8

_هی اینا رومامانم داد وگفت که بخوریمشون نه اینکه همیشه تو بخوری جناب هوران.

جما داشت غرمیزد وسعی میکرد کلوچه هارو ازنایل بگیره.ونایل ولویی هم با شوخی هاشون نمیذاشتن دست جما به کلوچه ها برسه.

نیم رخ لویی از جایی که نشسته بودمشخص بود،حرف میزد میخندید،با نایل شوخی میکرد با جم لجبازی میکردانگارچیزی وجود نداشت که خسته اش کنه،یا بخاد فکرشو مشغول کنه.انگارنه انگار امروز یه بازی سنگین داشته....

لیام:دوستی با لویی خیلی موقعیت های بهتراز دشمنی برات داره...

لیام بعدازاینکه منو خشک شده وسط زمین پیدا کرد بهم گفت.حق بالیام بود،لیام همیشه سیاست خاصی داشت وهمین باعث شده بود تواین سن کم بتونه یکی از افراد سرشناس توزمینه موسیقی باشه.

من تواین یه هفته به خودم یا لویی اجازه نداده بودم که حتی یه آشنایی عادی داشته باشیم،وقتی جما اینقدر عوض شده بود مطمئنم لویی برای من هم عالی میشد ولی من ازاول عوضی بودم.جمامیتونست بهترین دوست پسرمرموز دانشگاه باشه،چرامن نتونم؟فقط لازم بود یکم از غرور وخودخواهیموپنهان کنم تا بتونم به چیزی که میخاستم برسم،من فقط بازی میکردم،قرار نبود خودمو عوض کنم اینو مطمئنم.

پس من تصمیم گرفتم یه معذرت خواهی کنم وبرای اولین بار یه خودخواه کله شق نباشم.

لویی....گفت....عاشق....جنس نمیشه..عاشق شخص میشه..حتی شاید.....من بتونم..تنهاشخص زندگیش بشم.
____________
خــــــــــــــــــــرچنگ لعــــــــــــــــــــنتی

صدای جیغ جما بود،احساس نرمی وطپش یه چیزی روبدنم باعث شد چشماموبازکنم،بادیدن لویی که شکم وسینه اش روی پاهام بودودست هاوسرش کنارم روصندلی شکه شدم وخاستم خودمو اززیرش بکشم بیرون نزدیکی بیش از حد بهش،زمانی که حتی یه روز هم از آتس بسمون نگذشته بودباعث شده بود گیج بشم.

همزمان با سعی من،لویی هم خاست بلندبشه ولعنتی....

لبام بودکه به گردنش چسبیده بود..عطرآشنایی داشت..لباموتکون میدادم تابتونم یه کلمه حرف بزنم واز این وضعیت بیرون بیام.

لویی بلند شد وایستاد،ازماشین پیاده شدم

لویی:میخاستم کیفموبردارم وبیدارت نکنم.

لبخندی زدم.

هری:میدونم من مقصر بودم.

به سمت دریارفتم ولویی روتنهاگذاشتم،اون دعوای اولمون وهموفوبیک بودنم باعث شده بود لویی اینجوری خودشوبرای یه برخورد ساده توجیه کنه.

بعداز چند دقیقه صدای نایل روشنیدم که داشت نزدیک میشد:

نایل:لعنتی جما بهت گفته بودم یه مایو خوشگل بپوش تابتونم دیرکردنتوفراموش کنم

جما:خفه شونایل.

به سمت اون دوتا برگشتم که حالا داشتن تو سروکله هم میزدن،نایل زودترازچیزی که فکرشو بتونم بکنم با بقیه صمیمی میشد.

نایل:حتی اگه میپوشیدی اون باسن تخت جلوی لویی کم میاورد.

خندیدم نایل تو تمام امروز تنهاحرف مفیدش این بود

لویی از پشت ماشین اومد بیرون...یه مایو مشکی پوشیده بودعضلات شکمش وفرورفتگی نافش وضوحا

پیدابود،میتونستی تک تک ماهیچه های بازوش روببینی،ساق پاش وروناش عضله ای بود.باسن..خوب؟..بزرگ؟.. نمیدونم خب دراصل اون یکم باسن برآمده تری نسبت به بقیه پسر ها داشت،واین هیکلشو عالی کرده بود.

موهاش طبق معمول شلوغ روی سرش ریخته شده بودبه سمتش رفتم ودستمو فرو بردم بین موهاش،کمی خودشو کشید عقب وسوالی بهم نگاه کرد.

هری:هی پسر دختراچطوری میتونن تحمل کنن که هرلحظه دستشون رو بین موهات نبرن وباهاشون بازی نکنن؟اونابه طرز بامزه ای شلوغن.

لویی:همونطورکه تحمل میکنن تا با فرهای بلند روسرت بازی نکن.اونابه طرز بامزه ای فرن.

ودستشواروم بین موهام تکون داد،بلد نیس کم بیاره اصن!!!

نایل:جفتتون خفه شین بامزه بامزه دراوردین با هرتارموهای من دخترا میمیرن وزنده میشن.

به لویی یه نگاه انداختم وبلند شروع به خندیدن کردیم،بی بدیل بود،اعتماد به نفس نایل لنگه نداشت.

