/31/

"خب لیسا تو چی میخوای؟"

"مک چیکن و سیب زمینی"

"الکس؟"

"آممم...من زیاد میل ندارم فقط سالاد"

اون من و من کرد. انتظار داشت اشتون و لوک با چشمای گرد بهش نگاه کنن و بعد مجبورش کنن بزرگترین برگر توی منو رو سفارش بده. ولی اونا با لبخند به الکس نگاه کردن

"سیب زمینی یا چیزی برای نوشیدن نمیخوای؟"

"فقط آب و سالاد چیکن"

اون زمزمه کرد و با خجالت سرشو انداخت پایین. اونا نوشیدنی هاشون رو سفارش دادن و بعد اومدن نوشیدنی ها غذاهاشون رو. بین شوخی های لوک و اشتون شامشون رو خوردن. اونا دیدن که الکس فقط آب خورد و بعد با سالادش بازی کرد...

اون هیچی نخورد.

لوک و اشتون به روی خودشون نیاوردن...به الکس شک کرده بودن ولی نمیخواستن شبش رو خراب کنن

پس بعد از اونجا رفتن به گیم سنتر نه چندان بزرگی که اونطرف تر بود.

آنا و پدراش داشتن تو هات تاپیک دنبال یه لباس خاص برای پرام میگشتن

"من یه چیز ساده میخوا- جییییییغغغغغ"

آنا جیغ کشید. چند نفر که اونجا بودن بهشون نگاه کردن. زین سرشو تکون داد ولی لیام چپ به اون مردم نگاه کرد. آنا دوید سمت پیرهنی که دیده بود

"باورم نمیشه این عین تصورات منه!"

آنا گفت. لیام و زین با قیافه های مسخره شون به آنا نگاه کردن

"این بیشتر شبیه لباس عروسی سلبریتی هاست"

"کیم کاردشیان"

لیام تاکید کرد. آنا چشم غره رفت. به دور و بر نگاه کرد و بعد ایستاد. دهنش باز موند و بعد نیشش گشاد شد...با چشمایی که قلب پرتاب میکردن به یه پیرهن اشاره کرد

"اوه مای فاکککک این خیلی خوبه"

"کو؟"

زین پرسید. آنا به اون لباس که مشکی و خیلی ساده بود اشاره کرد. یه کم از بالاتنه ش تور بود و یقه های سفید داشت

"اون؟ هیچ معلو-"

"لیوم! زِن! اگه هر کدمتون ایراد بگیرین جیغ میکشم و  بعد مجبورتون میکنم هر چی لباس اینجا هست رو برام بخرین و بع-"

"خیلی خب خیلی خب...نفس بگیر! خیلیم خوبه"

لیام با صورت بی حالتش گفت و آنا از ذوق سکته کرد

"ممنونممنونممنونممنونممنون"

آنا با صدای ریزش گفت و لباس رو برداشت. اونا حساب کردن و بعد رفتن به یه فروشگاه تا برای لیام یه پیرهن بخرن. بعد کللللللیییییی خرید -اونا فقط رفته بودن لباس پرام و پیرهن بخرن- بله، کلی خرید اونا رفتن به تاکو بل تا شکمشون رو حسابی از خجالت دربیارن

ابل اما تو خونه بود. اون فکر میکرد الان هری و لویی تو گلوی همن یا توی هم ولی وقتی در اتاق ابل زده شد، اون فهمید اشتباه فکر میکرده

"ابل بالشتتو بده"

لویی زود پرید داخل و بالشت زیر سر ابل رو برداشت. اونو پرت کرد سمت هری که دنبالش بود و هری رو پشتش افتاد

"لویی!"

ابل داد کشید و لویی قاه قاه خندید

"من بررررررردم استایلز"

"استایلینسون!"

ابل یادآوری کرد

"اوه لیعام کوچولو"

لویی با لحن "گوگولی" گفت و چون سمت ابل برگشته بود، بالشتی که هری پرت کرد خورد تو صورتش. اینبار این هری بود که میخندید.

"نه من برررررردم تاملینسون"

هری گفت

"استایلینسون!"

ابل دوباره گفت و هری و لویی خندیدن.

"مطمئنین چیزی نخوردین؟ چون من احساس خوبی ندارم وقتی باباهای سی ساله م مثل بچه های پنج ساله جنگ بالشت راه میندازن"

ابل گفت و هری و لویی بهش نگاه کردن

"راست میگه"

"آره خب"

اونا هردو شونه هاشونو بالا انداختن و از اتاق ابل رفتن بیرون. وقتی در بسته شد ابل صدای خنده و فریادشون رو شنید. خدای من!

