Chapter 33

ووت و کامنت فراموش نشه🍓
***

"ادوارد، هری قراره چیکار کنه؟" لویی همونطور که به بیرون از کلاب حمل میشد، پرسید و تا حدودی ترسیده بود. "اون فقط قراره یه صحبت کوچیک با اون دو تا مرد داشته باشه رفیق، مشکلی نیست" ادوارد گفت و در ماشین رو باز کرد و لویی رو روی صندلی عقب گذاشت. "وقتی میگی صحبت کوچیک، منظورت کشتن اوناست؟" لویی با ناراحتی پرسید.

ادوارد میتونست حدس بزنه که لویی هر لحظه ممکنه یه حمله عصبی داشته باشه پس کنار لویی توی ماشین نشست و اون پسر رو روی پاهای خودش نشوند. در ماشین رو بست و صورت لویی رو بین دست هاش گرفت.

"هری بی دلیل آدم ها رو نمیکشه لو... اون قرار نیست اون آدم ها رو بکشه، اون دو نفر از اعضای مهم دنیای زیرین هستن" ادوارد گفت و باعث ترسیدن بیشتر لویی شد، اگر اون دو نفر اینقدر مهم بودن پس چرا جیسون و جیک همراه اون دو تا بودن؟

"جیک و جیسون... اون ها... اون ها هم اونجا همراه اون دو تا بودن" لویی گفت و نفس کشیدنش سخت تر شد." میدونم، مشکلی نیست... لویی ازت میخوام که چند تا نفس عمیق بکشی رفیق" ادوارد گفت. "ادوارد... اون دو تا چرا اینجان؟" لویی پرسید. "لو، فقط آروم باش و نفس عمیق بکش. هری حلش میکنه، نگران نباش." ادوارد گفت.

"نمیخوام که اون ها اینجا باشن، چی میشه اگه هری نتونه کاری بکنه؟ میخوام هری کاری کنه تا جیک بره..." لویی گفت، اشک توی چشم هاش جمع شده بود." لو، هری هرکاری و هرچیزی رو برای تو انجام میده، اون یه راهی پیدا میکنه تا این مسئله رو حل کنه... بهت قول میدم بچه، قول میدم" ادوارد با جدیت گفت. لویی سرش رو در جواب تکون داد و سعی کرد خودش رو آروم کنه." پسر خوب... " ادوارد تشویقش کرد و لویی کم کم آروم شد و به ادوارد نگاه کرد." از این شرایط متنفرم، ای کاش باهاتون نیومده بودم" لویی گفت و ادوارد آهی کشید." بچه... بهت قول میدم همه چی درست میشه" ادوارد بهش اطمینان داد.

ناگهان در ماشین باز شد و هری توی ماشین نشست. ادوارد، لویی رو به هری تحویل داد و از ماشین پیاده شد تا روی صندلی جلویی ماشین جا بگیره." تو خوبی دارلینگ؟ "هری پرسید و لویی سرش رو توی گردن هری فرو کرد،" نه، اونجا چیکار کردی؟ " لویی پرسید در حالی که از جواب سوالش میترسید. "هیچی توله... ما فقط حرف زدیم" هری گفت."چرا جیک اونجا بود؟" لویی سرش رو از توی گردن هری بیرون آورد و پرسید و باعث شد تا هری آهی بکشه.

" دان، همون مردی که باهاش برخورد کردی، یکی از مهم ترین افراد توی صادرات و واردات برای دنیای زیرینه و خب، ظاهرا جیک معشوقه جدیدشه" هری گفت.

نفس لویی توی سینه اش حبس شد، "میتونی کاری کنی که جیک بره؟" لویی پرسید.

"نمیتونم دارلینگ، این در مورد کاره... میتونم بهت قول بدم که نمیذارم هیچ کجا نزدیک جیک باشی اما نمیتونم از شرش خلاص بشم." هری جواب داد.

لویی میخواست گریه کنه اما میدونست که هری به اندازه کافی گرفتاری داره و نمیخواست که خودش هم یه بار اضافه باشه...به هر حال تا وقتی که جیک رو نبینه، میتونه باهاش کنار بیاد." فکر میکردم که تو دوست نداری که من کسی رو بکشم..." هری با نیشخند گفت. لویی سرش رو بلند کرد و تیله های آبی رنگ خوشگلش رو از بین مژه های بلندش به چشم های هری دوخت، "من منظورم کشتنش نبود... خب... البته اگر من در موردش چیزی ندونم، مشکلی نیست" لویی شونه هاش رو با معصومیت بالا انداخت. هری بلند خندید و روی سر لویی رو بوسید.

"بیا فقط زودتر ببریمت خونه، فردا باید بری دانشگاه و شب سختی هم داشتی..."هری گفت و پیشونی لویی رو بوسید. لویی روی بدن هری لم داد و کم کم به خواب فرو رفت. هری دستش رو توی موهای لویی کشید و نوازشش کرد.

