ارزو
_زین!یالا پسر!
مادر لیام با ذوق گفت و دستاشو بهم کوبید.لیام دست به سینه منتظر بود تا زین با بافتنی زرشکی جدیدش از پله ها بیاد پایین.
زین با خجالت موهاشو از رو پیشونیش داد بالا و پله هارو محتاطانه پایین اومد: اوه خدای من!فرشته ی خوشگل!
زین صورتشو با دستاش پوشوند تا قرمزیش دیده نشه: دوس پسر سکسی من...
لیام با لحن فریبنده ش کنار گوش زین زمزمه کرد و مطمئن شد ک لباش موقع حرف زدن به لاله گوش زین تماس پیدا میکنه.موجی از لرزه به تن زین افتاد و بعد یه حس عجیب تو دلش به وجود اومد که باعث شد داغ بشه.
جین جیغ زد:بدویید پسرا ساعت ۸ شبه!فقط چند ساعت وقت برا تزئین درخت داریم.
زین با گوشواره اش ور رفت و به بازوهای لیام موقع جابه جا کردن درخت کریسمس زل زد: اوه هانی تو دوس داری به لیام تو اویزون کردن چراقا و اویزا کمک کنی؟
زین با لبخند سرشو تکون داد:اره خانوم حتما
جین ابرویی بالا انداخت: جین صدام کن بچه
و بعد با صدای بلند اعلام کرد:من میرم کاپ کیک و کوکی بپزم و تا اون موقع شماها خونه رو خوشگل کنید!
زین جعبه ی خرت و پرتای کریسمس رو از رو مبل برداشت و سمت لیام که رو چاپایه ایستاده بود رفت:اون جدا زن خوبیه
زین گفت و به بالا جایی که لیام ایستاده بود نگاه کرد:ازین لحاظ شانس اوردم
گفت و دستشو به سمت زین دراز کرد:اون چراغا رو بده لطفا
زین سریع رشته سیم درهم پیچیده ی ال ای دی رو بیرون کشید و به لیام داد:میخای گره شو باز کنم؟
لیام سرشو تکون داد و سعی کرد خودش یکی از گره های سیمو با دندون باز کنه.
همون طور که سیم بین دندوناش بود چشمک زد و نامفهوم گفت: سیمو بیخیال... زیپ شلوارمو باز کن بلا
گوشای زین سرخ شدن و ناخوداگاه به فاق شلوار جین لیام نگاه کرد:شت
زیر لب گفت و بعد سعی کرد بحثو عوض کنه چون جین دقیقا ۱۰ متر اونور تر تو اشپزخونه مشغول بود، و خدایا زین عمرا نمیتونست براش ساک بزنه یا هرچی: ام... تو چرا شلوار راحتی نپوشیدی؟
لیام که داشت با اخرین گره سیم ور میرفت جواب داد: راستش حوصله شو نداشتم به علاوه ...
مطمئن شد که نگاه زین تو چشماشه : تو این جین راحتم
زین دوباره به مخفیگاه دیک لیام-فاق شلوارش- نگاه انداخت و لبشو گزید:ام بزنمش به پریز؟
از لیام پرسید و درجواب یه "نه" دریافت کرد:هنوز باید بپیچیمش.تو مگه تالا درخت کریسمس تزئین نکردی؟
زین با ناراحتی لبخند زد: خب...
لیام از بالای چارپایه نگاهش کرد و وقتی ناراحتیش رو دید فهمید که باید بحث رو عوض کنه: ایول پس این اولین بارته و گاد!کی باورش میشه؟ اولین بارت با منه! لیام با ذوق گفت.
_دارید درباره سکس حرف میزنید؟
جین از تو اشپزخونه پرسید
زین با چشای گرد به لیام نگاه کرد و لیام خندید:نه مامان انقد منحرف نباش!
جین خندید:باشه بااشه
لیام اخر سیمو به بالا ترین شاخه درخت گره زد و بعد به کمک زین بقیه رشته رو دور درخت پیچیدن:خیلی خب زین حالا وقتشه
زین دوشاخه رو به پریز زد چراغ ها روشن شدن:اوه هل ببین چه کردیم!
