زیم مین پنج
"ممنون مام"
زین کلافه گفت درحالی که داشت با سیم تلفن بازی میکرد
اون خندید
"بله...اون خوبه و بهتر هم میشه"
زین جواب داد
زین خونه تنها بود چون لیم رفته بود سرکار. اون تونسته بود یه کار خوب پیدا کنه و حقوق خوبی هم داشت...حالا لیم بهتر بود چون دو هفته پیش بود که اونا رفتن دکتر
"ممنون مام...منم دوستت دارم...بای"
زین خداحافظی کرد و تلفن رو روش گذاشت
مادرش بعد از چند وقت بهش زنگ زده بود و زین خوشحاله
زین امروز دانشگاه نداشت پس خونه موند.
تلفن دوباره زنگ زد
"اه!"
اون زمزمه کرد چون همین الان میخواست سریال مورد علاقه شو تماشا کنه
اون تلفن رو برداشت و یه تک سرفه شنید
اون لیمه!
"الو؟"
یه صدای بم و پیر گفت
اون لیم نیست!
"بله؟ میتونم کمکتون کنم؟"
زین مودبانه جواب داد
"منزل پین؟"
اون پرسید. زین مشکوک شد
"نه...بفرمایید؟"
اون دروغ گفت ولی به حدی طبیعی بود که مرد مخالفتی نکرد
"معذرت میخوام مرد جوان"
اون قطع کرد
زین هرگز اجازه نمیداد که یه مزاحم بتونه سر دربیاره که اون چه خونه ایه
این خیلی بی ربط بود و مزخرف
در حقیقت زین به شدت از پدربزرگ لیم میترسید
اون نمیخواست یه بار دیگه لیم رو از دست بده
زین کمی تی وی نگاه کرد و حلقه های بینیشو از گوشواره هاش جدا کرد
شاید بخواد یه سوراخ هم توی ابروش بزنه...مثل مال مایکل
اوه مایکل خیلی ایموئه!
(Emo)
"لاوز هوم"
(Love's home!)
زین صدای گرفته ی لیم رو شنید و از اتاق خوابش پرید بیرون
"لی!"
اون گفت و پرید بین دستای باز لیم. هیکل زین تو هیکل ستبر لیم گم شد
"بیبِ لی خوبه؟"
لیم پرسید وقتی داشت رو کاناپه مینشست
"خوبه اگه لی خوب باشه"
زین گفت و کت لیم رو گرفت. اون یه لیوان آبمیوه برای لیم ریخت. همه چیز عالی بود
"لیم..."
زین صداش زد وقتی کنارش نشست. لیم دستشو دور شونه ی زین انداخت و اونو به خودش چسبوند
"جانم؟"
اون جواب داد
"به نظرت پدربزرگت میتونه پیدامون کنه؟ اگه کرد چیکا--"
لیم زین رو خفه کرد...با چسبودن لباش روی لباش
این چیزی بود که زین هرگز نمیتونست بهش "نه" بگه
بعد از دقایق طولانی که مثل خلا بود، لیم کنار کنار کشید...اون سرشو تو گودی گردن زین برد و نفس عمیق کشید
"دیگه حرف اون خِرِفت رو نزن!"
لیم زمزمه کرد طوری که زین بشنوه
"اوهوم"
زین صدا داد...اون محو لیم بود هیچی حالیش نمیشد
"اگه تکرار شد، تنبیه میشی!"
لیم گفت و خنده های کوچیک از دهن جفتشون بیرون پرید
و یه گاز محکم باعث شد زین ناله کنه...این ناله هاست که کار دست هردوشون میده
........
