Chapter 26

نیمی از چپتر حاوی اسماته😁 از همین اول شروع میشه. صابون هاتون رو بردارید که تقریبا یه اسمات حسابیه😋💦 پایانش رو برای کسایی که نمیخوان اسمات رو بخونن مشخص کردم:)

****

هری، لویی رو به آرومی روی تخت گذاشت و بوسیدش و ماهرانه از زبونش استفاده کرد تا دهن لویی رو باز کنه و جستجوش کنه. لویی مزه خمیردندان نعنایی و یکم عسل میداد و هری نمیتونست به اندازه کافی ازش داشته باشه. لویی زیر سلطه هری کاملا تسلیم بود و اجازه میداد تا اون مرد کاملا دهنش رو با زبونش جستجو کنه.

هری عقب کشید، چشم هاش با شهوت پر شده بود و رنگشون تیره تر به نظر میرسید. "بهم اعتماد داری توله؟" هری با لحن سکسی ای پرسید. "بله ددی" لویی زمزمه کرد.

"میخوام یه چیزی رو امتحان کنم، اگر تو باهاش راحت نبودی یا خواستی که تمومش کنم باید بهم بگی، فهمیدی؟" "بله، فهمیدم" لویی گفت.

هری نیشخند زد و دوباره به پایین خم شد و لب هاشون رو بهم متصل کرد. بدون هیچ زحمتی لباس های هر دوشون رو درآورد و در همین حین تلاش میکرد تا ارتباط لب هاشون قطع نشه. لویی دست هاش رو توی موهای هری فرو کرده بود و حین اینکه ریز ریز ناله میکرد، به آرومی موهای هری رو میکشید.

هری لبش رو به گوش لویی چسبوند و به آرومی مکیدش و باعث شد تا نفس لویی تیکه تیکه از دهنش خارج بشه قبل از اینکه بلند ناله کنه. هری بوسه هاش رو تا گردن و سینه های لویی ادامه داد و به آرومی اون ها رو مکید و باعث شد تا لویی کمرش رو از تخت فاصله بده، نوک سینه هاش خیلی حساس بود و هری عاشق این بود تا پسرش رو اینجوری اذیت کنه.

هری راهش رو به سمت دیک سفت شده‌ی لویی ادامه داد و به آرومی و اذیت کننده از بالا تا پایینش رو لیس زد.

"آههه، آهههه" لویی ناله کرد، هر لمس هری مثل داغی بود که روی بدنش گذاشته میشد، لویی احساس گرما و گیجی داشت.

"مممم، خیلی خوشمزه ای توله" هری زمزمه کرد و لویی بخاطر حرف های هری ناله کرد. خیلی ناگهانی هری عقب رفت و لویی احساس سرما میکرد. "ددی؟" اون صداش زد. " درست همینجام توله، مثل یه پسر خوب آروم بمون، الان برمیگردم" هری گفت.

لویی نفسش رو بیرون داد، بدنش داغ بود و هری رو خیلی بد میخواست، اون فقط بخاطر لمس های هری روی بدنش خیلی تحریک شده بود. عاشق این بود که هری چطور روش تسلط داره و به خوبی مراقبشه.

هری به اتاق برگشت و کاملا جدی و تهدیدکننده به نظر میرسید. لویی میدونست که قراره با یه هریِ دارک سر و کار داشته باشه و نفسش بخاطر این توی سینه حبس شد. لویی متوجه یه طناب و یه وسیله سیاه رنگ که توی دست هری بود، شد.

هری با دیدن چشم های گرد شده لویی نیشخند زد. "دست هات" هری با لحن محکمی گفت و هیچ جایی برای مخالفت نگذاشت.

لویی بلافاصله به حرفش گوش داد و دست هاش رو کنار هم گذاشت و جلوی بدنش نگه داشت و هری از طناب استفاده کرد و دست هاش رو محکم بهم بست. "بلند شو" هری دستور داد و لویی سریع انجامش داد.

هری به آرومی پشت لویی رفت و به آرومی نوازشش کرد، نفس لویی به شماره افتاد، اون همزمان هم ترسیده بود، هم تحریک شده بود و هم هیجان زده بود. هری به پایین خم شد و سرش رو کنار گوش لویی برد، نفسش با پوست لویی به آرومی برخورد میکرد.

