"ببخشید"
زین لبشو از داخل اروم گزید و صادقانه قلبش ذوب شد با شنیدن "بیب" از دهن لیام
دوستای لیام دور زین حلقه زدن و با نگاهای پرسشگرانه و قیافه ای پر از ترحم نگاش میکردن.زین خجالت کشید اون فقط یه حوله کوچیک داشت که به سختی بدنشو میپوشوند و اون نگاهای...فاک به همه شون!
زین خودشو مچاله تر کرد و لیام فهمید که راحت نیست:پسرا گورتونو گم کنید
دوستانه گفت و دوستاش راهشونو کشیدن و رفتن و اره لیام مشخصا رئیس شون بود(سر گروه) و خب این خیلی سکسی ترش میکرد!
لیام به موهای خیس و بهم ریخته ی زین نگاه کرد.بدن سفید و شت...زبون لیام برای کشیده شدن روی اون پوست فوق العاده التماس میکرد.لیام چندبار پلک زد و گذاشت افکار کثیفش برن پشت ذهنش.محض رضای فاک این پسر بیچاره از دست سه تاپسر فرار کرده و حالا این لیامه که داره درباره بوسیدن اینچ به اینچ بدنش خیال پردازی میکنه!
سکوت اکواردی بین شون بود.لیام دست سرد زینو گرفت و زین از جاش تقریبا پرید:میخوای درباره ش باهام حرف بزنی ؟
زین سرشو تکون داد و لیام لبخند زد:باشه
زین هم لبخند کوچیکی زد و خودشو بیشتر پوشوند.لیام خندید :بیا بذار بهت لباس بدم
زین خوشحال شد.خب بیاید صادق باشیم اون عاشق حسی بود که لباسای لیام بهش میدادن...عطر همیشگی لیام...دونستن اینکه این لباس یه روزی تن لیام بوده باعث میشه زین دیوونه بشه.یه چیزی درباره لیام هست که باعث میشه زین عقل شو از دست بده و زین نمیدونه اون چیه؟
زین بلند شد از رو تخت تا بتونه لباسی که لیام بهش داد رو بپوشه.لیام با لبخند رکابی سفیدی که روش نوشته ی "آی لاو نیویورک" رو داشت رو بهش داد.
البته که لیام مخصوصا یه لباس پوشیده و استین بلند بهش نداد تا بتونه ویوی بهتری به اون بدن سکسی داشته باشه
زین با کمی درد سعی کرد رکابی رو پبوشه ولی یه لحظه وقتی که داشت انو از سرش وارد میکرد حوله از دور کمرش باز شد و اون لحظه بود که سریع خم شد و دوباره خودشو پوشوند و با خجالت زیرچشمی به لیام -که برای اینکه زینی خجالتیش خجالت نکشه وانمود کرد داره به سمت دیگه ای نگاه میکنه- نگاه کرد.
لیام بهش یه شلوار ورزشی خاکستری هم داد و زین چندبار به خودش و شلوار نگاه کرد و بعد با خجالت به لیام نگاه کرد.چاره ای جز چرخیدن پیدا نکرد.پس چرخید و حوله شو باز کرد و شلوارو با بیشترین سرعت پوشید و غافل ازینکه هوای اتاق برای لیام داره گرم میشه
لیام روشو اونور کرد تا وقتی زین برمیگرده از نگاهاش سرخ نشه.
زین برگشت و لبخند کوچیکی زد.لیام هم لبخند زد ولی هم من هم شما میدونید که اگه میتونست و دلش میومد اون کون خوشگلو بفاک میداد ولی خب....زین خیلی معصومه و لیام واقعا داره سکشوال میشه بخاطرش و این اگه ادامه پیدا کنه کارو برای ددی کوچولو (گرفتین دیگه؟ :|) سخت میکنه
زین حقیقتا میترسید از اتاق بدون لیام خارج شه و با سه تا عوضی روبه رو شه و به سرنوشت اون پسر تو حموم اتاق خودشون دچار بشه.
دوباره سکوت ولی ایندفعه اکوارد نبود...لیام ناخوداگاه زبونشو رو لباش کشید و به لبای صورتی زین نگاه کرد.ضربان قلب زین بالا رفت.فاصله بین شون زیاد نبود اما برای لیام این خیلی زیاد به نظر میرسید این فاصله باید از بین میرفت.همین لحظه و همین جا...
زین اب دهنشو قورت داد و به چشمایی لیام نگاه کرد.لیام هم به چشمای طلایی زین خیره شد.ستاره ای رو دید که چشمک میزد بهش..لیام با احتیاط به زین نزدیک شد.نمی خواست اونو بترسونه اما زین از لیام نمیترسید:تو...میخوای که...؟
لیام دوباره به لبای زین نگاه کرد و طعم شونو مجسم کرد و نگاهشو به چشمای طلایی زین برگردوند.زین به لبای بوسیدنی لیام نگاه کرد.
لیام سرشو نزدیک تر کرد و برای اطمینان پرسید:زین تو میخوای...
زین چشماشو بست و سرشو تند تکون داد.لبخند با خیال راحتی لبخند زد و دستشو پشت سر زین گذاشت در اخرین لحظه وقتی که لبای زین برای لمس توسط لبای لیام خواهش میکردن در با لگد باز شد و اونا خیلی سریع از هم جدا شدن.
زین و لیام به پسر با لباسای فوتبال نگاه کردن که نفس نفس میزد.چشمای زین گشاد شدن و دهنش باز موند انتظار دیدنشو اینجا و لعنت!در این موقعیت اصلا نداشت!
