Chapter 32

قبل از شروع، یه دونه بزنید تو سر اون ستاره پایین صفحه 😁🍓
***

هری، لویی رو به سمت بار هدایت کرد، "این رو بخور دارلینگ" هری گفت و یه شات به دست لویی داد. لویی به هری نگاه کرد و هنوز توی شوک بود. "این کمکت میکنه..." هری گفت. لویی چیزی نگفت و به حرف هری گوش داد. نوشیدنی گلوش رو سوزوند و باعث شد تا ناله ضعیفی بکنه، "خوبی؟" هری پرسید.

"نه، لطفا از انجام دادن این کار (آدم کشتن) اون هم درست جلوی چشم من دست بردار" لویی گفت و شات هری رو هم از دستش گرفت و اون مایع تلخ رو از گلوش پایین فرستاد .

"متاسفم توله، قرار نبود تو اون صحنه رو ببینی اما اون داشت خیلی اعصابم رو خورد میکرد" هری گفت." اوه خدا..." لویی گفت و صورتش رو با دست هاش پوشوند. هری فقط چند لحظه پیش جون یه آدم رو گرفته بود و اصلا پشیمون نبود و لویی بین علاقه ای که به هری داشت و حس غلطی که کارهای هری بهش میداد، دست و پا میزد.

" زود باش دارلینگ، بیا بریم بشینیم" هری گفت و لویی رو به سمت یه جایگاه خصوصی برد. بقیه افراد توی کلاب با چشم هاشون تمام حرکاتشون رو دنبال میکردند و هری به خوبی این رو میدونست.

هری نشست و ادوارد و درو گوشه ای ایستادند و تمام حواسشون رو به اون دو نفر دادند. هری، لویی رو روی پاهاش نشوند و لویی هم پاهاش رو دو طرف بدن هری قرار داد. هری به پسرش نگاه کرد و پیشونی اش رو به پیشونی اون تکیه داد. "بذار ذهنت رو آزاد کنم توله..." هری با لحن سکسی ای گفت.

لویی نگاهش رو اطراف کلاب چرخوند و با توجه اینکه نگاه همه روی اون دو تا بود‌ کمی احساس معذب بودن می کرد، با این حال الکلی که خورده بود کم کم داشت اثر می کرد و لویی ریلکس تر میشد.

[کمی تا قسمتی جزئیات اسمات گونه در پیش داریم ولی هیچ چیز خاص و زیاد از حدی نیست فقط در حد چند کلمه و اشاره جزئیه، کسایی که دوست ندارن با احتیاط بخونن😐😁]

"همه بخاطر اینکه چقدر خوشگلی بهت خیره شدند، میخوام بهشون نشون بدی که به کی تعلق داری..." هری با صدای خشداری گفت. "چی؟" لویی با اضطراب پرسید. "بهشون نشون بده ددیت کیه دارلینگ" هری گفت و لب هاش رو برای شروع یه بوسه خشن به لب های لویی چسبوند. حرکتش لویی رو سورپرایز کرد اما بوسه‌شون خیلی سریع تبدیل به یه بوسه پر حرارت شد و هری شروع به حرکت دادن پایین تنه لویی روی پایین تنه خودش کرد. با حرکت دادن لویی روی پاهاش دیک هاشون بهم کشیده میشد و همین باعث شد تا لویی نفسش توی سینه اش حبس بشه و کمی عقب بکشه.

"هری... نه... نمیخوام این رو اینجا انجامش بدیم" لویی با ناله گفت.

"دارلینگ، همه کسایی که اینجان تو رو میخوان و تو قراره بهشون نشون بدی که تو مال منی... درست مثل یه پسر خوب" هری گفت و لویی رو محکم تر گرفت و لویی ناله کرد.

"پسر خوب، آروم باش، من قراره بهت یه حس خوب بدم، قراره کاری کنم توی شلوارت بیای، تو قراره خیلی خوشگل باشی و همه میفهمن که من ددی توام" هری گفت.

لویی دوست نداشت که جلوی چشم بقیه این کار رو بکنه، این شرایط رو دوست نداشت اما فقط شنیدن صدای هری کافی بود تا مطیعش باشه، با این حال سعی میکرد تا مخالفتش رو نشون بده." هری... لطفا... لطفا... " لویی التماس کرد،" لطفا چی؟ " هری پرسید." لطفا اینجا نه..." لویی نالید.

"دقیقا همینجا دارلینگ، دیکت سفت شده مگه نه؟ من باعثش شدم... باعث شدم حس خوبی داشته باشی مگه نه؟ همه دارن نگاهت میکنن، میبینن که چقدر خوشگلی و قراره روی پاهای ددیت توی شلوارت بیای..." هری گفت.

