دعوا!
عصر بود و بعضی از پسرا تو محوطه بودن که این شامل زین هم میشد.نه اینکه از فضای باز خوشش بیاد یا خیلی اجتماعی باشه اما تو اتاق خودش نمیتونست اون پسر مهربون اما جدی ای که بخاطرش تو دردسر افتاده بود رو پیدا کنه.دستاش تو جیب هاش بود و بین پسرای مختلف دنبال یه پسر حدودا 178 سانتی با بازوهای ماهیچه ای و احتمالا شکم شیش تیکه بود!زین پلک زد تا تصویر بدن بدون لباس لیام از جلو چشمش محو شه.دوباره مشخصاتشو مرور کرد.چشمای شکلاتی و موهای روشن و لبای قلوه ای....؟زین لبشو گاز گرفت و به زمین خیره شد.اون نباید پسرا رو اینجوری ببینه!محض رضای خدا اینجا پر از پسره!نمیتونه که رو همشون کراش بزنه!نه نه اون رو لیام کراش نزده فقط به خاطر صبح ازش متشکره!اه...زین با خودش درگیر بود:و ما اینجا یه هپروتی داریم!
هری گفت و خندید.نایل نیشخند زد:چیه؟!دلت برا دوس دخترت تنگ شده؟
لویی اخم کرده بود:بچه ها دست از سرش بردارید
هری شونه هاشو بالا انداخت و مشغول حرف زدن درباره ی زنگ شیمی با نایل شد.لویی دستشو دور گردن زین انداخت:یه چیزی بپرسم راستشو میگی؟
لویی پرسید و به چشمای زین نگاه کرد.زین سرشو تکون داد و همون طور به زمین خیره بود:چرا پین بهت صبحانه داد!؟
لویی اروم حرف زد و زین به این سوال که خودشو هم گیج کرده بود شونه بالا انداخت و کاغذشو دراورد و پشتش که سفید بود نوشت:خودمم نمیدونم...
لویی "اوهوم"ـی گفت و به فکر فرو رفت: هی اون همون منگله ست!
صدای تمسخرامیزی گفت و چندتا پسر بلند خندیدن و زین بهشون نگاه کرد.همون پسر بوره هم اتاقی شون!
پوزخند زد و جلو اومد:یه چیزی بگو نکنه لالی؟
اون مسخره ش کرد و لویی از کنار زین فاصله گرفت تا ازش دفاع کنه:هوی جوجه!خیلی زر زر میکنی.کُپن هفته ـتو مصرف کردی!خفه بمیر حالا!
پسر خندید:تو دیگه کی باشی که بهم بگی چیکار کنم؟!کوتوله!
لویی دندوناشو رو هم فشار داد و رفت جلو و گفت:من لویی ویلیام تاملینسونم و استاد پر کردن دهن عوضیا با گوهم!
و با گفتن این حرف هُلش داد عقب.زین که به دیوار تکیه داد جلو رفت تا دست لویی رو بکشه و مانع دعوا بشه اما همه چی خیلی سریع اتفاق افتاد.لویی رو پسر افتاد و پسرای دیگه که مثل نوچه های اون عوضی بودن با لگد لویی رو میزدن.لویی هم با سرش به صورت به فاک رفته ی اون اشغال ضربه زد تا ابروشو خونی کنه.پسر اونو چرخوند تا بتونه بهش مسلط باشه.حالا اون روی شکم لویی نشسته بود و مشت هاش رو صورت لویی فرود می اومدن.
هری سعی کرد جلو بره اما با یکی از نوچه های اون پسر درگیر شد.حالا یک دعوا به دو درگیری تبدیل شده بود.
همه ی پسرای تو حیاط دورشون جمع شده بودن و اون عوضی رو تشویق میکردن.زین نمیدونست چیکار کنه فقط ناخوداگاه برای دفاع از لویی جلو رفت و از پشت با زانو کوبید تو جمجه ی اون پسره و از شانس بد یا خوب پسر بیهوش شد و رو لویی افتاد.یه دفعه صدای تشویق ها به سکوت و بعدش پچ پچ تبدیل شد.
زین ترسیده به بقیه نگاه میکرد.لویی بدن لعنتی اونو از رو خودش کنار زد تا بتونه بلند شه و بعد کسی که جمعیتو کنار زد تا ببینه چخبره اقای پین بود!
_اصن فکر کردید چه غلطی میکنید احمق ها!؟؟؟
اون داد زد و لویی و زین و همه لرزیدن.لویی خون دماغش که تا زیر چونه ش پایین اومده بود رو با استین پیرهنش پاک کرد و به زین نگاه کرد که وحشت زده به بدن بی حرکت پسره زل زده بود.نمرده باشه؟!
هری هم که یقه ی پیرهنش بخاطر دعوا با اون یکی دوست اون عوضی پاره شده بود با لب زخمی ایستاده بود و اخم غلیظی فاصله ی ابروهاشوکم کرده بود.
اقای پین با بلند ترین تون صدای ممکن گفت:4 تاتون دفتر!
