I hate you °~• Chanbeak / Sulay


پارک چانیول، پسر پولدار دانشکده، باهوش، خوشتیپ و معروف.
پسری که بیون بکیهون از اون متنفره.

بیون بکیهون، پسر فقیر دانشکده، زرنگ اما کسی بهش توجه نمیکنه.
پسری که پارک چانیول عاشقشه.

" هنوز متوجه نشدم که چرا ازش بدت میاد"
آب میوه ای که از بوفه ی دانشگاه خریده بود رو از روی میز جلوی فروشنده برداشت و بدون اینکه به جواب دادن به دوستش اهمیتی بده به سمت در خروجی راه افتاد. 

آه آرومی از حرف بی جوابش کشید. مدتی بود که هر موقع به چانیول برخورد میکردن بکیهون طوری رفتار میکرد که اون وجود نداشت و اون به وضوح غم حاصل از این حرکت رو توی نگاه چانیول میدید. پشت سر بکیهون از بوفه خارج شد و به سمت جایی که بکیهون برای نشستن انتخاب کرده بود راه افتاد.

سوهو پسر فقیری نبود، میشه گفت خر پول دانشگاه محسوب میشد اگه کیف پولش رو به همه نشون میداد، ولی ترجیح میداد با پسرای خاکی تری مثل بکیهون بگرده. از اینکه بخواد پولاش برای چیزای الکی خرج کنه که فقط بگه "آره منم پول دارم" بدش میومد.

کنار بکیهون نشست و بهش نگاهی انداخت. طبق معمول حرف از چانیول شد و بکیهون توی خودش رفته بود. 

"بک"

چشمای سرد بکیهون روی چشمای گرم و پر از عشق سوهو قفل شدن.

" اونجوری نگام نکن"

لبخند درخشان سوهو چشماش رو کور میکرد، ولی کی بود که بتونه از این لبخند دل بکنه؟ 
چشماشو توی حدقه گرد و کشیده اش چرخوند. لبخندی از لبخند سوهو رو لباش شکل گرفت، انگار سوهو واقعاً  بحث فرشته ی نگهبان بودنش رو جدی گرفته بود. 

" با همین لبخند ییشینگ و خام کردی دیگه؟"

چشمای خندون سوهو از تعجب گرد شد و گونه ی برآمده و براقش، رنگ صورتی به خودشون گرفتن. دست پاچه نگاهشو از بکیهون گرفت وبه زمین دوخت. لبای صورتی و براقشو غنچه کرد و زیر لب از خودش دفاع کرد.

" تقصیر من نیست که شینگ شینگ از من خوشش اومده، خودش میگه بانی دوست داره، اخه هیکل من کجاش به بانی میخوره که اون دوست داره؟"

ابرو های بکیهون بالا پرید. شینگ شینگ؟ تا این حد صمیمی شده بودن؟

" تو دقیقا شبیه بانی هستی، مخصوصاً وقتی لباتو این جوری میکنی"

صدای آروم ییشینگ از پشت سرش باعث میشد گونه های گل انداختش به قرمزی بزنه. همینجور که لباش غنچه بود و نگاهش روی چوب زیر پاش، که سعی در شکستنش داشت، بود سرش رو به سمت ییشینگ چرخوند. 

" من هیج جام شبیه بانی نیست"

ییشینگ خنده ی چال داری تحویلش داد. سوهو چشمای رنگ شبش رو توی چشمای ییشینگ قفل کرد ولی با فکری که به سرش زد به سرعت سمت بکهیون برگشت.

" فک نکن چون بحث و پیچوندی سمت منو شینگ، بیخیالت شدم. هنوزم مصمم بدونم چرا از چانیول خوشت نمیاد"

لبخند روی لباش که با دیدن شیپ مورد علاقه اش شکل گرفته بود، پرید. با شنیدن اسم چانیول قلبش به تپش افتاد. تپش دیوانه واری که عصبیش میکرد. ابروهاشو به هم نزدیک کرد و با عصبانیت ناشی از تپش قلبش، تند تند نفس کشید.