اشک توی چشم های لویی جمع شده بود، اون حس خیلی خوبی داشت، هری میدونست چطور باید انجامش بده و اون عاشق هری بود و میخواست که رضایتش رو داشته باشه پس مقاومت رو کنار گذاشت و کاملا مطیع شد.

" تو قراره همین الان بیای... فقط برای ددی" هری گفت.

لویی نمیتونست بیشتر از اون بدنش رو کنترل کنه پس ناله ای کرد و توی باکسرش اومد و بعد به بدن هری تکیه داد. صورتش سرخ شده بود و کم کم داشت از اوجش فاصله میگرفت.

"فاکینگ هل، تو خیلی خوشگلی، تو تماما مال منی، خیلی خوشگلی، یه پسر خوب برای ددی..." هری گفت و لویی کم کم به واقعیت برگشت و چند قطره اشک از چشم هاش پایین افتاد. "بیا بریم تمیزت کنیم، نمایش برای امشب دیگه کافیه" هری گفت.

"خودم میتونم برم" لویی گفت و از روی پاهای هری بلند شد و به سمت سرویس بهداشتی رفت. اون از دست هری ناراحت بود و حالا دیگه قوانین مسخره اش اهمیتی برای لویی نداشتند. لویی احساس میکرد تحقیر شده و ازش استفاده شده... چرا هری باید این کار رو باهاش بکنه؟

لویی در سرویس بهداشتی رو باز کرد. اونجا خیلی تمیز و باکلاس به نظر میرسید. لویی فکر کرد که درسته که به راحتی از کنار هری گذشته بود و نادیده اش گرفته بود اما هری میدونست که لویی الان کجاست و به زودی سر و کله اش پیدا میشد و لویی میدونست که یه تنبیه در پیش داره. لویی به سرعت وارد یکی از اتاقک ها شد و در رو بست و قفلش کرد. اون خودش رو با دستمال توالت تمیز کرد و چند تا نفس عمیق کشید و سعی کرد تا خودش رو جمع و جور کنه. آرزو میکرد که ای کاش هیچوقت با هری نمی اومد، اون نمیخواست که بخشی از این زندگی باشه، اون میخواست که از دنیای زیرین و کارهاشون جدا بمونه.

لویی عاشق اون بخشی بود که هری فقط به خودش نشونش میداد، دوست نداشت که ببینه عشق زندگیش جون بقیه آدم ها رو به راحتی میگیره. قبل از اینکه بتونه جلوی خودش رو بگیره محتویات معده اش رو توی توالت بالا آورد. اون عصبی بود، ترسیده بود و ناراحت بود و بدنش نمیتونست این رو تحمل کنه.

وقتی که تونست خودش رو جمع و جور کنه در اتاقک رو باز کرد و هری رو دید که به دیوار تکیه زده و دست هاش رو جلوی سینه اش بهم گره زده... عصبانی به نظر نمیرسید اما برای لویی مشخص بود که خوشحال هم نیست. اون ها برای چند لحظه بهم خیره شدند قبل از اینکه لویی نگاهش رو از هری بگیره و به سمت سینک بره و مشتی آب به صورتش بزنه. اون دست هاش رو دو طرف سینک گذاشت و به دست هاش خیره شد و از نگاه کردن به هری اجتناب کرد.

" از دستم ناراحتی؟" هری گفت اما جمله اش شبیه سوال نبود. "جوری میگی که انگار اهمیت میدی..." لویی با صدای خشداری گفت. "معلومه که اهمیت میدم، خیلی زیاد در واقع..." هری گفت و لویی با عصبانیت به هری نگاه کرد. "وقتی عصبانی میشی خیلی کیوت میشی." هری با شیفتگی گفت.

" این اصلا بامزه نیست. من شاهد این بودم که یه نفر رو کشتی، که البته خوب میدونی چقدر از این متنفرم و بعد هم منو جلوی اون آدم های احمقِ عوضی که اون بیرونن تحقیر کردی" لویی تقریبا فریاد کشید و هری آهی کشید. "میدونستم که این ایده بدیه... "هری گفت و لویی ترسیده به هری خیره شد، منظور هری از اون حرفش چی بود؟ "چی ایده بدیه؟" لویی با صدای لرزونی پرسید.

" اینکه تو رو با خودم بیارم اینجا دارلینگ...لازم نیست همیشه به بدترین فرضیه ها فکر کنی" هری گفت و لویی کمی آروم شد، اون فکر میکرد که منظور هری از ایده بد، رابطشونه.