لیام گفت و دستاشو اغوا آمیز تو هوا تکون داد:لنتی حالا مونده اون اویزا
زین با لبخند کوچیکی نگاش کرد. چطور یه نفر میتونه تا اون حد پرفکت باشه؟
زین دوتا اویز برداشت و به لیام داد: تو تاحالا کاپ کیکاشو نخوردی.حتی کلمه محشر هم براش کافی نیست
لیام اویزا رو به رشته سیم وصل کرد و به زین که اون پایین مشغول اویزون کردن اویزای پایین درخت بود نگاه کرد. زین سرشو بالا اورد وقتی سنگینی نگاه لیامو رو خودش حس کرد.
نگاه زین و لیام بهم دوخته شد، زینلبخند زد و دوتا اویز دیگه به لیام داد. لیام نتونست جلوی لبخندشو بگیره : خوشگل
زمزمه کرد و بعد چشمک زد. زین لبشو گزید و پای راستشو کمی تاب داد. لیام فراتر از ارزوهاش بود.
وقتی زین اخرین اویز رو وصل کرد لیام از چارپایه پایین پرید و اعلام کرد : کارمون تموم شد مامان
جین همون طور ک در فر رو باز میکرد گفت: منم تقریبا تمومم پسرا
زین و لیام به سمت پیشخان رفتن تا کاپ کیکای تازه و خوشبو و بی شک،خوشمزه، رو ببینن.
جین هول هولکی به شکلاتایی رو که تیکه تیکه کرده بود رو روی خمیر کوکی ریخت و به وسایل تزیین رو میز اشاره کرد : بجنبید پسرا اون کاپ کیکا رو با خامه و هرچی ک دوس دارید تزیین کنید
زین اول به خامه ها نگاهی انداخت و بعد به لیام : ام؟!
لیام ابرو بالا انداخت: من خامه میریزم و تو ، پسر هنرمند، با مروارید خوراکی تزیین شون کن
لیام گفت و خامه سفیدو برداشت. زین قوطی خامه شکلاتی رو تکون داد و پیشنهاد داد : ام بیا.... ینی نظرت چیه که مثلا همه شونو مث هم تزئین نکنیم؟
لیام انگشت خامه ایشو تو دهنش کرد : عالیه
پس زین با ذوق مرواریدا رو برداشت و دونه دونه رو کاپ کیکا گذاشت
لیام سعی میکرد خامه ها رو به شکلای عجیب غریبی رو کاپ کیکا بزنه و گاهی به خاطر بی دقتی، گند میزد به همه چی و زین اونو کنار میزد و با چشم غره کثیف کاریشو ماس مالی میکرد، لیام خامه میزد و زین تزیین میکرد.
لیام عاشق دیدن چهره ی جدی زین بود، جوری که اون با دقت کاپ کیکا رو تزئین میکرد و پودر نارگیل و مروارید خوراکی رو روی خامه ها میذاشت، انگار که قراره اون کاپ کیکا به سخت گیر ترین ادمای جهان فروخته شه.
پس گاهی از عمد خرابکاری میکرد و اونقد خامه میزد تا زین جیغ بکشه و دست از ریختن پودر شکلات رو کاپ کیک دیگه برداره و دست لیامو کنار بزنه و با اخم، خامه ها رو با نوک چاقوی نون بری برداره. بهش شکل نسبتا درستی بده و بعد سعی کنه با گذاشتن یه دونه بلو بری کثیف کاری لیامو بپوشونه.
زین موهاشو کشید: لیام خاهش میکنم ببین چیکار میکنی!
لیام با دهن بسته خندید: ببخشیدا اینا قراره خورده شن!چه اهمیتی داره چه شکلی باشن؟؟
زین با چاقو قسمتای اضافه رو برداشت و بعد چاقو رو با دسمال پاک کرد: هی اونا قابل خوردن بودنا!