" نمیفهمم چرا همش میخوای اینو بدونی؟ دلیلی نداره فقط ازش بیزارم، بیزار... از اون خود شیفه که همش به فکر خودشه و کاری بلد نیست بکنه و فقط بخاطر پولش توی دانشگاه معروفه بدم میاد. چرا همش منو به اون میچسبونید، هیچ کس عاشق کسی که ازش متنفره نمیشه سوهو"

عصبی نفش میکشید و چشماشو بسته بود. فک نمیکرد این حرفاش برای کسی مهم باشه و به کسی صدمه بزنه. ولی چشمای زوم شده ی سوهو  و ییشینگ روی فرد پشت سر بکیهون، چشمایی سرشار از غم و شکستن پسر قد بلند پشت بکیهون، اینو نشون نمیداد. آروم روی پاشنه ی پاش چرخید و از بکیهون دور شد. جای اون دیگه اونجا نبود.

" بد کردی بکیهون، شکستن قلب آدما کار خوبی نیست"

زمزمه ی ناراحت سوهو به گوشش خورد و چشماشو باز کرد. روی صورت ناراحت ییشینگ و سوهو زوم شد. گیج شده بود.

" ینی چی؟"

" هر چقد میخوای تلاش کن بکیهون، ولی وقتی روح ها قراره به هم آمیخته و یکی بشن، هیچ چیز نمیتونه جلوشون رو بگیره. حتی نفرتی که ازش حرف میزنی"

با صورت گیج به سوهو نگاه میکرد. ناراحت بود، از لبای غنچه و چشای ناراحت و دوخته شده به زمینش اینو میتونست بفهمه. ییشینگ دیگه کنارشون نبود.

" جون"
خودشو به سوهو نزدیک تر کرد. سرشو آروم روی شونه ی سوهو گذاشت. خودشم خسته بود، نمیخواست قبول کنه ولی واقعیت داشت. چیکار میخواست بکنه؟ چجوری میتونست جلوشو بگیره؟

" دوسش دارم"

انگشتای سوهو نوازش وار توی موهاش کشیده شد. سرشو بیشتر تو گردن سوهو فرو برد، نوازشای آروم سوهو آرامش خاصی به وجودش تزریق میکرد.

" باید بهش بگی... الان بد جور زخمی شده"

بکیهون گیج به سوهو نگاه کرد. انگشتای سوهو از موهاش سمت گردنش کشیده شد.

" حرفاتو شنید."

قلبش فشرده شد. حس عجیبی سرتاسر وجودشو گرفت که باعث شد خودشو بیشتر به سوهو بچسبونه. از این حس خوشش نمیومد. 

" باهاش حرف بزن بک، دلیلتو بهش بگو."

" اگه قبول نکرد چی؟ اگه بره چی؟ از این حس خوشم نمیاد جون، نمیخواد دوسش داشته باشم"

" بک، عشق وقتی میاد که انتظارشو نداری، عاشق کسی میشی که انتظارشو نداری. ولی عشق نمیاد که بمونه، قافل باشی و توجه نکنی میره و شاید هیچوقت برنگرده. نمیتونی این فرصت الان رو از دست بدی بکیهون، ناراحتش کردی ولی فقط خودت میتونی دوباره خوشحالش کنی."

نفس عمیقی کشید و عطر گردن سوهو رو وارد ریه هاش کرد، حتی بوی گردنش هم آرامش بخش بود. ییشینگ مرد خوشبختی میشد اگه سوهو رو پیش خودش نگه میداشت. لبخندی رو لباش نشست. اونم خوشبخت بود که سوهو رو داشت و اگه میتونست از چانیول معذرت خواهی کنه خوشبخت تر هم میشد.

" مرسی که کنارمی جون"

بوسه ی رو موهاش تنها جوابی بود که از سوهو گرفت.

.
.
.
.

به زور از دست ییشینگ فرار کرده بود و به پشت بوم دانشکده رو آورده بود. آروم سمت جان پناه قدم برداشت، بکیهون ازش متنفر بود. لبخند تلخی رو لباش شکل گرفت. میخواست ناراحت باشه ولی نمیتونست. نه وقتی که عاشق شنیدن صدای گوشنواز بکیهون بود. حتی با وجود این که گفته بود ازش متنفره بازم صداشو موقع گفتن اون کلمات عذاب آور میپرستید. 

پشتشو سمت جان پناهی که به زور به زانوهاش میرسید کرد. چشماش روی زمین زوم بودن و ارتفاع دانشکده ارو میسنجیدن. با صدای خرده سنگای روی پشت بوم که با فشار پای فردی روی زمین کشیده میشدن چشماشو به سمت فرد چرخوند.

