Chapter 28

لویی برای یه ساعت روی تخت خودش و هری، روی شکمش خوابیده بود، اجازه داده بود تا چند قطره اشک از توی چشم هاش فرار کنن اما فایده گریه کردنش چیه؟ لویی از قبل میدونست که هری چجوریه و احتمالا قراره اینجوری برخورد کنه اما باز هم ذره ای امید داشت تا شاید هری موافقت کنه.

هری وارد اتاق شد و پایین تخت ایستاد اما لویی حضورش رو نادیده گرفت و به بازیش با روتختی ادامه داد. "میشه حرف بزنیم توله؟" هری گفت و صداش یکم خشدار بود.

لویی آهی کشید، خوب بود که هری حداقل میخواست در موردش حرف بزنه. لویی از جا بلند شد و پاهاش رو جمع کرد و روی تخت نشست اما چیزی نگفت و منتظر به هری خیره شد تا اون شروع کنه.

"میخوام بهت بگم که چرا با رفتنت به دانشگاه لندن مخالفم" هری شروع به صحبت‌ کرد و لویی میتونست تلاشش رو ببینه. "خیلی خب" لویی موافقتش رو نشون داد.

"اون دانشگاه شهرت خوبی نداره و آدم های خوبی اونجا نیستن و من نمیخوام که تو با اون ها ارتباطی داشته باشی. من خیلی روی تو حساسم و میخوام در امنیت باشی و همچنین من نگرانم که تو یه نفر بهتر از من رو برای خودت پیدا کنی" هری تمام جملاتش رو با ناراحتی به زبون آورد ولی همچنان ورژن سرد خودش رو حفظ کرده بود. لویی آهی کشید و بعد خندید.

" ددی، من هیچوقت قرار نیست کسی بهتر از تو رو برای خودم پیدا کنم، من عاشقتم و میخوام با تو باشم، کس دیگه ای رو نمیخوام و خودت هم این رو میدونی، تو میدونی که من مال توام" لویی گفت و باعث شد تا هری نیشخندی بزنه.

" و اینکه... منظوری ندارم از حرف هام اما این قبلا ثابت شده که نمیتونی در مقابل هیچ چیزی از من مراقب کنی... من اینجا بودم و یه عالمه چیزهای بد برام اتفاق افتادن... همچنين اگر من برم به دانشگاه لندن هیچ اتفاقی برام نمیوفته... البته تا وقتی که تو وارد قضیه نشی... " لویی با شیطنت گفت.

" مواظب حرف هات باش" هری با نیشخند گفت. لویی دهنش رو بست و منتظر حرف های هری شد."دوست دارم که باهات سازش کنم" هری گفت." گوش میدم" لویی جواب داد.

لویی حدس میزد که هری درس خوندن از توی خونه رو پیشنهاد بده و خب البته که لویی قبولش میکرد چون میتونست درسش رو اینجوری ادامه بده اما خب اون ها باید در مورد وقتی که لویی بخواد یه شغل پیدا کنه هم حرف میزدن چون اون موقع لازمه که از خونه بره بیرون.

"من پرونده ات رو به دانشگاه نخبگان لندن فرستادم" هری با احتیاط گفت.

چشم های لویی گرد شدن، اون به هیچ وجه انتظار این رو نداشت.اون دانشگاه یکی از گرون ترین دانشگاه های لندن بود و فقط نخبه ترین و بهترین ها میتونستن وارد اون دانشگاه بشن و لویی قطعا استطاعت ورود به اون دانشگاه رو نداشت.

"اون ها قبولت کردن، میتونی از هفته بعد شروع کنی" هری گفت. "چی؟ هری...متوجه نمیشم، من نمیتونم اونجا برم، من... چطور تونستی اونجا منو ثبت نام کنی؟" لویی بهت زده پرسید.

"نمره هات باعث شدن تا قبول بشی، بذار موضوع همینجوری بمونه" هری با جدیت گفت و لویی آه کشید." تو صاحب دانشگاهی... مگه نه؟ " لویی کورکورانه حدس زد و هری لبخند بزرگی زد.

"نه توله، من منحصرا صاحبش نیستم اما یه بخشی ازش شاید...عضوی از انجمن مدیران دانشگاهم. اما این دلیل اینکه قبولت کردن نیست" هری گفت." آره حتما همینطوره که میگی..." لویی چشم هاش رو چرخوند. "اون دانشگاه میزبان اعضای دنیای زیرینه، من آدم هایی که اونجان رو میشناسم، پروفسورها رو میشناسم و میدونم که اونجا در امانی" هری گفت.

