/26/
"ما برگشتیم لیسا"
لوک بلند گفت. خیلی خوشحال بود. لیسا از اتاقش بیرون دوید
"خب چی شد؟ دکتر چی گفت؟"
لیسا نفس بریده پرسید. اشتون خندید
"چیز خاصی نیست فقط عوارض-"
"حساسیته"
لوک زود اشتون رو اصلاح کرد
"عوارض؟"
لیسا پرسید. اشتون زد روی پیشونیش ولی با درد سرش پشیمون شد. لوک داشت با چشمای گرد به لیسا نگاه میکرد
"بله عوارض"
اشتون گفت. لوک لبشو گاز گرفت. دیگه پیرسینگی نبود که باهاش بازی کنه. لیسا چشماشو گرد کرد
"نهههه...عوارض چی؟"
"داروهای عصبی"
اشتون خیلی آروم گفت. بالاخره یه روز لیسا باید میفهمید
"داروهای عصبی؟ تو...تو از کی داروی عصبی میخوری؟"
لیسا به گریه افتاد. اشتون زود بغلش کرد.
"چیزی نیست...من دوساله اون داروها رو نمیخورم، خب؟ ولی گویا عوارضش بعد دوسال بروز کرده. خیلی مسخره ست نه؟ ولی من خوبم! الان هم اشکاتو پاک کن، خب؟"
اشتون گفت و لیسا رو آروم کرد. لوک سرشو تکون داد و رفت به اتاقشون. لباساشو عوض کرد و لپ تاپ رو برداشت آورد تو نشیمن. روی راحتی نشست و داروها رو از کیسه درآورد. لیسا گونه ی اشتون رو بوسید و برگشت به اتاقش. اشتون هم زود لباساشو عوض کرد و اومد کنار لوک نشست
"چیکار میکنی؟"
اون پرسید. لوک اسم یکی از دارو ها رو تو سرچ باکس گوگل تایپ کرد. میخواست بفهمه عوارضش چیه
"نه لوک..."
اشتون گفت و دکمه ی اسلیپ رو زد
"وات د فاک اش؟"
"میدونم دیگه...میخوای بری سرچ کنی بعد هی ازم سوالای مختلف بپرسی این اذیتم میکنه"
"من نگرانتم!"
"درکت میکنم ولی این کار نگران ترت میکنه"
"اشتون این مسخره ترین شیته!"
لوک داد زد. اشتون اخم کرد
"نه! نه یعنی نه!"
اشتون بلندتر داد زد. لوک عصبی شد
"من نگرانتم و فقط میخوام بدونم عوارض اینا چی ان، این ضرری بهت نمیرسونه!"
لوک بلندترتر داد زد و بلند شد. اون لپ تاپ رو پرت کرد اونطرف
"وقتی میگم نمیخوام بفهمی، یعنی نمیخوام! حتی اگه اون عوارض لعنتی چیزی نباشه! تو حق نداری سر من داد بکشی اونم سر بحث به این مزخرفی"
اشتون خیلی بلندتر گفت. هردو نفس نفس میزدن...این...این خیلی کم پیش میومد که اشتون و لوک باهم اینطوری دعوا کنن. لیسا میدونست آخرش به گریه ی اشتون ختم میشه و لوک بغلش میکنه
"اگه تو حق داری منو کنترل کنی، منم حق دا- اشتون!"
لوک زود از اشون که داشت می افتاد گرفت. خون از بینی اشون جاری شد و چشماش سیاهی رفت. لوک زود یکی از دارو ها رو توی دهن اشتون گذاشت و فکش رو بست. اشتون بی حال با صورت غرق خون تو بغل لوک ولو شد. اشکای لوک پایین افتادن ولی خودشم نفهمید چون صورتش اونقدر داغ بود که دیگه نمیتونست اشکای گرم رو حس کنه
"لیسا یه لیوان آب"
لوک داد زد و لیسا از اتاق بیرون اومد
"باز چی- ددی!"
اون شوکه شد. ولی مثل جت پرید و یه لیوان آب آورد. لوک کم کم آب رو به خورد اشتون داد و اشتون چشماشو باز کرد. پسر بلوند اشتون رو اونقدر محکم به خودش فشار داد تا بازوهای قویش بی حس شدن
"متاسفم..."