تا چند لحظه هرسه تا پسر با شوک بهم نگاه میکردن تا اینکه پسر شروع کرد:وات د هل؟
اون داد زد و به لیام و زین که مشخص بود تا قبل از ورودش داشتن چه غلطی میکردن متهم کننده نگاه کرد.
زین از کنار لیام رد شد و سعی کرد توضیح بده:نه زین!
لویی خودشو کنار کشید.حتی دوست نداشت زین دستشو بگیره:منه لعنتی...فاک من با خودم چه گهی تصور میکردم؟که داری توسط اون لاشیا به فاک میری؟؟
لیام جلو اومد:مشکل فاکینگت چیه تاملینسون؟
لویی با نفرت چشماشو ریز کرد و دندوناشو رو هم سائید و یه قدم جلو اومد و با انگشت به قفسه سینه لیام کوبید:مشکلم توئی عوضی
زین بین شون قرار گرفت و با نگاهش بهشون گفت که بسش کنن.لیام و لویی با نگاهایی کشنده بهم خیره مونده بودن و چه حرف هایی که اون سکوت دربرنداشت!
زین کاغذشو از تو جیبش در اورد و لویی سرشو با تاسف تکون داد:به خودت زحمت نده...همه چیز کاملا واضح بود...من خر بودم و تو ازش استفاده کردی
اشک تو چشمای زین جمع شد.لیام دوباره دخالت کرد:تمومش کن این کاراتو داری ناراحتش میکنی!
لویی با حالت پرسشگرانه نگاهش کرد:اوه ساری پرنسس!ناراحت شدین؟اخ ببخشید نمیدونستم دوست ندارید کسی مزاحم کثافت کاریاتون بشه.من میرم و تو پشت سرم با این کس کش بریز رو هم خب؟
لیام دندوناشو رو هم سائید.لویی داد زد:منو بگو کل راهو از زمین فوتبال تا اتاق دویدم وقتی نایل گفت دوستش تو حموم اتاق ما بفاک رفته و منه لعنتی حتی نفهمیدم چجوری به راهرو ها رسیدم.شانس اوردم که پس نیوفتادم!تک تک اتاقارو تا اینجا گشتم تا به این برسم؟
و به لیام و زین اشاره کرد و سرشو تکون داد:زین...این چیزی نبود که انتظارشو داشتم..ولی حداقل...خوبه که سالمی...
لویی با بغض گفت و روشو اونور کرد تا خیسی چشماشو کسی نبینه.
زین دست لویی رو قبل از رفتنش گرفت و کاغذشو بهش نشون داد
"ببخشید"
زین نمیخواست اولین دوستشو از دست بده.همون کسی که برای اولین بار بعد سالها خندوندش...همون پسری که باعث شد اون افسرده نباشه.همون دوستی که ازش بارها دفاع کرد...بهش اعتماد به نفس داد و صداشو تحسین کرد...تنها کسی که به دیدنش تو بیمارستان اومد.زین نمیخواد از دستش بده...اون فقط دونفرو تو دنیا داره که مسخره ش نمیکنن ،نمیزننش و حتی دوستش دارن.زین نمیتونه ریسک از دست دادن یکی شونو بکنه.این خودخواهی نیست که زین لویی رو میخواد...نه؟
لویی پوزخند زد:هه!ببخشم؟چیو ببخشیم زین؟من فکر میکردم تو منو دوست داری...همون طوری که من عاشقتم..ولی...
زین کاملا ناگهانی صورتشو گرفت و به سمت خودش کشید و لباشو بوسید.نفس لیام برید و قسم میخورم که صدای شکستن چیزیو داخل قفسه سینه ش شنید.
زین از لویی جدا شد و لویی با بهت به زین نگاه کرد
"ببخشید"
زین دوباره کاغذشو بهش نشون داد و با چشمای اشکی با ترس به لویی نگاه کرد.ترس از دست دادن کسی که برات مهمه و دوستش داری بدترین ترسه.باورم کنید
لویی سرشو با گیجی تکون داد.لیام لباشو رو هم فشار داد وقتی لویی قبل از رفتنش پوزخند پیروزی رو به لیام زد.
لیام زینو چرخوند و با عصبانیت تو چشماش زل زد اما این زیاد طول نکشید و اون چشمای عصبانی قرمز و اشک الود شدن.زین نگاهشو از نگاه لیام دزدید.جرئت نگاه کردن بهش رو نداشت.فقط کاغذشو بهش داد و رفت
لیام با دیدی تار به کاغذ نگاه کرد
"ببخشید"
کاغذو مچاله کرد و به دورترین نقطه اتاق پرت کرد.پاهاش توان وزرنشو نداشتن رو زانو هاش فرود اومد و چشماشو بست:لعنت بهش
زمزمه کرد و دستاشو رو صورتش گذاشت:لعنت بهش...
دوباره گفت و هق زد.قبول کنید دیدن بوسه عشق تون با یه نفر دیگه خیلی سخته و فاک بهش...اون زین بود که خودش رفت و لبای لویی رو بوسید...این دقیقا حس مرگ بود
لیام به در اتاق مشت زد:لعنت بهششش
ایندفعه فریاد زد و این تن زینی که با بغض کنار لویی تو راهرو به سمت اتاقشون میرفتن لرزوند.اون چیکار کرده؟لعنتی...چرا همه چی انقدر پیچیده شد؟
________________________________________________
#:'[
فوحش به لویی یا زین جرم محسوب شده و پیگرد قانونی داشته و یوزر متخلف بلاک خواهد شد
1303 وُردز
ساری بابت تاخیر#
Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top