"ناراحتم که بخاطر کسی که هستی منو قبول کردن اما، نمیتونم این پیشنهاد رو رد کنم... قبول میکنم اما به شرطی که بعدا هزینه اش رو کامل بهت برگردونم" لویی گفت." لازم نیست، تو کاملا بورسیه شدی حالا هر رشته ای که میخوای انتخاب کنی فرقی نداره" هری گفت. "هری، وات د فاک؟" لویی تقریبا فریاد زد." مراقب حرف زدنت باش دارلینگ، من قرار نیست ملایم باشم اگر مجبور بشم تنبیه ات کنم" هری گفت." هری، لطفا، قضیه چیه؟ " لویی پرسید.

" ما تعداد تقریبا زیادی دانشجو رو در سال برای بورسیه قبول میکنیم و من هم تو رو توی لیست گذاشتم و بقیه هم موافقت کردن، همین." هری حقیقت موضوع رو توضیح داد." اما هری... این... این خیلی زیادیه" لویی گفت.

" لویی، پول من پول توئه و من هیچ بحثی رو در موردش قبول نمیکنم. من میتونم بهت دنیا رو بدم و این دقیقا کاریه که قراره بکنم. این به هر حال کار خودته، خودت باعث شدی که بورسیه بشی" هری گفت و یه لبخند پرافتخار هم روی لب هاش بود. "هری...ممنونم" لویی صادقانه گفت." هر چیزی برای تو توله" هری جواب داد.

لویی لبخند خجالتی ای تحویل هری داد." حالا، بهم بگو چه رشته ای رو میخوای انتخاب کنی؟" هری پرسید و جلو رفت تا کنار لویی بنشینه.

" من... من میخوام که معماری و علوم مهندسی رو انتخاب کنم... میخوام که ساختمان های مختلف رو طراحی کنم و بسازم" لویی با لبخند گفت. "واااو... نمیدونستم به این رشته علاقه داری... طراحی ای داری که بتونم ببینم؟" هری پرسید.

لویی لبخند زد و از جا بلند شد تا پوشه کارهاش رو از کیف قدیمی مدرسه اش برداره. تمام طراحی هایی که انجام داده بود رو تا الان پنهان کرده بود و در حد راز نگه داشته بود. اعتماد به نفس لازم برای نشون دادنشون به بقیه رو نداشت. لویی با کمی تردید پوشه رو به دست هری داد.

هری پوشه رو باز کرد و با دیدن طراحی های لویی نفسش بند اومد، لویی خیلی با استعداد بود. طراحی هاش همین الان هم خیلی حرفه ای به نظر میرسید. هری خیلی خوشحال بود که میتونست به لویی کمک کنه تا به چیزی که دوست داشت و استعداد‌ش رو داشت برسه.

"این طراحی ها فوق العاده ان توله" هری با شگفتی گفت. "ممنونم ددی" لویی سرخ شد. هری به سمت لویی چرخید و لبخندی زد و روی سرش رو بوسید.

"فردا میبرمت تا وسایلی که لازم داری رو بخری و بعد هم میتونیم بریم و کلاس هایی که میخوای رو ثبت نام کنی و برنامه کلاسیت رو بگیری، به نظرت خوبه؟" هری پرسید. "آره عالیه، پس قراره روزت رو با من بگذرونی؟" لویی هیجان زده پرسید.

قلب هری با دیدن هیجان لویی برای وقت گذروندن باهاش درد گرفت. اون سرش شلوغ بود و از لویی غافل شده بود اما میتونست براش جبران کنه." البته که روزم رو با تو میگذرونم، چند تا چیز برای خودمون برنامه ریزی میکنم" هری با لبخند گفت.

لویی خیلی هیجان زده بود و لبخندِ بزرگِ روی صورتش هم، همین رو نشون میداد. این اولین بار بود که به آرومی با هم صحبت کرده بودند و هری با چیزی که مورد علاقه لویی بود موافقت کرده بود. لویی خیلی بابتش خوشحال بود.

" حالا، من نمیخوام خوشحالیت رو با یه تنبیه خراب کنم اما، توله، اگر یه بار دیگه نحوه حرف زدنت با من وقتی طبقه پایین بودیم تکرار بشه، مطمئن میشم که تا یه هفته نتونی بشینی" هری با جدیت گفت. "متوجه ام ددی" لویی با شرمندگی گفت.

