47
همه رو بیرون کرده بودم..هرچی باشه من مرداین خونه ام والان مرد من داره برمیگرده..
از حموم اومدم بیرون..ربدوشامبر صورتی ساتن روی بدن وپاهای سفید وبدون مو ام جلوه قشنگی داشت.موهای خیسم روی شونه ام ریخته بود ورنگ بی نظیری به بدن سفیدم میداد،یه جور تیرگی خاص تو زمینه روشن..
روی صندلی نشستم وسشوار رو روشن کردم،به قول لو فر به فر موهامو خشک کردم..وگذاشتم صورتمو قاب بگیرند..
کیف کوچیکی رو که روی میز بود باز کردم،وقسمت بالایی اش رو کشیدم تا بقیه طبقه ها هم بیان بیرون..این یه کیف آرایش کوچولو بود که لو از پاریس برام فرستاده بود ومن حالا میخاستم ازش استفاده کنم..
قسمت اول قلمو هاوابزار میکاپ بود.به لطف لوتی من یاد گرفته بودم ازشون استفاده کنم..شونه ابرو رو برداشتم وبا کمک قیچی کوچولویی که اونجا بود کمی ابروهامومرتب کردم..
طبقه دوم اون کیف..از کرم پودرها ووسایل گریم پر بود ومن نمیخاستم صورتمو سنگین کنم پس به استفاده از یه مرطوب کننده بسنده کردم..
قسمت سوم ریمل خط چشم ووسایل مربوط به چشم بود،یکی از ریمیل هاروبرداشتم وآروم روی مژه هام کشیدم،وبعد یا یه خط چشم تو چشمام کارمو تموم کردم،این دفعه میخاستم سبزی چشام تو حصار مشکی مژه ها وخط چشمم باشه..
وقسمت اخر..قسمت مورد علاقه من بود..وسایل مربوط به لب...لب های قشنگی داشتم..صورتی..وگوشتی..یکی از تیره ترین رژ لب هارو برداشتم واونو محکم روی لبام کشیدم..وبعد با یه دستمال آروم پاکش کردم..تا یه تیرگی نامحسوس بمونه وطبیعی به نظر بیاد..توآینه به خودم نگاه کردم،میدونم که قیافه خوبی داشتم والان انگار این خوشگلی چند برابر شده بود..
دستامو بین موهام بردم،وموهامو بستم،چند تا از موهای جلو سرمو از بین کش آزاد کردم وشلوغ دور سرم ریختم..
کار صورتم تموم شده بود بلند شدم وبه سمت تختم رفتم،جعبه بزرگی که روی تخت بود روباز کردم،رنگ ها وطرح های زیای تو اون جعبه بود،یه جوراب بلند کرم رنگ برداشتم واونا رو پوشیدم..بعد از پوشیدن جوراب ها..یکی ازاون شورت های خاکستری رنگ رو برداشتم وپوشیدم..جعبه دیگه که روی تخت بود روباز کردم..یه جلیقه خز سفید..پوشیدمش.
نفس عمیقی کشیدم واز اتاقم زدم بیرون..اروم از پله ها رفتم پایین..همزمان با رسیدنم به سالن..صدای در رو شنیدم..
سرعت قدم هامو بیشتر کردم وجلو ورودی در وایسادم..لویی شلوغ وگیج وارد شد،چمدونشو دم در گذاشت،هنوز سرشو بلند نکرده بود منو ببینه ومن داشتم از دیدنش بعد مدت ها لذت میبردم..قلبم دوباره شروع به تپیدن کرده بود،دوباره داشتم نفس میکشیدم..کت لی روی تیشرت مشکی وشلوار جین چسبونش یه تیپ عالی ازش ساخته بود..مرد کوچولوی من...
