34

زنده مردن یعنی چی؟اصلا میتونه معنی داشته باشه؟همیشه فکر میکردم اینم یکی از اون هزار تا جمله ای فلسفی که از ذهن احساسی یه نفر اومده بیرون وخب شاید بتونی وقتی ناراحتی یکم درکش کنی.

ولی وقتی فکر میکردم دنیا نمیتونه بهتر از این باشه،وقتی همه چیز داشتم،وقتی پدر داشتم مادر داشتم خواهر داشتم،وقتی همه چی بود..وبعد از یک ساعت وچند تا حرف هیچی نبود..فهمیدم میشه مرده باشی ونفس بکشی،مرده باشی وزندگی کنی،مرده باشی وعاشق بشی.

با نبض مردن یعنی وقتی تنهایی وشروع میکنی با خودت حرف زدن،وقتی بعد از ساعت ها حرف زدن با مغزت،میری سراغ دلت..هیچ صدایی نشنوی..جزنبض های عصبی وقوی اش..با نبض مردن یعنی دلی که دیگه حرفی برای گفتن نداره.

ومیدونی وقتی مدت زیادی دلت ساکت موند،مغزت استفاده میکنه وتورو تبدیل به هر چیزی میکنه.

تو راهرو های دانشگاه قدم میزدم.هیچ چیزی به یاد نمیاوردم چیزی که دیده بودم اونقدر عجیب ودردناک بود که مغزم هیچ تمایلی به یاد آوری اونچه گذشته بود نداشت.درد زیاد بی حس کرده بود قلبمو..وتا وقتی به خودش بیاد من مغز دارم.

پس شروع کردم...بدون شک این اخرین روز من تو این خراب شده بود.نه برای اینکه خجالت میکشم یا هرچیزی..من میرم تا پوست بندازم ووایندفعه با نیش برگردم..

اونایی که تو سالن بودن داشتن میزدن بیرون وتو راه هر کدوم فحش یا تیکه ای بارم میکردن..که خب این اصلا مهم نبود..

بذار امروز هممون نمایش بدیم.گوشی ام رو از جیبم درآوردم..شماره مورد نظرمو گرفتم ومنتظر شدم تا بوق دوم تماس وصل بشه..
یک..دو..

_بله قربان..

زیر دست من قرار نبود جرئت کنه بیش از دوتا بوق منتظرم بذاره.

_میری خونه پدربزرگم..ازپارکینگ لیموزین تشریفاتی اش رو با هات ترین راننده ای که داری میفرستی دانشگاه دنبالم.ودلم میخاد رفتارش یکم باهام سرد باشه تا تیر اندازی شبانه ام یه هدف واقعی داشته باشه.

تماس رو بدون مکث قطع کردم..من روز اول برای عوض شدن وارد این جا شدم.من از روز اول با لویی تامیلنسونی که داشت زنده میشد وارد اینجا شدم.من بدون قاچاق بدون ارث بدون خشونت اومدم اینجا والان داشتم در بدترین حالت خودم از اینجا بیرون میرفتم.

حالا تو محوطه دانشگاه بودم..با شنیدن صدای چند نفر که پشت سرم میدویدن واسممو صدا میزدن وایسادم..

برگشتم وبه جما زین ولیام که به سمت میومدن نگاه کردم..نگاهی کاملا غریبانه..انگار که اون سه تا کاملا منو اشتباه گرفتن.آروم وایسادن وبا دیدن قیافه سرد وچشمای بی روحم با تعجب بهم خیره شدند.

_چی کار داشتین؟؟

_لو باور کن..باور کن من..یعنی ما هیچی..از نقشه هری نمیدونستیم..

جما بود که دستپاچه وگیج حرف میزد ومیخاست مطمئنم کنه که اون بی تقصیره تو این ماجرا..مگه اهمیتی داشت اگه کاری هم کرده باشن؟

_ فکر نکنم سر سوزن برام مهم باشه که شما چیکار کردین.

لیام با اخم کوچیکی اومد جلو..

_متاسفم که یه عوضی به تورت خورد.در شان لیام پین نیس نه داشتن همچین دوستایی ونه همدستی با همچین عوضی هایی.متاسفم همین.

ورفت.بهترین ری اکشنی که میتونست داشته باشه..

با شنیدن صدای همهمه بلندی که از نزدیکی های ورودی دانشگاه بلند شده بود بی توجه به زین وجما به سمت اونجا رفتم.هری هم مغرورانه داشت به سمت اونجا میومد وعده ای دخترا خودشون رو بهش میمالیدن وکنارش راه میرفتند.

با وارد شدن لیموزین سفید به محوطه ورودی پارکنیگ...همه چی ساکت شد..

همه منتظر بودند تا کسی رو که قراره سوار این هیولای تجمل بشه رو ببینن.

لیموزین وایساد،خدمتکار اومد پایین..درماشین رو باز کرد ومنتظرموند.از دور نگاهش کردم..ایان..خدمتکار مورد علاقه ام بود وخب..به فاکش داده بودم..به خاست خودش..اون زیادی خوشگله..چشم های آبی رنگ،چونه ای تیز وقشنگ وگونه هایی که همیشه به طرز زیبایی صورتی بود.واون موهای مشکی بهم ریخته وشلوغش..

