4
وارد کلاب شدم،شلوغ تراز چیزی بود که انتظار داشتم وخوب صد البته شیک تر،عطرهای مختلف مخلوط شده با بوی سیگار،زن ها ومردهایی که اون وسط خودشون رو بهم میمالوندن،صدای بلند موزیک،همه نشون میداد که اینجا هم یه کلابه ولی خب تا قبل از اینکه به قسمت خصوصی کلاب برسی.
_ شما نمیتونین وارد بشین
_ هری استایلز،مهمون آقای آدامز
_ بفرماین.
خوب ریچ خیلی بیشترازچیزی که فکر میکردم ثروتمندبود.این اتاق بوی اسکناس نو میداد!
به سمت ریچ که حالا همراه با دخترشرقی کنارش ایستاده بودن رفتم.
_ هی پسرخوشحالم که اینجا میبینمت فکر نمیکردم بیای.
_ اوه کی میتونه دعوت آدامز بزرگ رو رد کنه؟
بدون شک همه!!
دستمو که حالا تودستش بود رو کشید ومنو بغل کرد،مردک احمق،امشب احساس میکردم مغزم داره میترکه وواقعا ازخونه وتک تک آدم های مزخرف اون خراب شده بیزار بودم،پس فقط زده بودم بیرون،وخوب من یادمردی افتادم که چندروز پیش تو دفترکار لیام بود وازم خوشش اومده بود.پس فکر کرده بود دعوت از من ودوستام به بارش میتونه باعث بشه بهش نزدیک تربشم.وخب من الان اینجا بودم،وزین ولیام هم قراربودبیان.
هری:نمیخای بهم بگی این خانوم زیبا کی هستن؟
ریچ:این دخترشرقی من هیفاست قابلتونداره.
باشه هیفا بلندشو بریم ما تو اتاق های بالا باهم کارداریم.دوباره بگمش؟مرررردک احمق واقعافکر کرده دختری روکه بقیه دست زدن رو برمیدارم؟من عادت به خوردن ته مونده های بقیه ندارم،اونم آدمی مثل ریچ.ولی نه عوضی خوبی بود خوشم اومد.
هری: هی رفیق اون دختر شرقی فقط کنار مردخوشتیپی مثل توعالی به نظرمیاد.
مطمئنم که اون دختر هم فقط برای پول یا شهرتی که ریچ براش داره به سمتش اومده هرزه ها انواع زیادی داشتن ولی این مدلشون یکی از مزخرف ترین وپردردسرترینشون بود.
ریج:اوه پس نگاهی به خودت نکردی.
_ هی احمق کاری نکن همینجا به فاکت بدم میفهمی میگم ما دوست های استایلزیم؟آدامز مارو میشناسه.
صدای زین بودکه به گوش میرسید ریچ بلند خندید وبه سمت در اون اتاق که دوتا نره غول جلوش وایساده بودن رفت.
_ حتی اگه این مهمون من هم نباشه شما نباید بذارین دوتامردکه اینقدرهاتن منتظربمونن.بیاین تو.
ریچارد آدامز،صاحب بزرگترین شرکت تولیدابزارهای موسیقیایی،مردی که به داشتن های دختر های شرقی زیبا کنارخودش معروفه،وبه طور واضحی گیه!
هنوز هم درصد زیادی از مردم هموفوبیکن ونمیتونن با گی های یا لز ها کنار بیان ومطمئنا ریچ کسی نبود که ریسک کنه وشهرتشو با گفتن گرایشش به خطربندازه.همراه داشتن یه دختردرتمام روز وبه فاک دادن یه پسر درتمام شب زیاد به احساست آدامز ضربه نمیزنه.
زین ولیام واردشدن،کنارم نشستن وبازدن مشت هاشون به دستم احوال پرسی دوستانه ای کردن.
لیام وریچ شروع کرده بودن به صحبت درباره کارشون،زین داشت باهیفا حرف میزد.ومنم با لیوان مشروبم سرگرم بودم به استریپرهایی که داشتن خودشون رو،روی میله ها تکون میدادن نگاه میکردم.
خاکستری چشمای دخترازبین خط چشم وسایه تیره ای که پشت چشمشو پوشونده بودتوجه زیادی رو جلب میکرد.
خاکستری،پسردیوونه که امروز ازجما حمایت کرد،کارخوبی کردجمابه نظر دختر خوبی برای تو تخت میاد.
حتما اونم یکی از هزارتاپسرکه بزرگترین دغدغه اشون مارک بودن لباس هاشونه.وخب مسلما اینجور آدما زمان زیادی برای مخ زدن وحمایت های الکی از این واون داشتن.
