کیک چهار
لوک داشت میلرزید
اَه اَه اَه
خودشم نمیدونست چِشه
پس از خونه بیرون زد تا بره به خونه ی نایل
اهمیتی نداشت اگه نایل خونه نبود...مهم اینه که اون خونه نباشه. هر لحظه که برای لوک همینگز تو اون خونه میگذره مثل شکنجه ست
مادرش که یه هوموست
و برادرش کسیه که روش کراش داره
پدرش هم زیر خروارها خاک پوسیده
اینها دلایل کافی برای تضعیف لوک هستن یا نه؟
البته که هستن
اون حلقه ی لبشو لیس زد و خودشو جلوی در خونه ی هورِن (هوران) پیدا کرد
اون میتونست در رو بزنه و وارد خونه ی نایل بشه و میتونست راهشو به سمت محل کار زین تغییر بده. البته اون مطمئن نبود که زین الان سرکارشه
پس به ساعت مچیش نگاه کرد
ساعت 4 بعد ازظهره!
"کودن!"
لوک به خودش گفت
کمی سردرگم بود...امیدواره که نایل نخوابیده باشه
پس...
'دیییینگگگگ دیییینگگگگ'
"هاه؟"
نایل آیفونو برداشت و یه خمیازه ضمیمه ی "هاه" اش کرد
"خوبه که آیفون خونه ت تصویریه"
لوک با طعنه گفت
"چشام بسته س...اسمتو بوگو"
نایل جواب داد
"تو احمق ترین موجودی هستی که من دیده م...باز کن لوکم"
لوک عصبی شد...اون واقعا از این کارای نایل خوشش نمیومد ولی اگه اَش بود، تا حالا به هفتاد هزار و چهارصد و سه روش نایلو سرکار گذاشته بود و داشت بهش می خندید
در با صدای تیکی باز شد و لوک وارد شد
"سلام دام اَس (dumb ass)"
لوک گفت وقتی با نایل که دهنشو یه متر باز کرده بود روبرو شد
"خودتی"
نایل گفت و خودشو روی راحتی سه نفره ش پرت کرد
"میدونی که من خوابمو بیشتر از همه چیز دوس دارم...پسره ی بی کله چرا ساعت 4؟ الانم وقت مزاحم شدنه؟"
نایل حال لوک رو گرفت...اوه! البته که لوک توجهی نمیکنه
"هر چی گفتی خودتی به اضافه ی مفت خور"
لوک گفت و کنار نایل نشست. همین کافی بود اون نمیخواست به بهترین دوستش توهین کنه...درحالی که نایل عین خیالش هم نبود
"چیزی میخوری؟"
"نه ممنون"
"واو مادمازل چه با ادب!"
"فاک آف نایلر"
"بی ترپیت"
"کافیه! از بچه ها چه خبر؟"
لوک با لحن خسته ای گفت
نایل بلند شد و درحالی که به سمت آشپزخونه میرفت، جواب داد
"لیم مریضه...زین دیوونه شده...هری یه گربه پیدا کرده...لویی هم حسودی میکنه...مایکل هم--"
اون حرفشو خورد
"کی نایل؟"
لوک چشماشو تنگ کرد
"مایکل کلیفورد. ولی به مامانت نگی"
نایل از آشپزخونه با یه کتری قهوه ساز برگشته بود
"مطمئن باش من نمیگم"
لوک تضمین کرد
"مایکل کلیفورد همون پسریه که مامانت فک میکنه اون گیه. اون دوست زینه. با کمک مایکل زین تونست لیم رو فراری بده"
نایل داشت از آشپزخونه داد میزد. وقتی برگشت، دوتا ماگ شیرقهوه روی سینی بود که میاورد
لوک مال خودشو برداشت و تشکر زیرلبی کرد
این خیلی عجیبه که دنیا اینقدر کوچیکه
"اش چطوره؟ دلم برای اون حرف زدن کثافتش تنگ شده!"
نایل گفت و قهقهه زد
"اون خوبه"
لوک جواب داد ولی از حرف نایل دلخور شد...اشتون برادرش بود و از همه براش عزیزتر
"نایل..."
لوک صداش زد و نایل سرشو تکون داد
"تو یه پسر شبیه ژاپنی ها باشه تو دانشگاه دیدی؟"
لوک سوال احمقانه ش رو پرسید
"آممم زیاد نیستن. مشخصات؟"
نایل همه رو تو دانشگاه میشناخت
"کلوم اسمشه...چشمای درشت و مشکی داره و بی اندازه کیوته"
لوک با علاقه ی خاصی توصیف کرد
"دوتا در کل کلوم داریم توی دانشگاه...اونی که تو میگی، پسرم، کلوم هوده...کیویه ژاپنی نیست. خیلیم کیوته بعععله و امروزم قرار بود استایل موهاشو عوض کنه"
نایل گفت و دهن لوک باز موند...چطور؟
لوک نمیدونست که کلوم و نایل توی کلاس گیتار باهم همکلاس بودن و بعد از چند سال الان تو یه دانشگاهن
"تو یه دیکشنری هستی!"
لوک گفت و خندید
اوف
نایل هرقدر هم که عوضی باشه، دروغگو نیست...عوضی هم نیست!
"خب..."
نایل برای لوک تعریف کرد که رابطه ی اون و کلوم چیه و لوک از شانس خوبی که گیرآورده بود خوشحال شد
نمی دونست چرا ولی انگار از کلوم خوشش میومد...وقتی میگفت کلوم کلمه ی کیوت به ذهنش میرسید و کپ یادش می افتاد که باعث میشد کمی توی شکمش چیزایی احساس کنه
لوک هرگز نمیدونست که داره بالهاشو درگیر چه آتیشی می کنه
اون هرگز نمیدونست که وقتی حرف از اون پسر چشم سیاه و کیوت میشد اشتون به طور کلی از ذهنش بیرون میرفت...چون لوک تو اون زمان داره به کلمه ی کیوت و کپ و چشمای سیاه و پروانه های شکمش و....فکر میکنه
فرشته ها...
دیر متوجه میشوند
و این
باعث سوختن بالهایشان میشود
در آتشی که متوجه نشده اند کِی روشن شده است....
***قسمت آخر از خودم بود به مسیح
خخخخخخخخ
بعله. شدیم رتبه ی 82 رفت پی کارش!
دوستون دارم...ووت و کامنت فراموش نشه. نظراتونو تو کانورسیشن پیج بذارین برام. ممنون
بی اف اف هلیــــــا***
Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top