6

"اَچو!"

"عافی--"

"اه فاک"

"مشکلی پیش اومده؟"

"وقتی عطسه کردم گوشیمو انداختم."

"اوه. میتونی روی زمین ببینیش؟"

"آم... بذار چک کنم."

سکوت

سکوت

"میتونی ببینیش؟"

"آره. میتونم ببینمش ولی فکر نکنم دستم بهش برسه."

"میخوای برات بیارمش؟"

"نه نه، نیازی نیست."

سکوت.

" لو؟ "

" چیه هرولد؟ "

" چیزه-ام، باسنت یجورایی تو صورتمه. "

" چی تو صورتته؟ "

" ام... هیچی، هیچی، هر چقدر که زمان نیاز داری، بگیر. "

" باشه پس..."

سکوت

سکوت

" هاه! گرفتمش! دیدی هز، من خودم انجامش دادم، بدون کمک ت... اَچو! "

" لویی. "

" هری."

"عافیت باشه "



" بهتره که اون پوزخند فاکی رو از روی صورتت پاک کنی. "

****

بله😂

حرفی ندارم جز اینکه مهربون باشید 😘

All The Love.
_A

Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top