****

ابل پرید و از پشت دستاشو گذاشت روی چشمای الکس. الکس لبخند زد

"ابی؟"

اون گفت و ابل آروم خندید ولی جوابی نداد. الکس رو تو راهرو ها هدایت کرد تا بالاخره رسیدن به استودیوی کوچیکی که تو مدرسه شون داشتن. الکس که دید ابل ایستاد، خواست دستای ابل رو کنار بزنه ولی نشد. ابل دستاشو کنار کشید و جلوی الکس ایستاد. الکس با دیدن اتاق کوچیک دهنش باز موند

"الکس استورم شیلد با من میای پرام؟"

ابل گفت و یه لبخند به پهنای صورتش زد. الکس هنوز تو بهت بود. کل دیوارای اتاق به علاوه ی سقف و زمین با چراغای رنگی خیلی ریز تزئین شده بودن و جایی که ابل ایستاده بود درست وسط قلبی بود که روی دیوار نقش بسته بود. الکس خندید

"خدای من! تو یه دیوونه ای"

الکس گفت و زود ابل رو عمیق بوسید

"میای؟"

"البته!"

ابل خندید...اونا با یه بوسه ی کوچیک دیگه به سمت کلاساشون رفتن. ابل کنار فیل نشست

"خب فیل اون دختری که میگفتی کجاست؟"

ابل آروم از فیل پرسید. فیل آروم خندید و به صندلی بغلی اشاره کرد. دن با یه فلاور کرَون با گلهای تازه ی رز روی سرش نشسته بود و داشت روی دفترش اشکال هندسی میکشید

"بهش بگم همین الان بهش گفتی دختر؟"

ابل خبیثانه گفت و رنگ فیل پرید

"فاک یو!"

ابل خندید و دن به سمتشون برگشت

"تاج گل قشنگی داری!" (عکسش بالا/کناره)

"تایلر برام درست کرده"

دن با نیش بازش گفت. فیل اخم کرد. دن که دید فیل داره حسودی میکنه -اوخی- زود گونه شو بوسید. دوست پسرش لبخند زد. ابل برای هزارمین بار خوشحال شد که دوستی دن و فیل باهاش رو به هم نزد

وقت ناهار، لیسا سیب زمینی هاش رو دور تا دور بشقاب چید. بعد با کچاپ روی بشقاب سفید نوشت:

"PROM?"

و اونو هُل داد جلوی آنا که داشت با الکس حرف میزد. ابل به لیسا لبخند زد. الکس هم با دیدن بشقاب خندید. آنا خم کرد و به بشقاب نگاه کرد. دهنش باز موند و چشماش گرد شدن

"واااووووو خدای من البته!"

اون گفت و زود لیسا رو بوسید

"ساده و کیوت"

فیل با لبخند گفت. دن تاج گلش رو درست کرد. فیل هنوز ازش نخواسته بود باهاش بره پرام...نکنه واقعا میخواد با یه دختر بره؟

اونروز روز خیلی خوبی بود. لیسا، لوک و الکس رفتن تا لباس بخرن. ابل هم که لباس داشت. البته از بین اون همه بند تی و جین مشکی دو سه دست لباس برای پرام پیدا کرد و فکر کرد خوبن

"اوووهههه بیبی من بزرگ شده داره میره به اولین پرامش اونم با اولین دوست پسرش خدای من این خیلی زود اتفاق افتاد!"

هری احساساتی گفت و لویی بغلش کرد. ابل لبخند زد. اون پیشونی هری رو بوسید و رفت به اتاقش تا تکالیفش رو انجام بده

"ناراحت نباش...اون دیگه تنها نیست. وقتی بزرگ شد، دوستاش کنارش خواهند بود و همینطور خانوادهش. فکر کنم الان دیگه فهمیده ارزش دوست چیه"

لویی گفت و اونا لبخند زدن

"و همه ش به خاطر الکسه"



***شخصیت مورد علاقتون کیه؟ خواهشا فن گرلی رو بذارید کنار و بر اساس شخصیتا بگین کیا رو دوست دارین

من از شخصیت  آنا و ابل خوشم میاد. یه کمی هم  اشتون. اون دیوونه ست هارهار

مـ ـریـ ـلـ ـآ***

Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top