Chapter 39
"واو لو، تو باید واقعا محکم زده باشیش..." اندی گفت و بانداژ رو از دور دست لویی باز کرد.
"خب، اون... حقش بود" لویی گفت و لب هاش رو آویزون کرد. اون ها توی سالن روی مبل نشسته بودن و اندی مشغول معاینه دست لویی بود و هری تمام مدت با شیفتگی لویی رو نگاه میکرد. "خب... تو احتمالا دست خودت رو شکوندی" اندی گفت.
"چی؟! عالی شد... بعد از همه این اتفاقات من هنوزم ضعیفم" لویی با ناراحتی گفت. "تو ضعیف نیستی لویی، تو فقط اون پسر رو خیلی محکم زدی" اندی با خنده گفت.
"دارلینگ، اینکه تو قبلا کسی رو نزدی دلیل نمیشه که ضعیف باشی... اتفاقا به عنوان یه انسان این نشونه قوی بودن توئه" هری رو به لویی گفت. "اینطور نیست که نخوام کسی رو بزنم، من فقط بلد نیستم..." لویی گفت.
"نیازی نیست که بلد باشی دارلینگ... البته با توجه به قیافه جیک باید بگم که تو خیلی خوب بلدی مشت بزنی" هری با خنده گفت و لویی با لبخند ملایمی نگاهش کرد.
" ما باید صبر کنیم تا ورم دستت بخوابه و بعد ببینیم شکسته یا نه... ولی تا اون موقع شکسته در نظر میگیرمش و میبندمش" اندی گفت.
لویی آهی کشید و اندی مشغول بستن دستش شد. این شرایط افتضاح بود، برای سه روز تعلیق شده بود و دستش هم شکسته بود فقط و فقط بخاطر اینکه جیک یه عوضی بود. لویی حاضر بود شرط ببنده که اون تنبیه نشده." جیک توی دردسر نیوفتاده؟ "لویی از هری پرسید و اون مرد آه کشید. "نه، فقط یه اخطار گرفت." هری گفت.
"این عادلانه نیست" لویی گفت، میدونست که زدن جیک کار اشتباهی بوده اما حداقل اون پسر هم باید مثل اون تنبیه میشد. "میدونم دارلینگ..." هری با دلسوزی گفت.
"اینم از این... تموم شد" اندی با لبخند گفت و به دست بسته شده لویی اشاره کرد." ممنون" لویی گفت. "فقط برای یه مدت به کس دیگه ای مشت نزن، باشه؟" اندی با لحن شوخی گفت و چشمکی بهش زد و لویی چشم هاش رو چرخوند. هری مشغول صحبت با اندی شد تا نکات لازم برای مراقبت از دست لویی رو بدونه و لویی از جا بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت تا بقیه پسرا رو پیدا کنه.
وقتی که وارد آشپزخونه شد، پسرا رو دید که دور دنیل جمع شدند و در حالی که به صفحه گوشیش خیره شده بودند، با صدای بلند میخندیدند. "دوباره پخشش کن" ادوارد با خنده گفت. دنیل مشغول کار با گوشیش شد و بعد از چند ثانیه دوباره صدای خنده هاشون بلند شد.
"صبر کنید الان میاد..." درو گرفت. "بَممممم! افتاد رو زمین!" درو با هیجان فریاد زد. همه پسرا با هیجان داد زدند و دوباره صدای خنده هاشون بلند شد.
" دارید چی رو نگاه میکنید؟" لویی معصومانه پرسید. همه پسرا ساکت شدند و به سمت لویی برگشتند. "چیز خاصی نیست... این فقط اون ویدیوئه که تو خیلی خوب جیک رو زمین میزنی" اسکات با خنده گفت. "چی؟" لویی گیج پرسید. "تو خیلی محکم زدیش، عالی بود" ادوارد گفت و خندید.
لویی وقتی که دن ویدیو رو بهش نشون داد، لبخند زد. باور نمیکرد که اون فرد توی ویدیو واقعا خودش باشه." خیلی خب، تشویق کردنش کافیه... خیلی ممنون! " صدای هری از ورودی آشپزخونه به گوششون رسید." اوه بیخیال رئیس... این صحنه خیلی تاریخی بود" درو گفت.
"با این حال، لویی سه روز تعلیق شده و الان یه مدیر دانشگاه عصبانی و همینطور جیک و جیسون اون بیرون منتظرشن" هری گفت." حق با توئه هری، ما متأسفیم" ادوارد گفت و هری لبخند زد و سرش رو تکون داد. "بذار برای بار آخر ببینمش" هری با نیشخند گفت و پسرا با خوشحالی گوشی رو به سمتش گرفتند.