سرشو بلند کرد ویخ زد...شایدم آتیش گرفت..شروع کرد سرفه کردن..نفهمیدم چطور شد..فقط با قدم های بلند به سمتش رفتم،دولا شده بود وبلند سرفه میکرد رفتم کنارش وروی زمین کنارش نشستم..دستامو دورش حلقه کردم وشروع به نوازش سینه اش کردم ترسیده بودم ودست وپامو گم کرده بودم نفس نفس زنان سرشو به سمتم بلند کرد وبریده شروع به حرف زدن کرد:
+هری...منو..ببوس..نذار..بدون لبات بمیرم ...پسره احمق..
وبعد یهو بلند شد وخیلی عادی نشست وادامه داد:
+نمیبینی دارم میمیرم..بیا بوسم کن دیگه..
بدون مکث به سمتش رفتم ولبامو بااشتیاق روی لباش گذاشتم..نمیدونستم دارم چه غلطی میکنم..فقط میخاستم لویی رو بچشم..ومحکم وخشن لباشو میبوسیدم..واون هم همراه با حرکات دستش همراهی ام میکرد..دستش رو برده بود زیر خزی که پوشیده بودم ومحکم بدنمو چنگ میزد..
بعد از چند دقیقه دیگه نمیتونستم نفس بکشم..از نفس کشیدن متنفر بودم..باعث شده بود از لباش دور بمونم..
لو سریع بلند شد..دستشو به سمتم دراز کردم وکمک کرد بلند بشم،به جلو هدایتم کرد تا جلو تر از اون راه برم..وبعد از چند قدم این دست لویی بود که بلند روی باسنم فرود اومد..
+لعنت..این سکسی تر از هر چیزیه..
وبعد سریع پرتم کرد روی یکی از کاناپه های سالن وافتاد روی بدنم..اون جلیقه رو با خشونت از تنم بیرون آورد،وخودش با شلوار روی کیرم نشست..روی بدنم خابید وسرشو بین گردنم فرو کردوایندفعه بدون استفاده از لباش شروع به گرفتن گاز های کوچیک روی گردنم کرد وتا پایین رفت درد کوتاه وسکسی به بدنم منتقل میکرد وصدام رو درآورده بود..اه وناله هام تو فضای خالی خونه میپیچید..
لویی حالا داشت با لبهای باریک وخیسش تمام جای گازهارو میبوسید وبالا میرفت...تحریک شده بودم واون پارچه توری وساتن نرمش نه تنها کمکی نمیکرد بلکه باعث تحریک بیشترم میشد..
اون بلند شد ودوباره منو مجبور کرد بلند شم،دستمو گرفت ومنو روی شکم،روی دسته مبل خابوند،اینجوری کونم برامده تر شده بود..
شرتمو پاره کرد..لپ های باسنمو آروم نوازش کرد وبعد محکم چنگ زد..تاجایی که دوتامون مطمئن شدیم که جاش میمونه..
سرشو برد بین باسنم وشروع به لیس زدن سوراخم کرد..برخورد زبون خیس وزبرش داشت دیوونه ام میکرد..نمیتونستم هیچ کاری بکنم..دوتامون عمیقا ساکت بودیم..وهردومون میدونستیم که این لحظه هاچقدر خطرناک،میتونن ماروبه گذشته ببرند.
باورود دوتا انگشتاش باهم داد بلندی کشیدم..اونا سریع وارد وخارج میشدن وهرلحظه گیرنده های حسی بیشتری رو درگیر میکردن ولذت بیشتری بهم میدادند...
بعد از چند دقیقه لویی سه تا ازانگشتاشو تو کونم فرو کرد ومجبورم کرد بلند بشم..برخورد مستقیم انگشتاش با پروستاتم ...واقعا از داشت دیوونه ام میکرد..همونطورکه انگشتاش تو کونم بود بهم چشبید وبا بوسیدن گردنم به سمت پله ها هدایتم کرد..با هر بار بالا رفتن از پله ضربه بیشتری به پروستاتم وارد میشد ومن فقط میتونستم لبامو محکم تر گاز بگیرم وداد هامو تو دهنم خفه کنم...
