
وقتی النور داشت براش چایی درست میکرد، هری روی فرش نشست و اولین باری که دستشو توی اون فرش نرم و پفیِ صورتی فرو کرد رو بخاطر آورد.
شاید اگر لویی نخواد اونو برای یه آلفای مردونه تر ترک کنه، بتونه یکی از اینا بخره.
"خب برای چی کمک لازم داری؟ "
النور خودش رو کنار هری پرت کرد... آره اون مبل هم داره اما فرش خیلی بهتره (فقط از هری بپرسین)
آلفا آب دهنشو قورت داد.
"برای همه چیز"
اون دختر سر تکون داد و اول ریمل رو برداشت. "ریمل خوبی انتخاب کردی، منم قبلا یکی از این مدل داشتم. "
و هری قرار نبود به اینکه با اینی مینی ماینی مو [همون ده بیست سی چهل خودمون] انتخابش کرده، اعتراف کنه.
وقتی النور ریمل زدن رو تموم کرد-موقعی که هری به طور عالی ای ثابت مونده بود- هری سعی کرد آینه رو برداره.
" آ آ آ ! "
النور دستش رو پس زد، " ما هنوز برق لب رو نزدیم"
وقتی که اون دختر در برق لب رو باز کرد، یه صدای "پاپ" مانندی داد که باعث شد هری از جا بپره. اون این صدا رو به یاد آورد از ویدئوهای ASMR که یه بار توی یوتیوب دیده بود که یه دختر برای یه ساعت فقط داشت از برق لب استفاده میکرد.
" اینم از این وووووو تموم شد! "
با خوشحالی گفت و بالاخره گذاشت هری خودش رو توی آینه ببینه.
" خب چی فکر میکنی؟"
و، خدایا، نمیتونه چیزی که میبینه رو باور کنه.
ریمل باعث شده بود چشماش لطیف تر و ظریف تر به نظر برسه و رنگ سبز چشماش گیراتر شده بود.
و وقتی که مژه هاشو بهم زد، ریز خندید. برق لبش میدرخشه و یکم حس چسبناکی روی لبهاش داره. این فقط صورتی روشنه و چیز خاصی نیست اما همین الان هم باعث شده لب های گوشتیش بوسیدنی تر به نظر برسن.
اون عاشقشه.
"عاشقشم"
****
چطوره این داستان؟
دوستش دارید؟
ترجمه خوبه؟
All The Love.
_A
Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top