"من همراهت نمی اومدم اگر میدونستم این اتفاقات قراره بیوفتن، من دوست دارم که حمایتت کنم و دوست دارم که توی لحظه هات شریک باشم، واقعا میگم... اما نمیتونم ببینم که چقدر راحت مردم رو میکشی و نمیتونم فقط یه اسباب بازی برای سکس باشم. تو باعث شدی احساس بی ارزش بودن بکنم و حس کردم که تو داری باهام بازی میکنی و الان واقعا احساس کثیف بودن میکنم" لویی با ناراحتی گفت.

هری آهی کشید و به سمت لویی رفت،" متاسفم، قصد نداشتم که باعث بشم این احساس رو داشته باشی توله، من فقط خیلی در مورد تو زیاده خواه و محافظه کارم و نیازم به داشتن تو و نشون دادن مالکیتم، به منطق و عقلم حاکم شد... دیگه اجازه نمیدم این اتفاق بیوفته" هری گفت.

"از نظر من مشکلی نداره که جلوی دیگران ببوسیم و اون روی محافظه کار و زیاده خواهت رو دوست دارم، اینکه اینقدر زیاد عاشقمی رو دوست دارم اما چیزی که اون بیرون اتفاق افتاد قرار بود یه چیز خصوصی بین من و تو باشه، چیزی که دوست دارم فقط با تو تجربه اش کنم. من عاشقتم و دوست ندارم بقیه اینقدر زیاد راجع به رابطمون بدونن" لویی گفت.

" خدایا... من واقعا عاشقتم، تو از همه چیز برام با ارزش تری دارلینگ، من واقعا متاسفم، لطفا منو ببخش" هری گفت و لویی بهش لبخند زد." میبخشمت به شرطی که تنبیه ام نکنی" لویی با یه لبخند شیطنت آمیز گفت و هری با صدای بلند خندید و چال گونه هاش رو به رخ کشید.

"این سومین تنبیه ات میشه که دارم ازش میگذرم، تو باعث میشی مهربون بشم" هری گفت." شک دارم، همین چند لحظه پیش یه نفر رو کشتی" لویی گفت و هری نیشخند زد،" زود باش، بیا بریم خونه قبل از اینکه نظرم رو در مورد تنبیه ات عوض کنم" هری گفت و دست لویی رو گرفت و اون پسر رو به سمت در راهنمایی کرد.

موقع خروج لویی به سینه یه نفر برخورد کرد از اونجایی که اون اولین نفر بود که از در بیرون رفت. "جلوت رو نگاه کن لیتل شت" یه صدا با بدجنسی گفت. "متاسفم" لویی لرزون گفت.

"چی گفتی؟ "صدای هری توی فضا پیچید و درو و ادوارد خیلی ناگهانی سر و کله‌شون پیدا شد و پشت سر هری ایستادند. "متاسفم قربان، نمیدونستم که ایشون متعلق به شماست" اون مرد جواب داد.

همون موقع لویی متوجه شد که یه مرد دیگه به همراه دو تا پسر که هم سن لویی به نظر میرسیدن، پشت سر فردی که بهش برخورد کرده بود، ایستاده بودند. وقتی که با اون دو پسر چشم تو چشم شد نفسش توی سینه اش حبس شد و وحشت کرد و دیگه صدای مکالمه ای که کنارش در حال رخ دادن بود رو نمیشنید.

"توله، همراه ادوارد برو لطفا" هری به آرومی توی گوش لویی زمزمه کرد اما لویی خشکش زده بود و نمیتونست مسیر نگاهش رو عوض کنه. "ادوارد" هری گفت و ادوارد، لویی رو درست مثل یه بچه بغل کرد. "زود باش بچه، بیا بریم خونه" ادوارد گفت. "ددی" لویی با نگرانی به هری نگاه کرد." تا چند دقیقه دیگه میام دارلینگ، منم همراهت میام خونه... " هری گفت و روی سر لویی رو بوسید.

لویی آروم شد و سرش رو توی گردن ادوارد فرو برد همونطور که بقیه حمل شدنش به بیرون از کلاب رو تماشا میکردند و درو همراه هری داخل کلاب موند.

لویی نمیتونست باور کنه که با جیک و جیسون برخورد داشته، اصلا اون ها اینجا چیکار میکردن؟ چطور اون دو تا بخشی از دنیای زیرین بودن؟ و از همه مهمتر اینکه هری الان قرار بود چیکار کنه...

***
این تعطیلات هر چی که نداشت در عوض به واتپد رونق بخشید😂

امروز اومدم واتپد یه عالمه آپدیت دیدم اصلا ذوق کردم... خلاصه نتیجه اش این شد هوس آپ به سرم زد و مهربون شدم😂🥰 شما هم مهربون باشید، ووت بدید و کامنت هم یادتون نره، کامنت دوست دارم 😍🤤

مراقب خودتون باشید🌻

خیلی دوستتون دارم💕

All The Love.
_A

Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top