45
روی تخت نشستم،گذاشتم ذهنم روشن بشه،به خودم نگاه کردم لخت بودم،همیشه لخت بودم ولی اینبار لخت ترانگار..فکر کردم..به دیشب..لحطات دیشب با سرعت از مغزم عبور میکردن ومنو هشیارتر میکردند،بوی بوسه هاش..مزه نفس هاش..لذت لمسش..لذت سکس باهاش وتا ابد بات بودن براش..ولذتی که هنوز موج زدنشو احساس میکنم.حقیقت اینه که من با لویی خابیدم قبلا..واونا تجربه های بی نظیری بودن ولی این یکی..تواوج نفرت..یکی باهات سکس کنه..واین یه سکس خشن،یا تنبیه ای نباشه..پر باشه از احساس..از"خوبی عشقم ها"..از "دردت اومد بگوها"...از"دوستت دارم عشقم ها"..از"مواظبتم ها" واین سکس پرباشه ازهمه چی..اونقدر که کافر بشی..به جهنم یابهشت..به اینکه وسط جهنم تامیلنسون ها..بهشت بغل لویی تامیلنسون هست..میتونی کفر بورزی به تمام بهشت وجهنم هایی که تو کتاب مقدس هست..ومیتونی ایمان بیاری به بهشت وجهنم لذت بخش خودت..
از جام بلند شدم،نسیم خنکی که از پنجره وارد اتاقم میشد،باعث شد تا پتو نازکی که روی تخت بود روبردارم ودور خودم بپیچم.به سمت در اتاق رفتم..ولی بادیدن در باز اتاق لویی..به سمت اونجا کشیده شدم..بار اولم بودکه وارد اونجا میشدم،ومیدونستم که این ممنوعه وباید منتظر تنبیه اش باشم..ولی مهم نیس.
وارد اتاقش شدم،روبه روی در،شیشه های بلندی بود که یکی از اوناکنار رفته بود وباد خنکی که میوزید پرده اون قسمت رو تکون میداد،پتو رو دور بدن لختم محکم تر کردم و به سمت تراس رفتم..
به محض ورود نفسم گرفت..صحنه بی نظیری جلو روم بود،لو با یه باکسر مشکی،جوری که دوتادستاشو روی نرده گذاشته بود وبهش تکیه کرده بود باعث شده بود عضله های محکم کتفش خودشون رو نشون بدن،نیم رخ صورت محشرش،با موهای شلوغ که روی صورتش پخش شده بود بی نظیر بود ولعنت..سیگاری که بدون دخالت دست،مدام سرخ میشد وبعد از چند دقیقه دودی بودکه از دهن لویی خارج میشد،بعد از چند لحظه یه دیگه دیگه از تو پاکتش برداشت،قبل از خاموش شدن سیگار قبلی،پک عمیقی زد وسیگار بعدی رو روشن کرد..پایین پاش رو نگاه کردم،پر بود از فیلتر های سیگار..
نفس بلندی کشیدم.
لویی:سرده..بروتو..
حرفی نزدم وبهش نزدیک تر شدم،نمیدونستم واکنشش چی میتونه باشه ولی من کار خودمو میکردم..
پتوام روباز کردم،خودمو از پشت به لویی چسبوندم،پتو رو دور دوتامو گرفتم وسرمو روی شونه لو گذاشتم.
خودشو اروم توبغلم جا داد،داشت از گرم شدن پشتش با سینه ام لذت میبرد.سیگار بعدی رو روشن کرد..قبل از اینکه شروع به کشیدنش کنه از رو لباش برش داشتم..نزدیک لبام بود که تو بغلم برگشت..سیگار رو از روی لبام برداشت وپرتش کرد..
_چرا پرتش کردی؟!میخاستمش..
_ چیز خواستنی نبود..نمیخام بکشی..وتوهم نمیکشی..
_خودت..
_خودم به تو ربطی نداره.
بعد از گفتن حرفش برگشت ودوباره به حالت قبل برگشت،عصبانیتش..خوشحالم کرده بود!
نمیدونم چه مدت لو توبغلم بود..غرق در افکارم بودم وبدنم از بودن لویی لذت میبرد،هیچی وجود نداشت که مجبورم کنه موقعیتمو عوض کنم،ویو بی نظیری رو به روم،وعشقی که تو بغلم داشتمش.سرمو تو گردنش فرو بردم وبا کمی شیطنت،جوری که نفس هام بخوره به گردنش شروع کردم به حرف زدن:
_لو..مرسی..برای..دیشب..تمام شب..واخرشب..دل تنگش بودم..
توبغلم برگشت،جوری که صورتش به طرف صورتم بود.
_ هی هی..همه صاحبا از برده هاشون استفاده میکنن..من به همون اندازه قبل ازت متنفرم...
به درک که متنفری..اصن بیا ببینیم متنفری یا نه..اخه دیشب که یه چیز دیگه میگفتی..
سرموانداختم پایین وبا ناراحتی،عقب عقب رفتم،لویی سعی میکرد اخمشو نگه داره ونگاهم کنه،بعد از چند قدم،عمدا پاشنه پامو کج گذاشتم.داد کوتاهی کشیدم واز پشت افتادم روی زمین،وبه محض لمس زمین سرد ودرد زیاد کونم داد بلند وواقعی کشیدم..عجب غلطی کردما..