هری روی بینی لویی رو بوسید و دوباره برگشت سراغ طراحی های لویی... اون نقشه های زیادی برای این طراحی ها توی سرش داشت.
___

" نظرت چیه توله؟ " هری وقتی که تورشون توی دانشگاه نخبگان لندن تموم شد، پرسید.

بعد از اینکه لویی کلاس هاش رو انتخاب کرد و برنامه اش رو تحویل گرفت، هری اون رو شخصا به یه تور توی دانشگاه برده بود. همه بیش از حد مهربون بودن و بخاطر حضور هری واقعا ترسیده و نگران به نظر میرسیدن.

"به غیر از جوری که بقیه دارن بهم نگاه میکنن، فکر میکنم اینجا عالیه" لویی بخاطر معماری فوق العاده زیبای دانشگاه متحیر بود. هری خندید. "به نگاه هاشون عادت میکنی دارلینگ" هری گفت.

"چرا دارن بهم نگاه میکنن؟ چی در مورد من اینقدر براشون جالبه؟" لویی متعجب پرسید. "جدای از اینکه تو واقعا خوشگلی... " هری تقریبا با عصبانیت گفت." اون ها عادت ندارن تا منو اینجا ببینن و بعد از همه چیزهایی که اتفاق افتاده، اون ها در موردت میدونن اما تا حالا تو رو ندیده بودن. این اساسا تایید رابطمون و تمام شایعه هاست" هری آه کشید.

اون لویی رو به خودش نزدیکتر کرد و دستش رو دور کمرش انداخت. هری میخواست تا همه بدونن که لویی مال اونه و دسترسی بهش برای بقیه غیرممکنه.

"داری قلمرو خودت رو برای بقیه مشخص میکنی... مگه نه؟" لویی گفت و ریز ریز خندید. هری با شیفتگی به پسرش لبخند زد. "تو خیلی خوب منو میشناسی دارلینگ" هری گفت و بینی لویی رو بوسید.

بعد از بحث کوتاهی که در مورد پول خرج کردنِ هری داشتند، هری تمام دفترهای لازم و بقیه وسایل موردنیاز رو برای لویی خرید و اون ها رو توی صندوق عقب ماشین گذاشت و درِ جلو رو برای لویی باز کرد و بعد خودش روی صندلی راننده نشست و ماشین رو به حرکت در آورد.

"هیجان زده ای؟" هری پرسید. "خیلی، البته یکم مضطربم" لویی گفت. "قابل درکه" هری جواب داد. "گوش کن، یه چند تا چیز هست که باید در موردش صحبت کنیم، چند تا قانون برای تو" هری گفت. لویی با کمی نگرانی بهش نگاه کرد، "باشه" لویی گفت.

"یک یا دوتا از پسرا هر روز تو رو به دانشگاه میبرن و برمیگردونن. میخوام که یه محافظ همیشه همراهت باشه، بیرون کلاست منتظر میمونه و تا کلاس بعدیت همراهیت میکنه. هر دوستی که میخوای انتخاب کنی، من باید تاییدش کنم. بیرون از دانشگاه به هیچ وجه نمیری، با هیچکسی بیرون نمیری، تا صبح برای درس خوندن بیدار نمیمونی. اگر ببینم دوباره مریض شدی یا زیادی از خودت کار میکشی کلاس هات رو دوباره بررسی میکنم و عوض میکنم، متوجه ای؟" هری گفت.

لویی برای چند لحظه دهنش باز موند، میدونست که این یه راه برای هریه تا با اون مقدار کنترلی، که بخاطر دانشگاه رفتن لویی، از دست داده کنار بیاد و البته که لویی هم هر چیزی که هری میخواست رو قبول میکرد. اون فقط خیلی خوشحال بود که فرصت درس خوندن رو به دست آورده. "متوجه ام ددی" لویی گفت.

"خیلی خوبه دارلینگ، پسر خوب من" هری گفت و دست لویی رو توی دستش گرفت. هری میدونست که لویی توی دانشگاه در امانه. اون کنترل زیادی روی اتفاقاتی که اونجا میافتاد و کسایی که اونجا بودن داشت، اما اون هر کاری میکرد تا مطمئن بشه اتفاقی نمیوفته. لویی دنیای هری بود و بعد از اتفاقاتی که بخاطر پدرش افتاد، هری نمیخواست به کسی شانسی بده تا به لویی آسیب بزنه.

همچنین هری میدونست که امروز رسما لویی رو به دنیای زیرین معرفی کرده و با این کارش تهدیدها شروع میشن اما ایندفعه هری آماده اس و دست هیچکس قرار نیست به لویی برسه.

***

All The Love.
_A

Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top