" قصد داشتی خودتو بکشی؟"

لبخند تلخ دیگه ای روی لباش ایجاد شد.

" دوست داری خودمو بکشم؟"

فرد با قدمای آروم به سمتش اومد. صدای تق تق کفشش نشون میداد مصمم قدم برمیداره تا به پسر قد بلند برسه.
" اونجوری خیلی کلیشه ای میشه. بخاطر نرسیدن به کسی که ازت متنفره، خودتو بکشی"

چانیول با لبخند روی صورتش خم شد. چشماش غم و عشق رو فریاد میزد.

" شاید با یه بوسه از طرف تو کلیشه ای تر هم بشه؟"

" ببخشید" 

چشمای چانیول گرد شد. انتظار اینو نداشت. شنیدن کلمه ی ببخشید از اون صدا. قلبش دیوانه وار تر از قبل شروع به تپیدن کرد.

" دوست دارم، ببخشید"

آب دهنش رو به سختی قورت داد. این امکان نداره.... داره؟

دستهای بکیهون روی سینه اش به حرکت دراومدن و دور گردنش حلقه شدن. چانیول هنوزم روی بکیهون خم بود و چشمای متعجبش روی چشمای متاسف بکیهون زوم بود.

" من... فک نمیکردم گی باشم... فک میکردم دوست داشتن تو اشتباهه... نمیخواستم قبول کنم. تو پسر باهوش و خوشتیپ دانشکده ای. هر کسی میتونه روت کراش بزنه... فک میکردم فقط یه کراش سادس که بعد ازاینکه تورو مثل پلی بوی ها با دخترای مختلف دیدم از بین میره.. ولی تو... توی لعنتی سمت اون دخترا هم نمیرفتی... و این منو عاشق تر میکرد. منم... میترسیدم... از همه چی میترسیدم... اینکه دوست داشتنت اشتباه باشه... اینکه منو دوس نداشته باشی... اینکه بقیه راجبمون چی فکر میکنن... برای همین سعی کردم به خودم و قلبم تلقین کنم ازت متنفرم... ولی به قول سوهو... وقتی دوتا روح قراره به هم آمیخته شن هیچ چیز نمیتونه جلوشون رو بگیره..."

چانیول هنوزم روی چشمای بکیهون زوم بود. این حرفا به همراه این صدا، خمارش میکرد. لبخند کج و شیرینی که چالش رو به نمایش میذاشت، لبهاش رو تزیین کرد. بیشتر خم شد و لبهای نرم بکیهون رو مهمون لبهاش کرد.

دستای بکیهون محکمتر به چانیول چسبیدن. دستای چانیول از لبه ی جان پناه کنده شد و دور کمر ظریف بکیهون حلقه شد. بعد از یه بوسه نرم و معمولی از هم جدا شدن. چانیول پیشونیش رو به پیشونی بکیهون تکیه داد. 

" عذرخواهیت مورد قبول واقع شد. پارک بکیهون"

پارک بکیهون.

لبخند بکیهون با شنیدن این دو کلمه به لبخندی از هم باز شد و طولی نکشید که به قهقه تبدیل شد. خودش رو محکم تر به چانیول چسبوند. چانیول هم میخندید.

" عاشقتم"

" منم عاشقتم"

لبهاشون دوباره به هم آمیخته شدن و هیچ کدوم صدای کلیک دوربینی که ازشون عکس میگرفت نشنیدن.

" سوهو مطمئنی مشکلی نداره؟"

" شینگ اونا دارن میخندن... مطمئنم اگه چندین سال بعد، اینو بهشون نشون بدم به خاطره ی امروز لبخند میزنن و دوباره همو میبوسن"

ییشینگ آروم و از پشت سوهو رو بغل کرد. عطر سوهو رو توی ریه هاش جا داد. گونه های برجسته ی سوهو رنگ گرفت. ییشینگ با لبخند بوسه ای روی گردن بلند و سفید سوهو کاشت.

" بانی پرنس من"

○●○●○●○●○●○●○●○●○

هعی بیبز، وانشات جدید خدمت شما 💜

ووت و نظر یادتون نره 💜

Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top