"رئیس؟" درو با دیدن خواب بودن لویی گفت. "دان قراره مشکل بشه برامون پسرا" هری گفت. "قضیه چیه؟" ادوارد پرسید." اون همین الان هم داره منو با لویی تهدید میکنه... و قراره از جیک برای رسیدن به لویی استفاده کنه" هری گفت. "دان چی میخواد؟" درو پرسید و هری آهی کشید.

"دسترسی و آزادی کامل برای تجارت میخواد و همچنین میخواد 80 درصد درآمد و سودش برای خودش باشه... و علاوه بر اون ها میخواد که افراد بیشتری از تیمش رو توی خیابون های شمال لندن برای فروش مواد بذاره... میخواد که توی تمام کلاب هایی که میدونه ما مالکشیم سهیم بشه و همچنین دسترسی کامل به معامله جدیدمون با 'گروه هیو' رو میخواد." هری جواب داد. "فاک" ادوارد فحش داد.

" من در مورد پول نگران نیستم چون به اندازه کافی ازش دارم، من حتی اگه همه چیز رو هم رها کنم بازم تا آخر عمر میتونیم مثل پادشاه زندگی کنیم، من میتونم به لویی و شما بچه ها تمام دنیا رو بدم... " هری گفت،" اما...؟ " درو پرسید.

"من خیلی سخت برای این جایگاهی که الان دارم کار کردم، دولت بهم اجازه نمیده به همین راحتی برم اون هم وقتی که باهم قرارداد داریم. اگر اون ها از من خوششون نمی اومد چند سال پیش منو کنار میذاشتن... به غیر از اون من ذره ای به دان اعتماد ندارم... اون آدم پستیه و دنیایِ زیرینِ من و همه‌ی چیزی که براش تلاش کردیم در خطره"

" پس برنامه اینه که از شر دان خلاص بشیم؟" ادوارد پرسید.

" تو میدونی که این کار سختیه اد، ولی این تنها انتخابیه که دارم و باید مطمئن بشم که درست انجام میشه... "هری گفت.

" در مورد لو چی؟ " درو با احتیاط پرسید.

" اون ها جونش رو تهدید نکردن، نمیخوان بکشنش ولی تهدید کردن که همه چیز رو در مورد من و کارهام براش شفاف سازی میکنن... در مورد تمام چرخه فروش مواد و برده های جنسی. و یه چیز دیگه که البته این رو واضح نگفتن ولی من تونستم از بین حرف هاشون بفهممش... اون ها میخوان لویی رو بفروشن، بدزدنش و بفروشنش. اگر این اتفاق بیوفته، هیچوقت نمیتونم پیداش کنم" هری با نگرانی برای پسرها توضیح داد.

" پس ما متحدانمون رو جمع میکنیم و حسابشون رو میرسیم هز، اون ها قرار نیست دستشون به لویی برسه... و در مورد چرخه معاملات، ما از نزدیک زیر نظر میگیریمشون و از افراد مورد اعتماد بیشتری استفاده میکنیم" ادوارد گفت.

" و اگر لویی همه چیز رو فهمید چی؟" هری پرسید. "بهتره که بهش بگی هری، قبل از اینکه اون ها اینکار رو بکنن" درو گفت."هز، اون تقریبا یه حمله عصبی بهش دست داد وقتی که از کلاب بیرون آوردمش" ادوارد به هری گفت." من نمیخوام اون رو توی این وضعیت قرار بدم... " هری گفت."فکر میکنی جیک قراره برامون مشکل درست کنه؟" ادوارد پرسید.

" میخوام بگم نه ولی میدونم که اون ها یه نقشه ای دارن... فقط باید به این فکر کنم که چطور یه قدم ازشون جلوتر باشم. جیک چیزهای زیادی راجع به لویی میدونه و مطمئنا قراره ازشون استفاده کنه..." هری گفت. "نگران نباش هز، ما از پسشون برمیایم" درو گفت.

"میدونم، میدونم که میتونیم، بیاید فقط سریع بهش رسیدگی کنیم... لویی لایق این شرایط سخت نیست" هری گفت." ما روش کار میکنیم" ادوارد با لحن محکمی گفت.

هری آهی کشید و لویی رو محکم تر بغل کرد و روی سرش رو بوسید. شاید وقتش رسیده بود که هری یه صحبتی با دولتی ها داشته باشه، که روند کنار کشیدنش رو شروع کنه و بیخیال همه چیز بشه... لویی تنها چیزی بود که براش اهمیت داشت و اون نمیتونست پسرش رو توی خطر قرار بده.

***

این چپتر هم کوتاه بود و هم دَرهم😐 فکر کنم نویسنده سر نوشتنش خیلی گیج بوده...

به هر حال امیدوارم ترجمه خوب بوده باشه☺️ احتمالا یک یا دو روز آینده هم یه چپتر دیگه آپ کنم 😇

All The Love.
_A

Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top