--------------------
زین پوست لبشو میجوید و با اخم به کفشاش خیره بود.لویی با دست و بال خونی و هری هم با لب پاره کنار هم روبه روی میز مدیر ایستاده بودن.اون پسر دیگه هم که هری حسابی به خدمتش رسیده بود پای چشمش قرمز بود و مشخصا کبود میشد و پلکش باد کرده بود و این ورم باعث شده بود چشمش نیمه بسته باشه،کنارشون با فاصله ایستاده بود.
اقای پین که معاون یا ناظمی چیزی بود داشت اتاقو با قدم های بلند و عصبی متر میکرد:شماها!....عین جنگلی ها میمونید!خدا میدونه اگه میتونستم جوری ادب تون میکردم که تا عمر دارید با کسی دست به یقه نشید!فکر کردید اینجا کجاست؟باغ وحش؟!؟
خانوم مدیر گفت:اقای پین...لطفا!
رسما دهنشو بست و پین سرشو تکون داد و به پسرا چشم غره ی مهلکی رفت.
_خب... کی اول اونو شروع کرد و چرا؟
خانوم مدیر با حوصله بهشون نگاه کرد و هیچ کس چیزی نگفت تا اینکه لویی جواب داد:مکس هِیل اول شروع کرد
خانوم مدیر پرسید:تورو زد؟بی دلیل؟
لویی معصومانه نگاهش کرد:نه...راستش....به دوستم گفت منگل و بعدش به من و اون فوحش داد صبحم همین طور قسم میخورمـ...
_تاملینسون خفه شو!
دوست هِیل گفت و هری بهش چشم غره وحشتناکی رفت:تو ساکت باش جورج! مدیر گفت.
پسر سرشو پائین انداخت و لویی ادامه داد:همه شاهدن که اون یهو اومد و به زین گفت منگول!ما کاری به کارش نداشتیم!باور کنید!
زین سرشو تکون داد و خانوم مدیر ابروهاشو بالا انداخت:به هرحال...اگه والدین مکس بخوان شکایت کنن براتون دردسر درست میشه چون اون علاوه بر زخم وخون ریزی هنوز بی هوشه.کدومتون به سرش ضربه زد؟
زین با نگرانی لبشو گاز گرفت و دستشو خیلی کم بالا اورد:مالیک!تو روز اولته و دعوا کردی؟!؟
مدیر با تعجب پرسید:بهت نمیخوره خشن باشی!!!؟
زین سرشو پائین انداخت و هری دفاع کرد:نه اون میخاست لویی رو از زیر مشت های هِیل نجات بده!
_هیچ عذری برای پریدن و دعوا کردن با کسی قابل قبول نیست!از هیچ کدومتون انتظار نداشتم....برید دعا کنید کاریش نشده باشه!
مدیر گفت و چندتا پرونده رو که جلوش بود بررسی کرد:میتونید برید.دفعه ی بعد تو پرونده هاتون ثبت میکنم.
پسرا به ترتیب از دفتر خارج شدن.تو راهرو بودن که یکی صدا زد:مالیک؟
زین برگشت و به تبعیتش لویی و هری هم از روی کنجکاوی برگشتن و با دیدن اقای پین خشکشون زد:شما برید پی کارتون!حواسم بهتون هست!
لویی با اکراه با هری رفتن و زین با اقای پین تنها موند.اب دهنشو قورت داد و به چشمهای عصبانی اقای پین نگاه کرد:تو...اشتباه بزرگی کردی که صبحانه خوردی...میدونی که؟
زین خواست جواب بده اما کلمات گم شده بودن.5 سال بود که از صداش استفاده نکرده بود.
زین سرشو تکون داد و خواست بره که با صدای اقای پین برگشت و با کشیده ای مواجه شد:این برای اینکه یادت بمونه از دستوراتم سرپیچی نکنی!
زین دستشو رو چسب زخماش گذاشت.همون قسمتی که صبح پوستش بخاطر زمین سخت کاملا رفته بود.همون جایی که توسط دستای مهربون لیام نوازش شده بود.با بغض به زمین خیره شد.لباش میلرزید ولی نمیخاست گریه کنه.
_حالا برو!
زین اطاعت کرد و همون طور که دستش رو صورتش بود و چرخید و طول راهرو رو تی کرد تا به خوابگاه برسه اما بین راه یکی مچ دستشو گرفت و مجبورش کرد بایسته:زین!
صدای لیام تو گوش زین پیچید و زین نتونست چهره شو از بین اشک های توی چشمش واضح ببینه:اون تنبیهت کرد؟
لیام پرسید و با نگرانی صورتشو بررسی کرد.زین لبشو از داخل گاز گرفت تا جلو اشکاشو بگیره اما اونا بی اختیار پایین چکیدن:لعنتی...
لیام گفت و دستشو گرفت و کشیدش نقطه ی کوری که دوربین ها نمیتونستن اونجارو بگیرن.لیام نقشه ی همه ی دوربین ها و محدوده پوششونو حفظ بود.
____________________________________________________________
یوهاهاهااااا
^__^
میدونم میدونم!
من عوضی ترینم!
اصلا من اول عوضی بودم بعدش ادم شدم!خخخخ
خب اخه من نمیبینم کسی تگ کنه دوستای زیام یا زویی شیپرشو!
من هی زرت و زرت اپ میکنم :(
انصافه؟
Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top