لو سراسیمه اومد بالای سرم،آبی چشماش تو حدقه اش مدام میچرخید..
_ هری..خوبی؟!..کجات درد گرفت؟!..میتونی بلند بشی..هز..
باگفتن هز ساکت شد ودوباره اخم کرد..
_میگم ایان بیاد..شاید لازم باشه بری دکتر..
چشمش بهم بود..نیم خیز شد تا بره..
_اخ..
لبامو بین دندون هام محکم نگه داشتم،درد باسنم بیشتر میشد،احساس میکرد سوراخم به شدت حساس شده..
لو دوباره نشست کنارم،موهامو از تو صورتم کنار زد.. وآروم پرسید..
_کجات درد میکنه؟!
_اخ..سوراخم..
هنوزم میخاستم شیطون باشم..
صدایی که از تو اتاق میومد نشون میداد ایان وارد شده،لویی سریع پتو رو بدن لختم انداخت،دستشو زیر سر وزانوهام برد وبلندم کرد،این چند روز..تحلیلم برده بود..سبک شده بودم..میدونستم ایان تو اتاقه پس با اغراق تو ناله کردن،سرمو روی شونه لو گذاشتم.
ایان:چی شده عشقم؟!بدش به من..
لو:خودم میبرمش ایان..وان رو از آب گرم پر کن..
لویی آروم به سمت حموم رفت،مکث کرد تا ایان بره بیرون..پتو رو از روم انداخت پایین..منو تو وان گذاشت.. وخودش لبه وان نشست..
لو:من میرم بیرون..کارت تموم شد..صدام بزن..
بلند شد تا بره بیرون..نزدیک در صداش زدم..بدون برگشتن از روی شونه اش بهم نگاهی کرد:
_همیشه..اینقدر عاشقانه ازم متنفر باش..
______________________
از حموم اومدم بیرون..حوله آبی رنگی رو دور موهام پیچیده بودم، وروبدوشامبر ساتن ابی لو روپوشیده بودم.
وارد اتاق شدم،ولی با دیدن لو..سرجام خشکم زد..کت وشلوار مشکی رسمی پوشیده بود،موهاش تو صورتش پخش بود وداشت کیف دستی کوچیکی که روی تخت بود رو پر میکرد..
لو:اومدی بیرون؟!..خوبی؟!
_بهترم..داری کجا میری؟!
لو:مطلقا بهت ربطی نداره..
سرمو انداختم پایین وخاستم که از اتاقش برم بیرون ووارد اتاق خودم بشم،ولی با صداش متوقف شدم.
لو:واردشدن به اتاقم به اندازه کافی تنبیه داره،اینکه سرتو بندازی پایین وبری بیرون بیشترش میکنه.
هیچی ازدیدش دور نمیموند.آروم روی تخت نشستم ومنتظرش شدم.واون شروع کرد
لو:دارم میرم پاریس..
_ پاریس برای چی؟!
لو:تو که فکر نمیکنی همه اینایی که میبینی،از طریق خیانت به عشقم وتیغ زدن یه نفر دیگه بدست اومده باشه؟!مطمئن باش که من برای خودم یه شغل دارم واین ایجاب میکنه که برم بیرون..
_چرا اینقدر یهویی؟!
ابروشو انداخت بالا وبهم زل زد،"به توربطی نداره"تو صورتش،از موج زدن گذشته وحالا دیگه داشت داد میزد.
_حله فهمیدم بهم ربطی نداره..
لو:نمیدونم کی برمیگردم،چند تا قانون قراره عوض بشه،میتونی بری بیرون ولی حداقل دونفر از کسایی که من میشناسم باید باهات باشن،تنهایی فقط وفقط میتونی بری خونه آنه که اونم با راننده میری وراننده تمام مدت بیرون منتظرت میمونه..تاوقتی من نیستم توعلنا مرد خونه منی،ممکنه ادمایی برای ملاقات من بیان وتو باید درست باهاشون رفتار کنی.هنوز هم ورود به اتاقم ممنوعه..البته میدونم فضولی و وارد اتاقم میشی.. پس محض رضای فاک هم که شده حداقل رو تختم ارضا نشو
_لویی..
با اعتراض وخجالت گفتم..به درک که دیشب تا ته تو کونم بود..این مسئله به این شفافیت بعد از هزار سالم شرم آوره..
بلند شد واومد نزدیک،دوتا دستاشو کنار رونام گذاشت وصورتشو بهم نزدیک تر کرد.
_برگشتم هری تامیلنسون باش..قوی شو تا بجنگی وبه دستم بیاری..مواظب خودت باش هز..
وبا یه بوسه نرم روی پیشونی ام ازم دور شد وبا برداشتن وسایلش به سمت بیرون رفت.
به محض خروجش به خودم اومد ودنبالش دویدم تو راهرو بود که دستشو گرفتم ورو به خودم گردوندمش..لبامو رو لباش گذاشتم واونم همراهیم کرد.
ازش جدا شدم وهمونطور که به سمت اتاقم میرفتم بلند داد زدم:
_تامیلنسون ها..نمیذارن چیزی تو دلشون بمونه..ودرضمن..توهم مواظب خودت باش عشق بی نظیرم.
Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top