One
"صبح بخیر لاو." هری اون صدا رو میشناخت. صدای زیرِ دوستداشتنیای که از آشپزخونه میاومد.
"صبح بخیر." جوابش رو با صدای عمیق صبحگاهیش داد و وقتی که جفتش یه فنجون چای داغ به دستش داد، ازش تشکر کرد.
"ببخشید که دیشب نتونستم اینجا باشم." لویی گفت و دستش رو روی شونه هری گذاشت، "نایل توی دوره هیتش* بود".
هری نیشخند زد و در حالی که فنجونش رو در دست داشت، روی مبل نشست. "اونوقت چطور پیش رفت؟"
یه خنده زیبای ریز روی لبهای لویی نشست. هری هم لبخندی زد و چال گونههاش خودشون رو نشون دادند."به کابوس بود. اون به یه جفت احتیاج داره."
"لیام برای این کار چطوره؟"
"این چیزی بود که منم بهش گفتم، اما ظاهرا اون به نایل گفته که یکی دیگه رو در نظر داره."
هری آهی کشید و یکم از چاییش رو نوشید. "چه بد."
سکوتی به وجود اومد و هری چرخید تا به لویی نگاه کنه. اون روی صندلیش کنار پنجره نشسته و اشعه خورشید قسمتی از صورتش رو روشن کرده و باعث شده بود پوست برنزه لویی بدرخشه. وقتی که مقداری از چاییش رو خورد و سیب گلوش تکون خورد، هری با شیفتگی بهش نگاه میکرد.
هری واقعا عاشق این پسر بود.
____
کمی بعد، لویی سر کارش رفت. بله، یه امگا که کار میکنه. معمولا امگاها توی خونه میمونن و بچه میسازن و از این چرت و پرتها. اما لویی میخواست تا بتونه خرج خودش رو دربیاره، حالا موقعیتش هر چی که میخواد باشه. وقتی که این رو به هری گفت، آلفا واقعا بهش افتخار کرد. به علاوه، این واقعا یه کار جدی نبود، لویی فقط گاهی به نایل توی کافه کمک میکرد.
هری هم به عنوان معلم مدرسه ابتدایی کار میکرد. عاشق این بود که به بچههای کوچک کمک کنه چیزهای جدید یاد بگیرند و بچهها هم عاشق اون بودند. قبلا توی نانوایی کار میکرد اما زمانی که فراموش کرد فقط یه صندوقداره، اخراج شد.
حالا که لویی رفته بود خونه خیلی ساکت بود، پس تلفنش رو برداشت تا قراری بذاره و النور رو ببینه. در مقایسه با بقیه دوستانش، تقریبا از همنشینی با النور خوشش میاومد. اون واقعا بامزه و مهربون بود اما در مواقع لزوم آروم و فهمیده بود.
حین اینکه به سمت اتاقش میرفت، تاپش رو در آورد... با نیمه لخت گشتن توی خونه هیچ مشکلی نداشت. وقتی که به مقصدش رسید، کاملا لخت شده بود. بعد از پوشیدن لباسهای تمیز به سمت آینه چرخید.
موهاش به هم ریخته و فرهاش توی جهات مختلف بودند. وقتی که دستش رو بالا آورد تا موهاش رو یکم درست کنه، متوجه چیزی توی آینه شد. چیزی که... یاسی بود.
هولی شت. هری هنوز روی ناخنهاش لاک داشت.
جوری که انقدر سریع به سمت دستشویی دوید و روی زانوهاش افتاد تا قفسه رو بگرده، تقریبا تحسین برانگیز بود.
در نهایت بطری لاک پاککن، که روز گذشته اون رو کنار گذاشته بود، پیدا کرد و تکونش داد. بعد از آخرین باری که جما برای دیدنشون اومده بود، به سختی حتی چیزی توی بطری مونده بود.
به هر حال، بعد از باز کردن بطری و رها کردنش توی سینک، چند تا پنبه برداشت و آماده بود تا اون چیز خفتآور (اما به شدت خوشگل) رو از روی ناخنهاش پاک کنه.
قصدش رو داشت تا وقتی که دستش به بطری لاک پاککن خورد و تمام چیزی که ازش مونده بود توی سینک خالی شد.
اوپس؟
____
*هیت: دورهای که امگاها معمولا هورنی میشن و نیاز شدیدی دارن که با یکی بخوابن و اگر جفت نداشته باشن خیلی درد میکشن تا تموم بشه.
All The Love.
_A
Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top