خاکستری چشماش موقعی که توچشمام زل زده بود ومن فرفری احمق خطاب میکردیا اون موقع که....خب مغزعزیزخفه شو...حتی به یادآوردنش هم باعث میشه بخام گلوی اون پسر رو با ناخونام پاره کنم تا دیگه اون صدای سکسی رونشنوم.
به اون دختر اشاره کردم تا بیاد،موهای بلندشوکنارزد وباعشوه به سمتم اومد،نشست رو پاهام ودستاشو کشید رو سینه ام،دستاش هنوز سردی میله رقص(میله ای که استریپرها دورش میرقصن،نمیدونم اسمش همینه یا نه) روی دستاش بود وباعث شدبلرزم.
لباشوآروم به گردنم وگوشم میکشیدودستشو دایره وارروی شکمم میکشید، دستمو رو پهلوش میکشدم ونزدیک رونش یکم می چلوندم.
توچشماش چیز خاصی داشت یه حس لذت،شبیه بقیه استریپر هایی که برای پول یا برای هرزگیشون کارمیکردن نبود.
انگار لذت میبرد از خاستن حتی اگه برای بدنش بخانش،مثل یه گربه ملوس که ترس از چنگ کشیدنش باعث میشه بیشتر از حدت نری ولی زیباییش هم باعث میشه دست از نوازشش برنداری.چشمای وحشی داشت ولی میتونست تاثیر زیادی بذاره.
وخب من یه چیزایی رواون پایین احساس میکردم ولی قدری نبودکه باعث بشه فردا صبح توکلاب بیدار بشم.
_ خب هری امشب یه چیزعالی برات دارم میخام توبرام افتتاحش کنی.
ریچ گفت.
_ باعث افتخاره.
خب امیدوارم نخاد یکی از اون مشروب های مخصوص گی هاروبراش افتتاح کنم.چون نه تنها باعث افتخاره که بلکه باعث ننگ هم هست.
یه مردبلند قد وهیکلی وارد شد وپاکت کوچیکی رو به ریچ دادودرگوشش چیزی گفت که باعث شد ریچ لبخندی بزنه.فندک طلایی که رو میز بود رو برداشت وهمراه با اون پاکت کوچیک به طرفم گرفت.پاکت رو باز کردم.
واقعا یه سیگار؟؟؟؟
سیگاروبرداشتم،ظاهر عجیبی داشت کاغذ دورش مشکی بود با حلقه های طلایی که دورش بود،خاص بود وخب فکر نکنم تاحالا این مدلشو دیده باشم.
سیگار روبین لبام گذاشتم نفسمو کشیدم داخل وسیگار رو روشن کردم،گر گرفت وشروع به سوختن کرد.
این دیگه چه کوفتیه؟؟مزه شراب،عطری که از سیگار بلند میشد،کاغذی که همراه باسوختن به طورعجیبی میدرخشید،حس قوی توتون،حس خلسه ماری جوانا در کسری ازثانیه که اون دود لعنتی تو حلقم بودبهم رسید.
حالا میفهمیدم ریچ چرا میخاست من افتتاحش کنم این یه سیگار عادی نبود.پک اولش باعث شده بود بدنم ریلکس تربشه وحالا سرموبردم عقب وپک دوم رو عمیق تر کشیدم دوباره اون حس لعنتی،بهترازهرچیزی بود.دود روآروم دادم بیرون،همون دو پک به اندازه کافی نئشه ام کرده بود.
سیگار رو به سمت ریچاردگرفتم ودوباره چشمامو بستم قوی ترازتمام سیگار های قوی بود که تاحالا امتحان کرده بودم،ومن نمیخاستم باحرف زدن این حس رو از بین ببرم.
زین:چقدرعجیبه،بوش،کاغذش،حتی دودش هم کمترازیه سیگارعادیه.خب من مدت زیادیه که سیگارمیکشم وتاحالا این مدلشو ندیدم.
ریچ:این یه سیگار دست سازه ازیه هنرمندنابغه اس.امیدوارم هری خوشش اومده باشه.
حالا زین ولیام هم داشتن اون سیگار روامتحان میکردن ورضایت رومیشد از چشمای بستشون فهمیدولپ هاشون که از شدت عمیق بودن پک هابه سمت داخل رفته بود.
به اشاره ریچ دختری که کنارم نشسته بودبلند شد وبرای هممون یه پیک مشروب ریخت.
با بیحالی گیلاس روبلند کردم وگفتم:اسم نابغه ات چیه؟
مردی که سیگارروآورده بود جواب داد:اینجا به اسم تامو میشناسنش.
_ به سلامتی تامو واین جهنمی که ساخته.
Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top