~16~

***لباسای لارا بالاست. فقط توتوش کمی پفی تره :))***

"یههههه"

لارا لگد پرت کرد

"هووووی!"

لیام بلند هشدار داد و لارا با مشت زد تو بازوی لیام. لیام پوزخند زد

"هاها! چقدرم که دردم اومد، بذار یه چیزی بهت بگم، گرانج! مریلین محکم تر از این میزنه، ولی دردم نمیاد"

"فاک یو لیوم"

"ممنون، ولی من تاپم"

دهن لارا باز موند و لیام تازه فهمید چی گفت. دهن لارا یک متر باز شد و صدای قهقهه هاش تو خونه پیچید. نایل اومد بالا

"چی شد؟"

اون پرسید و لارا به خندیدن ادامه داد. صدای خنده هاش خیلی خوشگل بودن، ولی برای نایل! برای لیام مثل شلاق بودن که به گوشش میخوردن...تازه، اون جیغ بنفشایی که بینشون میکشید این شلاق ها رو بدتر میکرد

"فاک، لارا کافیه!"

"خیلی خب"

لارا در عرض یه لحظه پوکر فیس شد

"نایل، لیام گیه"

"من میدونستم هاهاهاهاهاهاااااا"

نایل گفت و اینبار باید قهقهه های نایل رو تحمل کنیم. لیام سرشو تکون داد وقتی لارا هم باهاش خندید و از اتاق بیرون اومدن، اونا زدن قدش و از پله ها ی کوچیک پریدن پایین. نهار رو خورده بودن و الان داشتن میرفتن خونه ی اون خانمه

کل راهو لارا و نایل تو کانتکتاشون دنبال یه دوست پسر گشتن. لیام فقط سرشو تکون میداد و یا میزد تو پیشونیش

وقتی به خونه ی خانمه رسیدن، گفتن میخوان بافتنی هاشو ببینن. خونه آروم و راحت بود. کامفی کامفی ^-^ لیام توی یکی از کاناپه ها فرو رفت. لارا و نایل هم کنار هم نشستن. پیرزن که یه پیرهن صورتی با دمپایی های پاپوش مانند پوشیده بود، لبخند مهربونی داشت. اون برای پسرا و لارا چای و بیسکوئیت زنجبیلی آورد...اووومممم...میتونم بوش رو حس کنم :)

(من زنجبیل دوست ندارم :/)

"چی میخوای پسرم؟"

"یه...یه ژاکت بافتنی که روش نوشته بود You are valid"

"اون؟ اون رو دارم...فکر کنم، بذار بگردم"

پیرزن مهربون گفت و لیام لبخند تشکر آمیزی زد. اون چایش رو مزه مزه کرد و اعتراف میکنه که اون چای یکی از بهترین ها تو عمرش بود

"اوه! اینجاست"

با دیدن ژاکت، لیام لبخند زد و نایل و لارا به زور خودشونو نگه داشتن که نزن زیر خنده...این ژاکت پرچم پراید بای سکشوال ها بود، روش هم نوشته بود یو آر ولید

اوه مای گاد

لیام حساب کرد و اونا از خونه بیرون اومدن

"چرا اینطوری نگاه میکنین؟"

لیام پرسید و نایل و لارا زدن زیر خنده. اونا چقدر میخندن :/ اه

"تو بایی!"

لارا وسط خیابون جیغ کشید. دو سه نفری که اونجا بودن برگشتن سمتشون ولی به کارشون ادامه دادن. نایل دستشو روی دهن لارا گذاشت و اونا تا خونه ی مریلین همونطوری رفتن. در خونه مثل همیشه باز بود

"مرررررییییییی"

نایل بلند صدا کرد. شاون اومد جلوشون و با دیدن دست نایل روی دهن لارا اخم کرد

"هی گایز...چه خبرته نایل؟"

"هیچی...به همین اندازه بدون که دست من بره کنار همه چیز خراب میشه"

نایل گفت و لیام سرشو تکون داد. اونا روی کاناپه ی مریلین نشستن. لارا سرشو روی سینه ی نایل گذاشت. اعتراضی نمیکرد که نایل دستشو بکشه کنار. لیام پوفی کرد

"مریلی کجاست؟"

"داره با تلفن حرف میزنه...میرم صداش کنم"

شاون گفت و لبخند زد. اون پسر خیلی سوئیتی بود. همه دوستش داشتن، البته که خودش رو دوست داشتن. ولی بدی دوست بودن با یه سلبریتی این بود که اون دائم سرش شلوغ بود...مصاحبه ها، ضبط صدا، سوند چک، تور!

مریلین و شاون برگشتن. مریلین موهای کوتاه بنفش تیره ش رو کنار زد. اون منتظر به دوستاش نگاه کرد...بعد به پسرخاله ش. شاون هم کنار مریلین نشست و دستش رو دور شونه ش انداخت. هنوز هم که هنوزه شاون احساس میکنه تازه عاشق مریلین شده!

"خب؟"

"خب که...آممم...چیز مهمی نیست میدونی" لیام آروم گفت. "چرا همه تون اینطوری نشستین به من نگاه میکنین؟ عه!"

مریلین چشماشو ریز کرد

"لیوم!"

آهق لیام از لفظ "لیوم" خوشش نمیاد

"مری!"

