/FINAL END/
"بستیز بند!"
کلارا جیغ کشید و جاش درام استیک هاش رو به هم زد. هربرت مثل همیشه خندید و ابل فقط چشماشو تو حدقه چرخوند
"وظیفه ی ما،" کلارا صاف ایستاد و سینه ش رو داد جلو، "تغییر دادن بهترین آهنگها به آهنگهای راک عه!"
"براوو! ما هیچ نمیدونستیم داریم این همه مدت چه غلطی میکنیم!"
جاش مسخره کرد. کلارا سرجاش نشست و یه ملودی زد
"Girls just wanna have fun!"
اون خوند. جاش خندید. این یه سینگ آف بود
"خیلی خب پسرا، بیاید ببینیم این دختر چی تو چنته داره!"
اون گفت و ابل و هربرت کنارش نشستن
"خواهش میکنم! یه چیزی بود خوندم دیگه، وقتمونو تلف نکنین! یه بار دیگه تمرین کنیم، من میخوام اول بشم!"
***
"بستیز بند با هفتاد و سه امتیاز از هشتاد، و کلسی هالی با هفتاد و چهار امتیاز از هشتاد، به ترتیب در مقام دوم و اول قرار دارن، ولی حالا، در مرحله ی نهایی معلوم میشه کدوم واقعا برنده هستن! این شما و این کلسی هالی!"
مرد چاق با هیجان ساختگی گفت و دختر رقیب روی استیج اومد. گیتارش روی دوشش بود و لبخند مضطربی داشت. ولی نفس عمیقی کشید و شروع به خوندن و نواختن کرد
"Little do you know how I'm breaking while you fall asleep"
اون صدای خیلی خوبی داشت و آهنگ مناسبی انتخاب کرده بود. مثل دفعه ی پیش، دن، فیل، اشتون، الکس، هری، لیسا، آنا نشسته بودن تو جمعیت ولی اینبار لویی هم اومده بود
هری لبش رو گزید...این دختر واقعا خوب بود...های نوت هاش، ریتمش، ریتم کاوریش...همه چیزش میشد گفت درسته...و هری نگران شد
اون پشت، پشت صحنه، کلارا گوشاش رو گرفته بود. هربرت ابل رو بغل کرده بود، و جاش داشت گیتار ابل رو تنظیم میکرد...اونا میترسیدن. وقتی رقیب یه نوت طولانی رو به خوبی اجرا کرد، همه به خودشون لرزیدن
"بسه دیگه!" کلارا با خشم از جا بلند شد. گیتار راکش رو روی شونه ش انداخت، "من میرم اون بیرون و باعث حیرت همه میشم! من این کارو میکنم، شما هم خودتون زود تصمیمتونو بگیرین"
"عه؟ فقط تو؟ من با تمام قلبم درام استیک هامو با بهترین نحو استفاده میکنم و رو درام هام میزنم! تو تنهایی نمیتونی کاری کنی"
جاش از جا بلند شد و سینه ش رو جلو داد
"هاه! شما بدون یه گیتاریست دیگه نمیتونین بهترین باشین! منم بهترین اجرامو به نمایش میذارم! قول میدم!"
هربرت گفت و بلند شد. گیتارش رو روی دوشش انداخت و روی شونه ی ابل زد...
هر سه جلوی ابل ایستادن تا اون هم سخنرانی کوتاهش رو بکنه و برن و برنده شن
"شما بدون بیسیست فقط یه پاپ بند بی مصرفین!"
اون گفت و گیتار بیسش رو روی شونه ش انداخت. اونا خندیدن و مشتاشونو به هم زدن. وقتی اسمشون صدا زده شد، هیچ نفهمیدن چند دیقه ست دارن با خودشون کلنجار میرن. اول جاش روی استیج رفت و دانش آموزا همشون تشویقشون کردن...
حتی تیم فوتبال هم اومده بودن!
جاش پشت درامش نشست...شروع به زدن ریتم کرد...اونا باید برنده میشدن و بعد میتونستن به طور رسمی بندشون رو تشکیل بدن و شاید یه روزی معروف شدن...؟
و بعد، گیتاریست ها وارد صحنه شدن و شروع به نواختن یه ریتم خیلی راک کردن...وقتی کلارا شروع به خوندن یه آهنگ آشنا کرد، همه بهتر گوش دادن
چند نفر که فهمیده بودن کدوم آهنگه، تعجب کرده بودن...این یه آهنگ پاپ بود، از بهترین های پاپ
"I do my best, to ease your pain,
and here we are, we've learned nothin' "
و آهنگ وارد بریج شد...کلارا هنوز های نوتش رو نزده بود....