هری:من میرم لباسموبپوشم شما برین.

نایل شروع به راه رفتن کرد ودست جما روهم کشید ولی لویی گفت صبر میکنه تا من لباس هامو عوض کنم.

پیرهنمودراوردم وبه جای شلوارم یه شرت مایوپوشیدم،احساس خفگی میکردم اگه مایو کامل تنم میکردم.

کارم که تموم شد به سمت لویی رفتم،نگاهش روی تمام بدنم بود،سرفه ای کرد وسعی کرد نگاهش وهمراه با سرفه از بدنم بگیره.

هری:ببخشید منتظرموندی.

من وادب؟محاله.

لویی:بیا بریم دلم برای دریا تنگ شده.

دستموانداختم گردنش وگفتم:

_ بزن بریم لو..

نگاهی به دستم که دور گردنش بود انداخت وبعد به چشمام زل زد،کلافه بود،چشماش توتمام صورتم میچرخید باپاش اروم روی شن های نرم زیر پامون ضربه میزد،یه نگاه خیره به لبام کرد.دستشو روی صورتش کشیدو....

لویی:چرا که نه میخای دست از تنبلی برداری وتادریا بدوییم؟

این دیگه چه کوفتی بود؟؟انگار به کشیدن دست روصورتش یه نقاب گذاشت،چشماش خیره وبی پروا به چشمام خیره بود،دستشو گذاشته دور کمرم وبا شاد ترین صدای ممکن حرف میزد.یه دیوونه چند شخصیتی توزندگیم کم داشتم که اونم پیداش شد.

هری:عالیه،نشونت میدم کی تنبله.

لویی:مسلما اونی که بازی برده.

هری:بسکتبال بازیه گروهیه،چطور دونفری بازی کنیم؟؟با یه شرط چطوری؟

لویی:قبوله

هری:تادریا میدویم هرکی زودتر رسید.

لویی:پاهای درازت کمکت میکنن بیا شرط روکامل کنیم،توخط پایان همه دیگه روکول کنیم هرکس تونست بیشتر طرف مقابل رو نگه داره اون برنده واقعیه.

هری:قبوله وخب جایزه برنده؟

لویی:هرچی برنده بخاد

هری:واینکه جلوی کل دانشگاه اعتراف کنه باخته وهمیشه یه بازنده اس.

لویی:اینقدر خوبه که حتی حاضرم امضاش کنم.

لویی به جما زنگ زد وازش خاست بیان اینجا تا اون هم شاهد شرطمون باشن.

تاموقعی که نایل بیاد لویی بالاوپایین میپرید،خودشو اماده میکرد وکری میخوند،ومنم تمام مدت میخندیدم وجوابشو میدادم.نایل وجما باهم اومدن وبعد ازاطلاع از مسابقه وشرط هایی که گذاشته بودیم اماده شدن تا مسابقه روشروع کنیم.

پشت خطی که جما برای خط شروع کشیده بود وایسادیم.لویی بهم نگاهی انداخت وچشمکی زد،لعنتی من میدونم وتوحالا میبینی.

اماده دویدن شدم وبا صدای نایل که میگفت فرار کنید شروع به دویدن کردم،سعی میکردم قدم های بلندی بردارم وبدنم خمیده نگه دارم تا سرعتم بیشتر بشه،لویی یکم ازم عقب بود،صدای جیغ های نایل برای تشویق من وجماکه لویی روتشویق میکرد رومیتونستم بشنوم فاصله زیادی با دریا نداشتم.

هری:دیوونه بازنــــــــــــــــــــده.

دستمو به زانوهام گرفته بودم ونفس میکشیدم،من برده بودم.

لویی پشت سرم خودشو پرت کرد روشن ها وبریده بریده گفت:خود..تی.

بلند بلند خندیدم وگفتم:باید از الان اسمتو تولیست کلوب بازنده های دانشگاه بنویسم.

لویی:هی توسرگروه اونایی نیازی به اسم نویسی نیس.

دیگه نفس نفس نمیزد ولی صورتش کمی سرخ شده بود.نایل وجما بهمون رسیده بودن وحالا نایل منو بغل کرده بود وداد میزد وازم تشکر میکرد.رفتار بچگانه اش باعث شده بودتنها واکنشم خندیدن باشه.

جما جواب نایل رومیدادوهی بهش یاداوری میکرد که بازی تموم نشده ونایل هم بدون وقفه حرف میزد وحمایت میکرد.

لویی:نایل وجمای عزیز دودقیقه خفه شین،من امروز دوتا مسابقه داشتم بریم یه چیزی بخوریم تا من از گرسنگی غش نکردم.

نایل ادای غش کردن درآوردوگفت:

_ خوب شد یادم آوردی من هم چیزی خاصی به جزبیکن،تخم مرغ،پنکیک،سیب زمینی سرخ کرده،کیک وقهوه کلوچه های کاکائویی چیزی نخوردم،شما میخاین با گرسنگی منو بکشین؟؟

وبعد هم به حالت قهر به سمت رستورانی که اون نزدیکی ها بودرفت.

لویی:بریم یه جیزی بخوریم،نترس هری به اندازه یا ناهار وقت داری تا از روزهای آزادی قبل ازانجام شرط ها لذت ببری.

Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top