"دهنت رو باز کن." اون گفت و لحن دارک و صدای بم هری میتونست باعث بشه تا لویی همون جا و همون موقع بیاد. لویی همونطور که بهش گفته شده بود دهنش رو باز کرد.

هری اون وسیله سیاه رنگ رو توی دهنش گذاشت و اون رو پشت سرش محکم کرد و به خوبی دهنش رو بست.

"وقتی که اولین بار دیدمت توله، تو خیلی خوشگل برای من با طناب بسته شده بودی و دهنت رو هم بسته بودن و منتظر رحم من بودی. حالا هر تیکه از تو زیر کنترل منه، تو کاملا درد و لذت رو بخاطر من میپذیری و تنها کاری که باید بکنی اینه که به من اعتماد کنی تا وقتی در آسیب پذیرترین حالتت هستی، ازت مراقبت کنم" هری به نرمی توی گوش لویی زمزمه کرد.

لویی چشم هاش رو بست و به صدای هری گوش داد، کاملا تحت تاثیر ددیش بود.

" من عاشق اینم که تو اسم منو پشت این دهن بند ناله کنی، عاشق اینم که چقدر مطیعی، تو تماما مال منی توله و تو قراره هر چیزی که ازت میخوام رو انجام بدی" هری گفت. لویی به سختی آب دهنش رو قورت داد و چشم هاش رو باز کرد و به هری که مقابلش زانو میزد نگاه کرد. "دراز بکش و دست هات رو بالای سرت ببر" هری دستور داد و لویی بلافاصله انجامش داد."تو خیلی برای ددی خوبی" هری گفت." دست هات رو تکون نده، فهمیدی؟" هری گفت و لویی سرش رو تکون داد.

هری پاهای لویی رو از هم فاصله داد و آروم پایین رفت و به سوراخ صورتی و چین خورده لویی نگاه کرد. هری روی سوراخ لویی فوت کرد و لویی پشت دهن بند فحش داد. هری عاشق این بود. اون چند لحظه دیگه هم لویی رو اذیت کرد قبل از اینکه از سر دیک لویی تا روی سوراخ کوچولو و تنگش رو لیس بزنه. لویی ناله بلندی کرد.

هری هیچ وقتی رو هدر نداد و شروع به لیسیدن و مکیدن سوراخ لویی کرد. لویی مزه فوق العاده ای میداد، اون خیلی به فاک رفته به نظر میرسید و اسم ددیش رو از پشت دهن بندش صدا میزد.

"خیلی خوشگلی توله، وقتی اینجوری برای من بسته شدی خیلی خیلی خوشگل به نظر میرسی" هری گفت و کمی عقب رفت تا به لویی یکم فضا بده.

صدای لویی خیلی خفه به نظر میرسید همونطور که کمرش رو از تخت جدا کرده بود، اون به هری نیاز داشت تا لمسش کنه، دیکش برای اومدن التماس میکرد و لویی به شدت دیک هری رو داخل خودش میخواست.

هری از اول نمیخواست که لویی رو به فاک بده، میدونست که اون هنوز در حال بهبودیه اما دیدن پسرش که اونجوری دراز کشیده باعث میشد تا فقط بخواد که انجامش بده. اینکه کاری کنه پسر کوچولوی خوشگلش اسمش رو بلند صدا کنه.

هری، لویی رو از روی تخت بلند کرد و خودش جای اون رو گرفت و لویی رو روی خودش نشوند. هیچ وقتی رو تلف نکرد و دیک سفت شده اش رو توی لویی فرو برد و پُرش کرد. هری میدونست که لویی بهش نیاز داره.

لویی همونطور که هری بهش کمک میکرد تا روی دیکش به بالا و پایین حرکت کنه، ناله کرد. هری اون رو محکم نگه داشته بود تا تعادلش رو از دست نده. هری بخاطر حسی که داشت ناله کرد، لویی شبیه هیچ چیزی که اون بتونه توصیف کنه نبود، اون عالی بود و تماما مال هری بود.

"هر وقت که من بهت گفتم میتونی بیای توله، بدون اجازه حق نداری بیای" هری دستور داد و لویی بهش گوش داد، اون کاملا مطیع بود و با هری احساس امنیت میکرد.

هری محکم توی لویی ضربه میزد و میدونست روی باسن لویی قراره کبودی هایی به جا بمونه. نفس های گرمشون باهم برخورد میکرد همونطور که به ارگاسمشون نزدیک میشدند. لویی بخاطر نگه داشتن خودش برای نیومدن ناله کرد. بالاخره هری بهش اجازه داد، "بیا توله، مثل یه پسر خوب برای ددی بیا" هری با لحن دارکی گفت.

