36

آروم پیشونی ایان رو بوسیدم واز تخت اومدم بیرون،به بدن لختش زل زدم.

اولین باری که هری صبح تو بغلم بیدارشد،وقتی ساعت ها نگاهش کردم،وقتی باهاش مسخره ترین مکالمه عمرمو داشتم،وقتی بردمش حموم ومن لعنتی باعشق بدنشو شستم.

خاطره ها گاهی ممکنه کشنده تر از یه سم یا شلیک یه گلوله باشند.از اتاق زدم بیرون..میخاستم از خودم فرار کنم..از مغزم..ویه گوشه گیر بیارم وبرای تمام خاطرات تلخم عزاداری کنم وبعدش،دوباره شروع کنم.

باکسرمو پوشیدم..کانال روعوض کردم وگذاشتم یه موسیقی لذت بخش ایان رو بیدار کنه.تو راهروها شروع به قدم زدن کردم،‌جلو در اتاق فیزی وایسادم،آروم خابیده بود وگوشی اش تو دستش بود..شبایی زیادی منم با گوشی خوابم برد.

رفتم پایین،باید زودتر یه جایی پیدا میکردم،از پله های عمارت اومدم پایین،صدای کفش های پاشنه بلند وکله ای با موهای بلند سفید نشون میداد که لوتی از خواب صبحش زده والان اینجاس.

وارد سالن بزرگ شدم،به لوتی نگاه کردم،
یه کت وشلوار سفید پوشیده بود،صورتش هیچ حس خاصی نداشت،به سمتم اومد،یه بغل کاملا سرد بهم داد.

_ خیلی وقته ندیدمت لوئیس..فکر میکردم تو خونه نقلی بامزه ات ببینمت.در اصل فکر میکردم با یه دراز فرفری تو خونه نقلی ات ببینمت.

_الانم میبینی فقط دیگه نه تو خونه خودم تواین عمارت..

_چه بد..دلم میخاست تو یه فضای بهتر ببینمش..ولی کی گفته تامیلنسون ها از دیدن آدما تو زندونی مثل این عمارت،وقتی دارن زجر میکشن لذت نمیبرن؟

وبی خیالانه به سمت پله ها رفت،شارلوت..گاز کشنده تامیلنسون ها..این اسم رو پدربزرگ روش گذاشته بود:

_فیزی پرسرو صداس..خودخواه وبه حمایت های تو عادت کرده..میتونه یه دنیا رو بهم بریزه ودوباره یه دنیای بهتر تحویلت بده..به وقتش خشونت ترسناکی داره ولی میدونی مشکلش چیه؟اون مثل چاقو..پر سر وصدا وکثیف میکشه..با سر وصداش میتونه همه چی رو خراب کنه.

_ولی به لوتی نگاه کن..اوه عین یه گازهمه جا پخش میشه وبی سر وصدا میکشه..ظاهر موجه وخانومانه اش،نوع حرف زدنش باعث میشه تو هیچ وقت نتونی بهش شک کنی.اون وقتی داره با یه لبخند ملیح،قربون صدقه ات میره،میتونه نقشه قتلت روهم بکشه واجرا کنه.

ومن به لوتی ایمان داشتم،اون با زرنگی انحصار ورود مواد مخدر گیاهی برای بیمارستان های انگلیس روبرام گرفته بود.آدمایی زیادی رو لوتی با ذهن ومن با قدرتم کنار زده بودم.

نمیدونم چند دقیقه بود که من وسط سالن وایساده بودم وبا دیدن لوتی که با لباس های عوض شده برگشته بود از فکر اومدم بیرون.

یه سری کاغد دستش بود وحالا داشت به سمت میز صبحانه میرفت.

دنبالش راه افتادم،روی یکی از صندلی ها نشست روبه روش نشستم ومنتظر نگاهش کردم.بعد از مرتب کردن کاغذ ها شروع کرد.