"Show me a better love, show me a better, better love"
و کروس...
"I've hurt myself, again today"
این اجرا خیلی خوب بود، بهتر از تصور. البته که باید بهترین میبود، چون این داستانه...این سومین کتابه. سومین کتاب از اتفاقاتی که هرگز نیافتاده ن
و وقتی گروه بستیز برنده شد و همه تشویقشون کردن، هیچ انتظار دیگه ای نداشتیم!
من یک سال و نیم از زندگیم رو صرف این سه تا کتاب کرده م، پش، هرچند خزعبلات باشه، هرگز نمیخوام با بدخلقی و بیشعوری تمومش کنم. اینجا جای نوت نویسنده نیست، بله، چون این نوت نویسنده نیست. این فقط نظره، مثل هزاران نظر دیگه ای که من طی داستانهام بین کلمات جا میدم و شما شاید اصلا اهمیت ندین
***
"گُللللل!"
الکس با خوشحالی هم تیمی هاش رو بغل کرد، ابل، آنا و خانواده ی الکس همه تشویقش کردن. وقتی ابل سرش رو برگردوند، نایل رو با یه دختر دید...
الیسان و ادموند کنار دختر نشسته بودن. دختر داشت یه چیزایی روی کاغذ مینوشت. اون سرش رو مدام تکون میداد و از لاته ش میخورد
چند تا عکس از بازی گرفت و وقتی ابل برای دومین بار برگشت، یه عکس هم از ابل گرفت. دوربینش رو گذاشت کنار و به ابل لبخند زد. به نایلر چیزی گفت و بعد رفت. میدونین، ابل و بقیه حتی نمیدونستن نایل اینجاست! اصلا اون دختر کی بود؟
کی؟
با یه گل دیگه به وسیله ی مهاجم تیم، تیم الکس برنده شد...همه شادی کردن و دختر مرموذ عجیب با موهای قهوه ای، نوت و خودکارش و لاته ش از یاد ابل رفتن
شاید بهتره همینطوری یادش بره...
چون کسی دوست نداره بفهمه جاسوس زندگیش دوباره بعد ده سال برگشته.
اوه نگران نباشین، اون پایان خوشی رو درنظر گرفته؛
اشتون، لوک، لیسا و الکس همه به خوبی و خوشی زندگی کردن، اونا برای همیشه لبخند هم موندن. این تو دنیای واقعی کم پیش میاد، ولی تا زمانی که دنیای داستانهای بیش از حد کیوت و خوبی و خوشی هست، به این دنیا نیازی نداریم!
هری، لویی و ابل، با خوشبختی زندگی کردن. شاید رابطه ی ابل کمی با الکس خدشه دار شد، ولی اون دوتا همیشه روی درخت عشقی که کاشتن حساب میکنن
لیام و زین با یدونه دخترشون آنا، زندگی فرهیخته شون رو ادامه دادن، بتی به این شهر اومد و مدتی بعد براش یه جشن نامزدی کوچیک و خوشگل گرفتن
نایل و لیندا سر کار کردن لیندا به توافق رسیدن و قرار شد لیندا نیمه وقت کار کنه، الیسان و ادموند سر و صدای خانواده موندن
کلوم و مایکل با دخترشون به خوشی زندگی کردن و کلوم برای همیشه از لوک متشکر بود که باعث شد اون عشق رو درک کنه
مدیسون و زک، خوشبخت و مشغول بچه شون موندن
و بالاخره، جاسوس
اون بعد یکسال کتاب سوم رو منتشر کرد، اینبار با اسمی که از یه آهنگ کش رفته بود:
Peaceful Little Perfect Family
***نمیگم امیدوارم خوشتون اومده باشه چون چیزی نیست که ازش خوشتون بیاد، همین
یهویی شد، خودمم نمیخواستم اینطوری چرت تمومش کنم ولی بعضی حرفا باید زده بشن و بعضی کارها باید در بدترین روش انجام بشن
دوستتون دارم، ممنون که وقتتون رو تلف کردین تا به پرحرفی های من گوش کنین و یه پایان بد رو تحمل کنین
آهنگی که بستیز خوندن:
Better Love - Foxes
مـ ـریـ ـلـ ـآ***
پـــــــــآیـــــــآنــــــي هــــمـــیــــشـــگـــــي
Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top