لویی نتونست جلوی لبخند کوچیکش رو بگیره و وقتی که پسرا و هری مشغول دوباره و دوباره تماشا کردن اون ویدیو شدند، از آشپزخونه بیرون رفت. هری درست میگفت، این چیزی نبود که بخواد بهش افتخار کنه و الان احتمالا جیک و جیسون همه چیز رو برای دان تعریف کردند.
لویی مطمئن بود که با این کارش، با دست خودش قبرش رو کنده، با این حال هری نگران به نظر نمیرسید و همین یکم باعث آرامشِ خاطرش میشد؛ اما از طرف دیگه هری توی پنهان کردنِ مسائلِ مختلف از لویی خیلی خوب بود، مخصوصا وقتی که موضوع مربوط به توی خطر بودنِ لویی میشد.
وقتی که وارد اتاق خواب شد و گوشیش رو چک کرد متوجه شد که یه پیام از طرف نوآ داره، "هی لو، امشب- نوشیدنی- بار نیک؟" لویی متن پیام رو خوند و لبخند زد. اون میدونست که احتمالا نمیتونه بره اما به هر حال باید میرفت و از هری میپرسید. "بهت خبر میدم" لویی در جواب برای نوآ نوشت. اون گوشیش رو توی جیبش فرو کرد و از اتاق بیرون رفت. هنوز میتونست صدای پسرا رو از توی آشپزخونه بشنوه.
وقتی که وارد آشپزخونه شد، پسرا رو دید که مشغول درست کردن ناهار بودند. "هری" لویی صداش زد. هری روی صندلی پشت میز نشسته بود و با دیدن لویی دست هاش رو برای پسرش باز کرد تا توی بغلش بره و روی پاهاش بنشینه.
"من این لحنت رو میشناسم، یه چیزی ازم میخوای!" هری با نیشخند گفت و پسرا همه با شیفتگی بهشون نگاه کردند. "خب... شاید" لویی با خجالت گفت و سرخ شد.
"شاید؟ فکر میکنی بعد از اینکه بخاطر دعوا تعلیق شدی، لیاقت یه درخواست رو داری؟" هری با لحنی شوخ و پر از شیفتگی پرسید." بله، دارم! چون من ایستادم و از خودم دفاع کردم" لویی در جواب گفت و پسرا خندیدند.
"البته توله ولی تو هنوز هم بخاطرش قراره تنبیه بشی، پس دوباره ازت میپرسم... فکر میکنی لیاقت یه درخواست رو داری؟ "هری گفت.
لویی آهی کشید و سرش رو پایین انداخت و بعد سرش رو به معنی نه تکون داد، میدونست که نباید جیک رو میزد. "نه؟" هری پرسید. "نه ددی، فکر نمیکنم لیاقتش رو داشته باشم"لویی گفت و میخواست از روی پای هری بلند بشه اما هری جلوش رو گرفت." صبر کن ببینم، من هنوز بهت جوابی ندادم، فقط ازت یه سوال پرسیدم!" هری گفت.
"اما من لیاقتش رو ندارم پس قرار نیست ازت چیزی بخوام" لویی گفت و هری لبخند زد و چتری های لویی رو از روی پیشونیش کنار زد. "چی میخوای دارلینگ؟" هری پرسید. "هیچی... همه چیز خوبه" لویی گفت." توله! " هری با لحن اخطارگونه ای گفت و لویی آهی کشید." نوآ ازم خواسته که امشب توی بار نیک بهش ملحق بشم..." لویی گفت." واقعا؟" هری پرسید. "اوهوم" لویی در جواب گفت و لب پایینش رو گاز گرفت.
"پسرا... برنامه عوض شد! امشب قراره به بار نیک بریم تا من یکم با توله ام وقت بگذرونم" هری با لبخند گفت و لویی جوری با خوشحالی لبخند زد که قلب هری لرزید. اینکه اون فقط بخاطر چند ساعت وقت گذروندن با هری اینجوری خوشحال میشد قلبش رو به درد می آورد. خب احتمالا امشب بتونن مثل چند تا آدم عادی با هم وقت بگذرونن.
از طرفی هری نگران هم بود، میدونست که دان از لویی بخاطر مشتی که به جیک زده عصبانیه اما هری میتونست از پسرش مراقبت کنه، اون لیاقت یه شب تفریح رو داشت و هری فقط امیدوار بود که جیک و دان سر و کله اشون پیدا نشه.
******
سلام. نوبادی صحبت میکنه، دوستِ اِی. از اونجایی که آیدا داره خودشو با درساش خفه میکنه من نشستم این پارتو براتون ترجمه کردم. البته خیلی اصرار داشت مثل خودش بنویسمو وقتی نتونستم نشست ویرایش کرد :/ و البته تاکید کرد که بگم درسته خودش نیست ولی حق ندارید فلاپ کنید.
همین دیگه. امیدوارم خوب باشه و لذت ببرید💖
آیدا دوستتون داره، منم همینطور.
Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top