1

" اَچو..."
(*صدای عطسه:| نمیدونم دقیقا صدای عطسه رو چجوری مینویسن پس تا آخر داستان همینه:) )

"عافیت باشه"

"همین الانم عافیت نصیبم شده."

"با اون استخوان گونه هات...میدونم"

"ام - مرسی. اَ... اَچو"

"عافیت باشه"

"چرا هردفعه بهم میگی عافیت باشه؟"

"این نشونه ادبه"

"اوه... باشه پس"

"شما دوتا کمربنداتونو بستین؟"

"بله"

"بل... اَچو"

"عافیت باشه"

*****

خب اینم از پارت یک:)
امیدوارم ترجمه به اندازه کافی خوب باشه و دوسش داشته باشین ♡
ووت و کامنت فراموش نشه لطفا

All The Love❤️
_A

Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top