Epilogue
دوسال بعد
"هری" لویی زمزمه کرد.
"هری... هری..." لویی دوباره زمزمه کرد. با انگشتش به لپ آلفای خوابیده ضربه زد و دوباره کارش رو تکرار کرد. "هزا، هرح، بیبی...؟"
هری آروم پلک زد و چشم هاش رو باز کرد و به امگاش نگاه کرد. "لویی؟"
"کریسمس مبارک، بیبی" لویی آروم گفت در حالی که بینیش رو به بینی هری مالید.
آلفا نتونست جلوی لبخند خواب آلودی که روی صورتش نشست رو بگیره. هر دفعه لویی لقب جدیدی براش انتخاب میکنه و هری با شنیدنشون سرخ میشه. اون بیبی، بیب، پرنسس و خیلی چیزای دیگه صداش میزنه.
" کریسمس مبارک عشق من" هری گفت و در جواب بینیش رو به بینی لویی زد قبل از اینکه سرش رو برای یه بوسه نرم پایین بکشه.
لویی ریز خندید، انگشتاش رو روی چشم های بسته هری کشید قبل از اینکه ناگهانی از تخت بیرون بپره. "زودباش هزا! صبحانه قبل از کادوها!"
یه ناله ناراضی از لب هاش بیرون پرید اما خودش رو مجبور کرد از تخت بیرون بره و میتش رو تا پایین راه پله ها دنبال کنه.
بعد از یه صبحانه مفصل (که شروعش با لویی بود و تموم کردنش با هری چون اونا نمیخواستن که خونه رو بسوزونن)، هری و لویی رو کاناپه نشستن و کادوهاشون توی بغلشون بود.
فیلم تنها در خانه 2 داشت پخش میشد و چراغ های روی درخت کریسمس دیوانه وار برق میزدن.
لویی به یکی از کادوهایی که هری توی بغلش نگه داشته بود اشاره کرد، "اول این یکی رو باز کن"
و هری انجامش داد، نفسش از روی خوشحالی برید وقتی چیزی که توی بسته بود رو دید. اونجا یه پلیور یاسی خوشگل بود. درست شبیه رنگ لاک مورد علاقه اش. اولین لاکی که توی عمرش زده بود.
هری دستش رو روی پلیور کشید و لویی رسما میتونست ببینه که چشمای هری شبیه قلب شده بودن. "این خیلی خوشگله، خیلی خیلی ممنونم، لو"
"میدونستم که خوشت میاد" لویی نیشخند زد "مطمئنم که خیلی بهت میاد."
هری پوشیدش و لویی راست میگفت. این خیلی به هری میومد و هیچ جای شکی نبود.
ساعت ها گذشتن و پر شده بودن از غذا، خنده های ریز، کادوها و بوسه ها. هری عاشق هر چیزی بود که از لویی میگرفت. از پالت آرایشی جیمز چارلز* تا یه گردنبند. و لویی واقعا عاشق هرچیزی بود که گرفته بود اما بیشتر از همه اون عاشق هری بود.
وقتی که هر دو خسته شدن، روی کاناپه ریلکس کردن و همدیگه رو بغل کردند. لویی بین پاهای هری لم داده بود و هری هم روی بازوی برهنه لویی با انگشت هاش شکل های مختلف میکشید و باعث میشد پوست امگا مورمور بشه. لویی با علاقه به لاک ناخن یاسی روی انگشتای هری، که روی پوست برنزه اش بالا و پایین میشد، نگاه میکرد.
"تو دوست داشتنی ای." هری با شیفتگی زمزمه کرد، "اینو میدونستی؟"
لویی سرخ شد و در جواب زمزمه کرد، "بس کن، تو کیوت لعنتی" و وقتی هری لبخند زد، امگا انگشتش رو توی چال گونه ظاهر شده اش فرو کرد.
هری بازوهاش رو دور لویی پیچید و به خودش فشارش داد. "دوستت دارم"
چشمای لویی برق زدن و دست هری رو گرفت و روی حلقه ای که توی انگشتش بود رو بوسید. حلقه ای که از روز گذشته، توی تولد لویی، توی انگشتش جا خوش کرده بود.
"منم دوستت دارم نامزد خوشگلم"
_____
*جیمز چارلز: یوتیوبر، میکاپ آرتیست و مدل آمریکاییه.
*****
The End
این بچمم تموم شد:') دلم برای لری کیوتش تنگ میشه. با اینکه خیلی ازش حمایت نشد اما من خیلی دوستش داشتم ♡
ممنون از مهربونایی که تا الان همراهیم کردن. خیلی دوستتون دارم. بوس بهتون:-*
All The Love.
_A
Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top