لیام اعتراض کرد و به خامه های توی دستمال نگاه کرد.زین غر زد: لیام انقد ناخونک نزن! چاقو رو هم لیس نزن!و اینکه اگه یه خوراکی خوشگل نباشه، هیچکس دلش نمیخاد اونو بخوره!
لیام با شیطنت به خامه یکی از کاپ کیکا انگشت زد و بعد انگشت کثیفشو به نوک بینی زینی زد که سخت مَشغول گذاشتن دونه های انگور روی کاپ کیک بود: لیاام!
زین با شوک و کمی ناامیدی ناله کرد: بسش کن!
لیام با ابروهای بالا رفته نگاش کرد: بیخیال این فقط تفریحه!
زین زیرلب غرولند کرد: اما جناب پین این کاپ کیکا باید خوشگل بشن
جین ژله رو از تو یخچال دراورد: اوه پسرا! بالاخره بَست!(ژله اماده شد)
زین سرشو از رو کاپ کیک شکلاتی بلند کرد و گفت : خوشمزه بنظر میان...
و با کمی فکر و تردید ادامه داد: جین
جین کاملا خشنود از شنیدن اسمش از دهن پسر خجالتی بهش چشمک زد: میدونی چه دسری میشه با این ژله های رنگارنگ درست کرد؟
لیام یه بلوبری تو دهنش انداخت: گاش...
چشماشو چرخوند و به دو نفری که خیلی مشتاقانه کار میکردن چشم غره رفت : بیخیال شما جوری کار میکنید که انگار از یه عالم مشتری سفارش گرفتید!
زین بهش نگاهی انداخت و دوباره سرگرم شد: ببخشید میشه یه موز بدید؟
زین پرسید و جین درحالیکه در فر رو باز میکرد با شونه ش به لیام اشاره کرد: من که دستام پره!
لیام از رو پیشخوان پایین پرید و با بی حوصلگی سمت یخچال رفت : الان سال نو میشه و شما حاج خانوما دارید اینجا نون میپزید و روش خشخاش میریزد :|
زین خنده ش گرفت: انقد غر نزن و موز رو بده دستم
لیام با شیطنت موزو روبه روی شکمش گرفت و رفت کنار زین ایستاد: بفرما
گفت و منتظر دست زین بود. زین بدون اینکه سرشو برگردونه یا نگاهی کنه دستشو کورکورانه تو هوا برای گرفتن موز تکون میداد: بده ش من لیام
لیام بدنشو به سمتش خم کرد : بگیرش
زین با حرص به چیزی که فکر میکرد موز باشه چنگ انداخت ولی خیلی زود فهمید اون یه میوه نبود :|
پس وحشت زده برگشت و دستشو دید ک رو زیپ شلوار لیوامه.موز بافصله کمی بالاش بود. زین با گوشای سرخ و نگاهی خجالت زده موزو از دست لیام گرفت و از نیشخندش فرار کرد: ام مرسی
_قابلی نداشت پسر نابینا!!!
زین بیشتر رو پیشخوان خم شد تا صورت قرمزش دیده نشه. لیام لبخند شیطانیشو مخفی کرد و دوباره رو پیشخان نشست.
جین اعلام کرد: زین عالی شد!
زین سس شکلات رو روی موزی که روی اخرین کاپ کیک بود ریخت و سرشو بلند کرد :اه ممنون!
جین سینی کوکی هارو روی سینک گذاشت: فقط باید خنک شن!
زین با غرور به کاپ کیکای خوشمزه نگاه کرد و از گوشه چشمش به کاپ کیکی که برای لیام درست کرده بود نگاه کرد و گوشه لبش بالا رفت.
لیام اه کشید: نیمه پر لیوان اینه ک، خب بالاخره تموم شد!
جین دستاشو بهم کوبید: بدویید بریم زیر درخت کریسمس !
همه رفتن کنار درخت و رو مبل نشستن. زین تو بغل لیام نشست و خودشو جمع کردو سرشو به شونه ی دوس پسرش تکیه داد: لی؟
_جانم؟
زین با لبخند به چشمای لیام نگاه کرد: ممنون
لیام خواست بپرسه "چرا" اما همون موقع جین کلاه قرمز بابانوئل مخملی رو سرش کشید و دوتا کلاه به سمت مبلی که اونا روش نشسته بودن پرت کرد: زودباشید سرتون کنید کیوتا
لیام کلاه زینو سرش کشید و بهش لبخند زد.