_ریچارد آدامز..کسی که میشه گفت با شانس به جایی که هست رسیده،وقتی جوونتر بوده از چشایر میاد لندن تنها کاری که بلد خوندن بوده،ولی از این استعداد استفاده میکنه وکنار یکی از شرکت های بزرگ موسیقی شروع به خوندن میکنه،اونقدر کارشو تکرار میکنه تا به عنوان یه کارمند صفر اونجا استخدام میشه،نبوغ بی نظیرش تو طراحی های ساز ها که عمدا به دست مدیر میرسونه باعث میشه راه چند سال رو عرض شش ماه طی کنه،تو این دوره شرکت دچار یه سری آشفتگی میشه وهمین موقع ریچ هم از شرکت استعفا میده ولی بعد با یه شرکت بزرگ برمیگرده.خیلی ها میگن که اون از شرکت اولی سرمایه ساخت شرکت دوم رو دزدیده.وحالا تبدیل شده به یکی ازبزرگترین ها.به واسطه قیافه خوبش همیشه مدل ها ودختر های شرقی زیبایی رو کنار خودش داره.وحالا هم که با دوست پسر جذابش کام اوت کرده.

به لوتی پوزخند خبیثانه ای زدم.

_میبینم که یه نفر قراره حسابی تنبیه بشه..باید به فکر رفع کراشم از روی لو باشم..زیادی برای یه برک خشنه.

ایان بودکه به سمت ما میومد وباهامون حرف میزد.قیافه اش بد به نظر میرسید.بدتر از چیزی که بود.

لوتی: ولی شاید من بتونم کراشمو روت تجدید کنم.

ایان با لبخند کنارم نشست.وبه لوتی نگاه کرد.میدونستم حرفاش تموم نشده.

_خب لوتی بگو ببینم قراره چیکار کنی؟

_قرار نیس کار خاصی بکنیم،شما امشب برازنده ترین لباس هاتون رو میپوشین،یکی از اون عروسک های تو پارکینگ رو برمیدارین،وبه یه پارتی میرین.شب جذابی براتون آرزو میکنم.

______________

کت وشلوار سفید با یقه وسر آستین های سرمه ای،با پیرهنی سرمه ای..ته ریشی که روی صورتش بود.موهای بهم ریخته مشکی،چشمای یخی اش ولباش که به پوزخندی کش اومده بود وحالا داشت کرواتشو درست میکرد.

ومن با کت وشلوار سرمه ای با یقه وسر آستین وپیرهنی سفید با موهای که روبه بالا حالت داده شده بود.

رفتم سراغ کلکسیون سیگار ها وجا سیگاری هام،سیگارهای سفید،با حلقه های سرمه رو برداشتم وداخل جعبه سیگار مخصوص این طرح گذاشتم.

جعبه ای با رنگ تیره که یه برگ سفید کوکا*روش نقش بسته بود،وزیر برگ که با یه L.T جواهر نشان تزئین شده بود.

از اتاق اومدیم بیرون وبه سمت پارکینگ رفتیم،لامبورگینی وننو روبرای امشب انتخاب کردم،سوار شدیم وبه سمت آدرسی که لوتی بهم داده بود حرکت کردیم.

حواسم به رانندگیم بود وهیچ حرفی نمیزدم.نمیخاستم حرفی بزنم،داشتم میترسیدم،هیچ ایده ای نداشتم امشب قراره چه اتفاقی برام بیفته.

جلو اون هتل زیبا وایسادم،خودمو مرتب کردم تا از ماشین پیاده شم،وقتی در ماشین روباز کردم متوجه شدم ایان هیچ حرکتی نمیکنه وبه جلوش خیره اس.

_باید بریم..بیا پایین..

با شیطنت دستاشو جلوش گره زد.

_نمیام..

اوه از الان قرار بود شروع بشه..

_میشه بپرسم چرا از این لعنتی پیاده نمیشی؟؟

دروباز کرد واومد بیرون،با تعجب اومدم بیرون،دستاشو گذاشته بود روسقف..

_از بس امشب جیگر شدیم میترسم بدزدنمون..تو برو من نمیام.

به شوخی مزخرفش خندیدم،خندیدن لازم بود!!سوئیچ رو به خدمتکاردادم تا ماشین رو پارک کنه وبه سمت ورودی هتل رفتم،جلوی هتل پراز خبرنگارها وپاپا ها بودکه مدام در حال عکس گرفتن بودند.

برگشتم به ایان لبخند زدم،دستمو پشت کمرش گذاشتم وبه سمت ورودی هتل رفتم.