مریلین هم از "مری" خوشش نمیاد. مریلین دهنشو باز کرد تا یه چیزی بگه که شاون دستشو روی دهن دوست دخترش گذاشت. نایل خندید چون اون هم هنوز دستش روی لبای لارا بود

"شماها دیوونه این"

"لیام فقط بهشون بگو چی فهمیدی"

نایل گفت و همه سراشونو تند تند تکون دادن. لیام سرشو تکون داد و از خونه رفت بیرون. البته قبل رفتن گفت: "من کار دارم بای"

نایل دستشو کشید و شاون هم همینکارو کرد، ولی اون یه بوسه ی پروانه ای روی لبای مریلین گذاشت

"لیام با-"

"نه لارا...بهتره خودش بگه، خب؟"

نایل منطقی گفت. لارا سرشو تکون داد. مریلین اخم کرد

"چش شده لیام؟"

"چیز خاص یا مهمی نیست...میدونی"

لارا آروم گفت و توتوی صورتی خیلی روشنش رو صاف کرد. اون کلاهشو درآورد. مریلین فقط لبخند کوچیکی زد

"آممم حالا که شاون اینجاست و فردا قراره بره، چطوره یه مهمونی کوچولوی خداحافظی بگیریم؟"

مریلین گفت. صداش ناراحت بود. البته اون به این دوری ها عادت کرده

"آره! من به زین زنگ میزنم"

"منم به لیام میگم"

"عالیه! اوه! هری و لویی...شاون میتونی بهشون زنگ بزنی؟"

"یس بیب"

"من میرم غذا رو آماده کنم، لارا کمکم کن، نایل حق نداری پات رو بذاری تو آشپزخونه وگرنه مگم شاون دستاتو ببنده"

مریلین تهدید کرد. نایل شونه هاشو بالا انداخت. همه به کارشون رسیدن، بعد ده دقیقه، شاون اومد تو آشپزخونه

"هری و لویی جواب نمیدن، اون بار هم تلفنشون خراب شده بود، من میرم جلو درشون"

شاون توضیح داد درحالی که داشت کت چرمیشو میپوشید. مریلین اخم کرد و سرشو تکون داد

"مراقب خودت باش"

اون زمزمه کرد و سبزیجات رو هم زد. لارا اخم کرد

"اونا چند وقته پیداشون نیست"

اون گفت. مریلین نگران شد

"لویی به من گفت دارن یه سری کارای اداری میکنن. گویا به خونشون مربوطه"

مریلین گفت. لارا سرشو تکون داد

"من شاهد خیلی چیزا بوده م. مثلا لیام و زین اومده بودن بازارچه ی خیریه، چند شب پیش هم از تو پارتی ما جیم شدن دوتایی، لیام داره یه چیزایی متوجه میشه"

لارا گفت. اون پاستا رو ریخت روی سس آلفردویی که درست کرده بود

"نههههههه"

دهن مریلین یک متر باز مونده بود

"آره راست میگیا...اون روز هم من لیامو به زور از خونه ی زین کشیدم بیرون"

"الان بهت میگم، لیلین، هری و لویی هم دارن یه کارایی میکنن. احساس میکنم دیگه مثل قبل دوستیامون صمیمی نیستن"

لارا با ناراحتی گفت. مریلین سرشو تکون داد

"نه این حرفو نزن، ما همیشه باهمیم، هر رازی هم که باشه دوستامون بهمون میگن"

مریلین گفت و لارا پاستا رو هم زد. بزودی شام آماده بود. نایل روی کاناپه خوابیده بود و شاون دست پر برگشته بود. یه هری و یه لویی اونم از نوع بشاش!

لیام و زین یه جورایی باهم رسیدن...اونا گفتن :"آووو چه تصادفی" ولی با خنده ای که کردن معلوم شد زیاد هم تصادفی نبوده!

لیام رفت طبقه ی بالا تا لباسشو عوض کنه. لارا هم دنبالش رفت

"لی"

"اوه هی"

لیام برگشت. لارا در اتاق لیام رو بست

"اون بافتنی که خریدی رو بپوش. فصلش هم هست"

لارا خواهش کرد. لیام اخم کرد

"نه لارا...نه. من نمیتونم همینطوری یهویی اونم جلوی زین بیام بیرون! من حتی مطمئن نیستم چی ام! من فکر میکردم استریتم، من فکر میکردم نایل و شاون هم مثل من میتونن به پسرا بگن هات! ولی اشتباه میکردم، من گی نیستم میدونم، من استریتم نیستم، اینم میدونم، من فقط به این باور ندارم که جز گی و استریت گرایش دیگه ای هم هست!"

لیام کنترلش رو از دست داد و روی تختش نشست. لارا اخمش رو غلیظ تر کرد

"ببین...مریلین بایه، نایل بایه! هری و لویی گین. ببین فرق نایل با هری چقدر زیاده! هری فقط دنبال پسراست، نایل چی؟ نایل همین الانشم یه دوست دختر داره"

"دیگه نگو مریلین بایه...من برای همین میترسم. من دیدم مریلین چی شد، برای همین قبولش ندارم. مریلی الان با یه پسره پس نمیتونه بای باشه!"

"لیام کمی ذهنت رو باز کن...ما پن سکشوال داریم، نان سکشوال داریم، بای سکشوال داریم، هیترو سکشوال هم داریم، همه جور هست، هرکسی میتونه هر طوری که دوست داره باشه"

لارا مهربون توضیح داد. لیام لبخند کوچیکی زد ولی بعد چشماش با فکر کردن به چیزی درخشید

"زین همه چیز رو برای من خراب کرد"



***وقتی داشتم تیکه های آخرو مینوشتم تنها چیزی که تو ذهنم بود کلمه ی "گذشته ی تاریک" بود

هارهارهارهار

مـ ـریـ ـلـ ـآ***

Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top