لویی بلافاصله به ارگاسم رسید و روی شکم هری رو پوشوند و همون موقع هم هری داخل لویی اومد همونطور که اسمش رو بلند ناله میکرد.

[پایان اسمات😐💦گناه جقتون رو من به گردن نمیگیرم... 😂🚶🏻‍♀️]

هری، لویی رو به خودش نزدیک کرد و محکم نگه اش داشت، به آرومی دست هاش و دهنش رو باز کرد و مطمئن شد تا حال لویی خوب باشه. لویی نمیتونست بهتر از این باشه، اون احساس فوق العاده ای داشت.

بعد از اینکه هری هردوشون رو تمیز کرد، اون به لویی، گرمکن و بعد ژاکت بزرگ خودش رو پوشوند. لویی تمام مدت ساکت بود. "تو خوبی توله کوچولو؟" هری پرسید و به لویی کمک کرد تا از روی تخت بلند بشه، "آره، مرسی" لویی با لبخند گفت.

هری لبخند بزرگی زد و روی بینی لویی رو بوسید و اون رو برای شام، به سمت طبقه پایین راهنمایی کرد. وقتی که وارد سالن غذاخوری شدن لویی بخاطر نیشخند پسرا عمیقا سرخ شد."الان خوبی لو؟" اسکات سر به سرش گذاشت. لویی باخجالت خودش رو پشت هری پنهان کرد. "متاسفم بچه، بیخیال، ما فقط سر به سرت گذاشتیم، دیگه چیزی نمیگیم" ادوارد با لبخند گفت.

لویی حرفشون رو قبول کرد و هری اون رو پشت میز روی صندلی نشوند و خودش هم کنارش نشست و همه مشغول غذا خوردن شدن و حتی لویی هم شروع به خوردن غذاش کرد، با اینکه خیلی غذا نمیخورد اما همین مقدار کم هم باعث خوشحالی پسرا بود. لویی هنوز خیلی کوچیک بود و اندی انتظار داشت تا اون حداقل هفت کیلو به وزنش اضافه بشه اما اون ها الان خیلی بهش فشار نمی آوردن.

میانه شام بود که لویی احساس خستگی کرد پس از خوردن دست کشید و سرش رو روی میز گذاشت. هری با نگرانی بهش خیره شد.

"بیا اینجا دارلینگ" هری گفت و لویی رو روی پاهاش نشوند. لویی خیلی کوچیک بود پس کاملا توی آغوش هری جا میشد. اون به هری چسبید و سرش رو زیر گردن هری گذاشت همونطور که هری به خوردن ادامه میداد و با پسرا در مورد کار حرف میزدن.

گوشی ادوارد به صدا در اومد و اون از جا بلند شد تا بهش جواب بده، لویی تقریبا داشت به خواب میرفت همونطور که هری داشت بین صحبت هاش میخندید و سینه اش آروم تکون میخورد.

"رئیس، یه اتفاقی افتاده" ادوارد گفت و لویی حس کرد که بدن هری سفت شد و همراه لویی از جا بلند شد و باعث شد تا لویی با نارضایتی ناله کنه. "متاسفم دارلینگ، زود برمیگردم، باشه؟ درو اینجاست، اون حواسش بهت هست، باشه؟" هری گفت و لویی رو به دست درو داد و اون هم لویی رو با احتیاط بین بازوهاش گرفت.

لویی سرش رو توی گردن درو فرو کرد و سعی کرد تا توی بغل اون کمی راحت تر باشه. هری سر لویی رو بوسید و همراه اسکات و ادوارد از سالن بیرون رفت.

لویی توی آغوش درو به خواب رفت و امیدوار بود تا وقتی بیدار میشه هری کنارش باشه. اون یه احساسی داشت مثل اینکه حالا هری خیلی سخت دوباره مشغول به کار میشه چون تا الان خیلی چیزها رو بخاطر لویی از دست داده و لویی فقط امیدوار بود تا دوست پسرش رو بیشتر از سابق بتونه ببینه.

****

بله...

ترجمه اسماتش (با اینکه اولین بارم نبود) خیلی سخت بود و برخلاف تصور خودم تا بناگوش سرخ شدم😐🙈

هنوزم خجالت میکشم😐

All The Love.
_A

Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top