**********
"اوه زی بلند شو"
لیم پرید و داد زد
اونا دیر کرده بودن...جفتشون
"باشه من بیدارم"
زین با چشمای بسته ش گفت
"زین زود باش...من میرسونمت"
لیم تلنگر زد
"اوکی ددی"
زین گفت و تو خواب و بیداری بلند شد. چیزایی رو که لیم بهش داد رو پوشید...اون به سلیقه ی لیم اطمینان داره
لیم شیک پوش ترین و خوشتیپ ترین مردیه که اون دیده
(و ما دیدیم...هههه)
وقتی به دانشگاه رسیدن، لیم یه پک از لبای زین گرفت و زین به کلاسش رفت
بله زین هم کار میکرد ولی پاره وقت و چهار روز درهفته
اون یکی از حلقه های بینیش رو توی کوله ش پیدا کرد و به دستشویی رفت تا اونو بپوشه
"زین؟"
اون صدای آشنایی شنید. وقتی برگشت مایکل رو دید
"هی مای--ببینم دوباره رنگ موهاتو عوض کردی؟"
زین دلخور پرسید...تازه باهم کلی درباره ش بحث کرده بودن
مایکل سرشو با یه لبخند تکون داد
اون دستاشو شست و بیرون رفت درحالی که دستاشو به تیشرت پاره پاره ش میمالید تا خشک شن
"هی صبر کن"
زین فوری حلقه شو انداخت و دنبال مایکل از دستشویی خارج شد
"دوست پسرت چطوره؟"
مایکل پرسید. اون همیشه کم حرف میزد
"اون خوبه...اونقدر خوب که دیروز بازم عاشقش شدم!"
زین گفت و یه لبخند زد...مایکل زد تو پیشونیش
"زین دیوونه! تو کی میخوای سرعقل بیای؟ آخه کی اینقدر عاشق یکی میشه که تو شدی؟"
مایکل کفت و سرشو تکون داد درحالی که لباشو داده بود توی دهنش
"دیوونه تویی که اینقدر ایمویی"
زین جواب داد و مایکل خندید
اون خیلی خوبه
خانم همینگز چطور میتونه ازش متنفر باشه؟ مایکل ناز ترین و ملیح ترین ایمو بوییه که وجود داره
"کودن"
زین گفت و مایکل بلندتر خندید
"حلقه ی مشکیت بیشتر بهت میاد ولی خوشم اومد"
مایکل گفت وقتی وارد کلاس شدن. زین زیباست
و این زیباییش اونو توی دانشگاه خودشون خوش نام میکنه
مثل لوک
ولی اون عشقشو پیدا کرده و دیگه براش مهم نیست که توی دانشگاه کسی دوسش داشته باشه
یا حتی کسی بفهمه که اون گیه
اون روز خیلی معمولی تموم شد و زین به خونه برگشت
وقتی داشت کفشاشو عوض میکرد، تلفنشون زنگ خورد. اون دوان دوان به سمت تلفن هجوم برد
"بله؟"
و همون تک سرفه ی دیروز
"منزل آقای پین؟"
صدای یه زن
زن؟
"شما؟"
زین پرسید درحالی که صداش میلرزید...قلبش تو دهنش بود
"من روث پینم"
اون زن گفت
"اوه...شاید اشتباه گرفتید خانم. من متاسفم"
زین دروغ گفت و اینبار هم طبیعی بود. اون یه عوضیه
"اوه"
صدای زن نا امید بود...و شکسته
"متاسفم"
زین تکرار کرد
"ممنون...متاسفم که مزاحم شدم. روز خوش مردجوان"
اون گفت و زین قطع کرد
کم کم داشت نگران میشد
ولی فعلا باید میرفت به کتابخونه. جایی که کار میکنه
اون به کتبخونه رسید، ولی تعجب کرد که زنده رسیده!
ازبس که توی راه همش تو فکر بود...
پین بزرگ
روث پین
لـیـم...
و زندگیش که قراره چه بلایی سرش بیاد
***ببخشید اگه خوب نبود
جبران میکنم. چپتر بعدی لریه
لررررررررررررریییییییییییییییییییییییییییی
ووت فراموش نشه و کامنت...ممنون
مـریـلـا، دوست هلیــــــــا***
Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top