*****
"ابل، الکس، آنا اومده"
"خودم میرم پیششون هره، فقط به نظرت خوبه دوتا پسرو بذاری تو یه اتاق بمونن؟"
"آنا! این چه حرفیه؟"
هری اعتراض کرد. آنا اومد بالا و در رو زد...کسی جواب نداد. در رو بازکرد و دید الکس و ابل خوابن. کم مونده بود جیغ بکشه. وای خدا ابل با اون قد درازش بین دستای الکس خیلی کوچیک و خوشگل بود. البته دستش هنوزم باند پیچی داشت ولی الکس طوری باهاش کادل کرده بود که انگار تو خوابم مراقب دست ابله
"عمو عمووووو"
آنا از پله ها تالاپ تالاپ پرید پایین و کم مونده بود بخوره زمین
"چی شده؟"
هری نگران پرسید. آنا خندید و دست هری رو کشید. اونا تو چارچوب در اتاق ابل ایستادن
"خدای من میبینی چه کیوتن؟"
آنا فن گرلی کرد. هری خندید و زود عکسشونو گرفت و به اسنپ چت لویی فرستاد. اونا در اتاق رو بستن و برگشتن به آشپزخونه. گوشی آنا زنگ خورد
"اوه"
آنا با دیدن مسج لیسا لبخند زد
"اش چیزیش نیست و همه چی خوبه، به مناسبت سالم بودن ددیم، بیا موهیتو مهمونت کنم ;)"
آنا خندید. گونه ی هری رو بوسید و دفترش رو گذاشت روی میز تا هری بعدا به ابل بده. این درسایی بود که ابل باید برای جبران میخوندشون. آنا از خونه ی استایلینسون ها بیرون اومد و به سمت خونه ی هیروین ها رفت. وقتی رسید خنده های اشتون خونه رو پر کرده بود و این آنا رو خوشحال میکرد. شاید اون مثل ابل دیوونه ی اشتون نباشه ولی اشتون دلیل خنده های اعضای خانواده ست و اونه که باعث میشه خانواده سر زنده بمونه
در خونه باز شد و لیسا بدون هیچ حرفی آنا رو کشید داخل و هُل داد تو آشپزخونه
"به نظرت من با اینا چیکار کنم؟"
لیسا با حرص گفت. لوک و اشتون خندیدن
"هی آنا!"
"های آنی"
"های!"
آنا گفت و خندید. لباسای اشتون و لوک خیس بودن و روی موهای فر و پراکنده ی اشتون برگای نعنا بود. لوک یه تیکه یخ انداخت تو تیشرت اشتون
"لووووکککککک"
اشتون جیغ کشید و ورق لیمو رو پرت کرد روی صورت لوک. اون چسبید به گردن لوک
"اوه بیبی تو خیلی کوتاهی برای نشانه گیری صورتم"
"لوک!"
لوک خندید. آنا هم داشت به اونا میخندید
"نخند آنا! بهشون بگو با این بچه بازیاشون منو اذیت میکنن!"
لیسا گفت و پاشو کوبوند روی زمین. آنا دستشو دور کمر لیسا حلقه کرد و گیج گاهشو بوسید
"من میخواستم برای آنا موهیتو درست کنم ولی شما نذاشتین!"
لیسا گفت و سرشو تو گردن آنا برد. آنا خندید. لوک زود اشتون رو بغل کرد
"ببخشید"
"ما میریم تو اتاقمون، شما هرکاری میخواید بکنین"
"یادتون نیست سری پیش قرار بود برای ابل کوکی درست کنیم؟"
لیسا طعنه زد و اشتون و لوک خندیدن. آنا لبخند زد و گونه ی لیسا رو بوسید
"چیزی نیست بیب، خودمون درست میکنیم، باعلاقه و محبت"
آنا گفت و اشتون اخم کرد
"آهههه...لوک منو ببوس"
لوک خندید و زود از خدا خواسته اشتون رو بوسید ولی فوری کنار کشید چون جلوی دخترشون و گرل فرندش جلوه ی خوبی نداشت
"اش تو خیلی حسودی"
لیسا زبونشو درآورد و اشتون چشم غره رفت. لوک و اشتون رفتن تو اتاق تا مثلا لیسا و آنا راحت باشن ولی وارد اتاق نشده داشتن همدیگه رو با زبوناشون که تو گلوی همدیگه بود خفه میکردن
لیسا کمی اینور اونور رو تمیز کرد و اونا با دو لیوان موهیتوی دست ساز مخصوص لیسا نشستن پشت میز و یه آهنگ از آهنگای "all time low" رو باز کردن
"یه لحظه!"
لیسا بلند شد و کمی شاه توت از یخجال برداشت. چندتاشو انداخت تو لیوان آنا و چندتاشو تو لیوان خودش. آنا لبخند زد. لیسا خیلی خاص بود و این یه دلیل از هزاران دلایلی بود که آنا رو به لیسا علاقه مند کرده بود
"خب...الکس رو میشناسی دیگه..."
"آره چطور مگه؟"
لیسا پرسید و آنا بهش گفت چطور الان تو خونه ی ابل زندگی میکنه و چقدر دوتایی کیوتن
"واو اون پسر هات عه"
"لی!"
آنا چشم غره رفت و لیسا خندید
"حداقل این چیزا رو پیش من نگو"
"اوه...آنای حسود من"
***لشتون *----------*
راستی ف ف جدید لشتون رو دیدین؟ ^-^ اسمش فیتال عه...تو پیجمه *-* البته اگه خواستین یه سر بزنین
fatal
خب
مـ ـریـ ـلـ ـآ***
Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top