زین هم کلاه لیامو رو موهاش گذاشت و بادقت اونو سرش کرد و تو چشماش غرق شد: برای بودنت... تو زندگی نکبت بارم
زین اروم گفت و لیام خم شد و دقیقا جلوی صورتش زمزمه کرد: تا وقتی من هستم ، دیگه اجازه نمیدم همچین صفتی به زندگیت بدی... من همیشه کنارتم
جین به ساعت نگاه کرد : کامان کامان!! ارزو کنییین! و دستاشو تو هم گره زد و چشماشو بست.
زین با خوشحالی عمیق تو چشماش لب زد :تو.من تورو ارزو میکنم لیام...
لیام لباشو از پیشونی زین جدا کرد و ارتباط چشمی شو دوباره با زین برقرار کرد: و من هم همیشه رو با تو ارزو میکنم بیبی بوی
عقربه رو ۱۲ اومد و جین با سرخوشی دستاشو تو هوا برد: سال نو مبارک بچه ها؛ سال نو مبااارک!
و ازجاش پرید و به سمت اشپزخونه رفت تا کاپ کیکا و کوکی هارو بیاره: خدای من امیدوارم امسال خیلی براتون خوب باشه گایز
لیام با لبخند عمیقی دستشو رو گونه چپ زین گذاشت.نگاهش بین چشماش در رفت و امد بود: مگه میشه سال بد باشه، تا وقتی تو کنارم هستی ؟
زین به لبای لیام نگاه کرد : ای فاکینگ لاو یو
زین رو لباش زمزمه کرد و بعد صورتاشون بهم نزدیک شد و لباشون رو هم قرار گرفت.
جین نالید : اوه مای بلادی گاش!
و جوری هق زد که انگار داره گریه میکنه.ظرف کوکی رو رو میز گذاشت و به دوتا پسری که تازه از هم جدا شده بودن نگاه کرد: خدایا زیام هارتم پوکید!
لیام با ابروی بالارفته پرسید: زیام دیگه چه کوفتیه؟
جین بهشون اشاره کرد: زین و لیام... میشه زیام! خیلی کیوت نیست؟
لیام زبونشو رو لب خیسش کشید و به زین که تو بغلش لم داده بود نگاه کرد.زین یکم تو جاش جابه جا شد و لبخند معذبی زد : خب این... ام...یه جورایی عجیبه...ترکیب اسم مون ینی؟
لیام بازوشو بیشتر دور زین حلقه کرد: ازش خوشم اومد!
جین با ذوق داد زد:بخورید چون بعدش وقته کااادوهاس!
لیام کاپ کیک موزی رو برداشت و ابروشو برای زین بالا اندخت :بفرما
زین خندید و اروم نیشگونش گرفت: دیوث
و خم شد و کاپ کیکی که مخصوص لیام تزئینش کرده بودو از رو میز بهش داد.لیام تونست قلبی که با دونه های ریز انگور درست شده بود رو ببینه که رو خامه با دقت چیده شدن.
سس شکلاتی که اونو دورگیری کرده بود و داخل قلب حرف 'ل' دیده میشد.
لیام به کاپ کیک لبخندی زد و به چشمای پر اشتیاق زین نگاه کرد: این بعد از تو ، قشنگ ترین چیزیه ک تو عمرم دیدم
زین سرخ میشه و سرشو تو گودی گردن لیام قایم میکنه: بسش کن لی
__________________
از اتاق فرمان اشاره میکنن که یه عده معتاد این کتاب شدن با تمام بدقولی های من و دیر اپ کردنام و حتی غلطای نگارشی یا تایپی و حتی ریتم مزخرف داستان
اومدم بگم که من نوکرتونم ک هنوزم ارادت تونو از دس ندادین برا این کتاب 😍😊😀
Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top