وسط پله ها..لو انگشتاشو کشید بیرون..دستشو گذاشت رو کمرم..وخمم کرد،دستاموروی دوپله بالاتر گذاشتم...
+لعنت بهت..که کلمه کنترل کردن رو بی معنی میکنی..
وبا سرعت کیرشو تو کونم فرو کرد..اه بلندی کشیدم وچشامو بستم..بدنم از شدت لذت داشت میلرزید...نمیتونستم خودمو کنترل کنم..تمام سلول های بدنم از حرکت لویی تو کونم لذت میبردند..
_اه..لو..سریعتر...دلم تنگ...اخ.
قبل از اینکه جمله ام تموم بشه،لویی دوطرف کمرمو محکم گرفت وبه فاک دادنمو سریعتر کرد..
به لبه نزدیک بودم..دلم میخاد این موج های لذت روخالی کنم.
نزدیک ارضا شدن لویی کشید بیرون ودوباره مجبورم کرد از پله ها برم بالا..این تغییر پوزیشن ومکان ها برام جذاب بود..وفقط بی قرار تر ام میکرد..
از پله رفتیم بالا،لویی حالا منو برگردونده بود ودوباره نا منظم میبوسیدم..لبام..چشام گردنم..
نمیدونم کی وارد اتاق لو شدم..فقط وقتی دوباره به خودم اومدم که به کمر خابیده بودم وموهام روی تخت پخش بود..لویی با قیافه شلوغ وعرق کرده اش..بین پاهام بود وخودشو توم تکون میداد..
حالا روم خابیده بود وآروم کنار گوشم زمزمه میکرد:
+دلم برات تنگ شده...بود..
_من..بیشتر..
+دوستت دارم..
قبل از اینکه بتونم حرف بزنم ضربه هاشو محکم تر کرد..چشام از شدت لذت بسته شدند..
+چه..خوش آمد..گویی..سکسی..
وقبل از اخرین کلمه اش من ارضا شدم..واون با داد بلندی که کنار گوشم کشید ارضا شد....
فــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاک
واقعا فاک..داد بلند لو باعث شده بود از خواب بپرم..ولعنت اینا همش خواب بود..به شکم نگاه کردم..من توخواب..با سکس با لو ارضا شده بودم..وانگار هنوز کلفتی لو رو تو کونم حس میکنم..واین واقعی تر از هر واقعی بود..
دوباره روی تخت دراز کشیدم،با یه لبخند گشاد به سقف خیره شدم ودوباره خوابمو مرور کردم..
آرایش..سرفه هاش..لیس زدنم..سکس تو پله..سکس تو اتاق خواب..دوست داشتنم..شاید یه روزی این واقعی بشه..شاید یه روزی..ما اینکارو بکنیم..شاید از این به بعد ما بارها اینکارو تو تمام قسمت های خونه بکنیم..اصن شاید..شاید یه بچه هم داشتیم..شاید..وقتی لو..کیرش تا ته کونمه وداره ارضا میشه..مجبور بشه.بچه خوابالوی ترسیدمون..که خرسشو دستش گرفته واومده پیشمون بخوابه رو بغل کنه..اصن شاید..شاید..شاید..من بچه ای داشته باشم که پدر صدام بزنه..شاید..روزهای بشه که بعد از سکس های سنگینمون..لو..وقتی بدنمو پوشنده تا حتی بچمون هم منو نبینه..بیان..وبا شیطنتت بیدارم کن..شاید..شاید..شاید..یه روز..من همه چیز یه نفر بشم..همونطور که لویی همه چیز منه..
کاش بشه..بیاد..بتونم..ببینم روزی که رو که من لایق وکافی همسر وپدر بودن بشم.کاش..زورم به این حجم از دلتنگی برسه..کاش..
Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top