میزبان مهمونی که لوتی برای معرفی اش فقط به گفتن"کله گنده"اکتفا کرده بود،به سمتمون اومد وبهمون خوش آمد گفت.ومارو به سمت مبل های طلایی وسط سالن راهنمایی کرد.

روی مبل دونفره نشستم،دستمو باز کردم تا ایان توبغلم جا بگیره..جایی که هری همیشه جا میگرفت..

کارشو شروع کرد،اومده بود تا به خیلی ها خیلی چیزا نشون بده.

_میخای باهاش چیکار کنی؟

_با کی؟

_با هریِ که هری نبود..

_نمیدونم..میشکنمش تا جایی که مغزم بگه کافیه.

_ من یه ایده دارم..

_میشنوم.

_میریم میدزدیمش..میاریمش عمارت..بعد وسط حیاط یه تخت پارچه ای درست میکنیم واون رو اونجا میخابونیم.بعد انواع واقسم خوراکی ها رو بهش میدم وزیر تختش نی میکاریم.

با تعجب به ایان که لبخندمیزد زل زدم.

_ خب این کجاش شکنجه ا‌س؟؟

_خوب همونجا که نی ها بزرگ میشن واز تو بدنش رد میشن واونو بازجر پاره پاره میکنن.

_اوه مای فاکینگ گاد..این چه جهنمیه..

وبعد از چند دقیقه صدای خنده های بلندم بود که لبخند روی لبای ایان رو بزرگتر میکرد.

فکر به هری تپل که روی تخت خابیده وزیرش نی ها دارن بزرگ میشن خنده دار وترسناک بود.وحتی بخام رو راست باشم جالب توجه بود.

_خب مثل اینکه اینجا یه زوج دوست داشتنی داریم.

دستمو دور کمر ایان حلقه کردم وبا لبخند به ریچ نگاه کردم.ممنون از لوتی بابت نبوغش..

_اره تواینجا یه زوج دوست داشتنی میبینی ومن شما رو یه زوج عوضی..

لبخند بزرگی به هری زدم انگار نه انگار ثانیه ای پیش من عوضی خطابش کرده بودم.

ریچ روی مبل روبه روی ما وهری بدون توجه به دست های باز ریچ روبه رومون نشست.انگار که تو یه دنیای دیگه اش،چشماش مدام از دست حلقه شده من دور کمر ایان به لبای خندونم در حرکت بود.

بهش توجه ای نکردم وبه ریچ خیره شدم،لب های گوشتی قرمز..واقعا قرمز.. ته ریش بور وموهای به رنگ قهوه ای روشن،چشمایی سبز وچونه ای کشیده..لعنت ورژن بزرگ هری بود وخب هات بود.(جوزف مورگان.عکس رو بالا گذاشتم)

از ریچ چشم برداشتم.بدون توجه به صدای کوبیده شدن های مدوام شات ها روی میز به مردی که کنارم نشسته بود وصحبت میکرد نگاه کردم وباهاش شروع به صحبت کردم.

ریچ بلند شد وبه سمت چند تا مرد که وایساده بودند وداشتن حرف میزدند رفت،ایان با لیوان مشروب وپسر هاتی که کنارش بود مشغول بود،نیم نگاهی به هری انداختم..شیشه تقریبا خالی جلوش نشون میداد که امشب قراره یه سکس مستانه عالی داشته باشه..

به ایان نگاهی انداختم..آروم سرمو بردم بین گودی گردنش تا چیزی روبهش بگم وخب در اصل هری رو بچزونم.

با قرار گرفتن دستای داغی روی رون هام به جلوم نگاه کردم.آروم به ایان گفتم تادور وبرمون رو خلوت کنه.اخم غلیظی رو پیشونی ام نشوندم وبه هری که جلوی پام زانو زده بود زل زدم.

مست بود..یه چیزی فراتر از مست..عرق کرده بود وموهای بلند فرفری اش تو صورتش پخش بود.چشمای سبزش خمار بود،زیر لب با خودش زمزمه میکرد وگاهی لبخند میزد وگاهی اشک میریخت...منتظر شدم تا حرفشو بزنه.

چشماشو به زور باز کردم وبه چشمام زل زد.دستای بی جونش رو بهم زد وکودکانه گفت:

_ تو سالمی...نگاه تو هنوز سالمی..

وبعد خندید..دستای بی جونش روی پایین تنه ام کشیده میشد وبا لمس هر عضله از بدنم لبخنداز سر مستی وخوشحالی میزد.

آب دهنش راه افتاده بود با بی حالی کشیدش بالا وزمزمه وار شروع کرد.

_چقدر...این پسره خوشگله...دستات چه به کمرش میاد...لــــــــــــــــــــوتوخوبی؟!.بگو اره بگو اره..

عین بچه ها برای آره شنیدن اصرار کرد.آره سردی تحویلش دادم.

_خوبه..من تونستم..ریچ گفت.من احمقم...گفت تو منو نمیبخشی به خاطر اینکه بهت نگفتم..ریچ گفت..از دستت دادم..ریچ احمقه..مگه نه؟

مغز لعنتی ام نمیذاشت..انگار بدنمو قفل کرده تا مبادا دلم بلرزه وبغلش کنم.

دستمو گرفت با بی جونی به سمت صورتش برد ورهاش کرد:

_منو بزن..من تو رو باختم..منو بزن..من پول گرفتم تا...تو رو خوشحال کنم..(مستانه خندید..)اما تو پول داری...منو بزن..من سرت معامله کردم..منو بزن..نترس...به ریچ نمیگم..تو منو زدی..میگم افتادم..اون منو میزنه...اون منو خریده..میتونه بزنتم..ولی کاری به تو نداره..

سرشو انداخت پایین وبلند بلند خندید...

زمزمه هاش با گوشم میرسید.زمزمه هایی عین هجی کردن یه اسم..

_کسی...لو..رو..نمی..زنه..بوبر..سالمه..وبعد صدای گریه بلندش ووصورتی که روی کفشم بود وزار میزد.

بلندشدم وبه ایان اشاره کردم تا هری رو جمع کنه.

بلند شدم وراه افتادم به سمت خروجی سالن..ریچ رو تو سالن دیدم وبه سمتش رفتم.

یقه اشو گرفتم وبا خشم تو صورتش حرف زدم:

_من..یه روزایی هری رو بارها وبارها بوسیدم..وچیزی که حتی من لمسش هم کنم مال منه.یه روزایی..به خاطر عشقم..خیلی رفتار هارو انجام ندادم..ولی الان عشقم..مست داره از هم میپاشه..از درون از هم میپاشه..ومن هیچ چیزی برای از دست دادن ندارم.ومن قدرت پاره کردنتو دارم.

یقه اشو ول کردم ورفتم عقب.به چشمای گیج ریچ زل زدم.

_من..کابوس زنده زندگی ات میشم..بترسم ازم..

*برگ خشک شده گیاه کوکا که از پودر گردنش گرد سفیدی به اسم کوکائین بدست میاد وخاصیت محرک داره.
_________

سلام رفقا..

اول تبریک به خاطر بردمون.همینکه وقتی کنار اسم وان دایرکشن،بزرگترین بوی بند جهان هم میاد کافیه.

دوم اینکه..من از شخصیت های جوزف مورگان وایان سامرهالدر تو داستان استفاده کردم.شاید بعضی ها بگین هارمونی نداره وعجیبه ولی من با اینکارم میخام این احساس رو القا کنم که لو یه شخصیت بزرگساله که میتونه با امثال ایان وارد رابطه بشه.وحتما لازم نیس یه پسر بچه کیوت برای به فاک دادن همراهش باشه.

ودرضمن این پارت رو تقدیم میکنم به دوست عزیزم که استارت داستان رو اون برام زد وباعث شد شروع به نوشتن کنم.

TheParis

از دستتون ناراحتم.من هیچ وقت شرط رای یا کامنت نذاشتم،یه روز درمیون اپ کردم وهر قسمت بدون استثنا بیشتر از هزار کلمه بوده.

الانم نمیخام شرط رای بذارم فقط این انصافه شما فقط تو اوج کامنت میذارین؟

خب هرچی نقد هابیشتر باشه داستانی که شما میخونین کیفیتش بهتر میشه.مرسی از همراهی بی نظیرتون کامنت فراموش نشه.

Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top