بدون توجه به هیچ کس..جوری که لویی تامیلنسون هست به سمت ماشین راه افتادم..نزدیک ماشین ایان سرشوکمی خم کرد وبا یه لبخند گرم به سمت ماشین هدایتم کرد.قبل از اینکه سوار بشم به ایان نگاه کردم.

_ فیلیسیتی رو پیدا کن وبرام بیارش..

ایان لبخند گرمی زد وبا یه چشم قربان در ماشین رو بست وبه سمت دانشگاه حرکت کرد.

بدون مکث گوشیم رو برداشتم وبه کسی که لازم بود زنگ زدم.بازی بدی رو شروع کردی استایلز.

+++++++++++++++

به اینه ماشین نگاه کردم.موهای بلندم که حالا به بالا حالت داده شده بودند.چشمای تیره ام که الان واضح تر بودند..صورت اصلاح شده که باعث شده بود گونه هام تیزتر به نظر بیان.ولباس های مشکی که پوشیده بودم.

از ماشین اسپورتم پیاده شدم.امشب اومده بودم که نشون بدم.

وارد کلاب شلوغ شدم..ایان پشت سرم راه میرفت وجعبه کوچیکی رو حمل میکرد.

جلوی قسمت وی ای پی وایسادم بدون حتی نیم نگاهی به اون دربان احمق..وایسادم تا ایان کار خودشو انجام بده..

اون پسر در رو باز کرد و ما وارد محیط دور گرفته ومه آلود اونجا شدیم،میله های رقص..میز های بزرگ قمار ومبل هایی که حالا دختر وپسر های زیادی روش لم داده بودند ووسط اون ها هری بود که تو بغل ریچ لم داده بود وبا ریتم اهنگ بلندی که از بیرون به گوش میرسید خودشو تکون میداد.

با قدم های محکم به سمت اون ها رفتم.روی مبلی که نزدیک میز بود نشستم وایان کنارم وایساد.

بقیه با دیدن من کمی خودشون رو جمع کردند ومنتظر نگاهم کردند.

هری با تعجب نگاه میکرد،ولی ریچ پیروزمندانه لبخند میزد وسرتاپامو اسکن میکرد.چرا فکر میکرد قراره بازی امشب رو اون ببره؟!

_لازم دونستم هدیه امشب رو بهتون تقدیم کنم.اوه..باید خوب بدونی تامو پسر دور از ادبی نیس.

بلند به قیافه گیج هری خندیدم.

به ایان اشاره کردم تا جعبه رو بهم بده.جعبه رو باز کردم وجلوی پام گذاشتمش.موادی که لازم بود رو برداشتم.

_راستی تو چطوری لاو؟به دیک ریچ تو کونت عادت کردی یا نه؟

به هری که با دهن باز نگاهم میکرد گفتم ودر اخر چشمک شیطونی بهش زدم.

کاغذ رو آروم باز کردم..فیلتر رو وسط کاغذ گذاشتم..از شیشه ای که جلوم بود توتون ها رو برداشتم،توتونی آغشته به سه نوع از قوی ترین ریشه های مخدر همراه با شراب چند ساله ومقدار زیادی کوکائین،گل قرمز رنگ رو برداشتم وروی توتون گذاشتم،برگ گل ساعتی رو خورد کردم وروش ریختم..مخدر ومحرک جنسی قوی بود.سیگار رو برداشتم انتها وابتدای رول رو،روی انگشت وسطم قرار دادم،انگشت شصتم رو،روی دو طرف کاغذ گذاشتم وشروع به گرد کردن محتویات داخل کاغذ کردم وبعد وقتی توتون ها شکل سیگار گرفتند کاغذ رو رول کردم وبا کمی از ماده تو شیشه انتهاشو چسبوندم.

توتون های اضافه رو جدا کردم؛به پوسته آتشین کاغذ سیگار نگاه کردم.

به چشمای ترسیده هری نگاه کردم.

_خب اینم کادوی ناقابل امشب..یه سری توضیحات لازمه که بهت بدم تا بتونی ازش درست استفاده کنی.

خب جا داره بگم هری واقعا کون تنگ وخوبی داره..من که باهاش حال کردم..این سیگار به شدت تحریکت میکنه ومیتونه امشبو برات فراموش نشدنی کنه.برای سوختن نیاز به الکل داره...(به صدام هیجان دادم..مثل تعریف صحنه اکشن فیلم مورد علاقه ات) اووه میدونی..من وقتی امتحانش کردم که کیرم تا ته تو کون هز بود واز روی کمرش با مشروب سیگار دود میکردم.

_فکر میکنم..بس باشه..خودم بتونم ازش استفاده کنم..

ریچ با دستپاچگی گفت..تحقیر آدم ها..جلوی هر کسی لذت بخش بودچه برسه وقتی اون کس ها اونقدر مهم بودند.

_اوه..ریچ...این ممکن نیس چطور میتونم بدون یاد دادن عملکردش این لعنتی رو بذارم وبرم.

_خب کجا بودیم؟!...اونجا که کیرم تو کون هز بود..یا اینکه از شدت نئشه گی سیگاربدون کنترل تو کونش تنگش اومدم؟

بدجنسانه به صورت برافروخته هری نگاه کردم.

_اوه ساری..من یکم کم حافظه ام یادم اومد کجا بودیم.دوم اینکه این سیگار میتونه مدت سکستون رو زیاد کنه..وخب به فاک دادن یه همچین هرزه خوشگلی اونم تو زمان زیاد برای هرکسی خود بهشته...

سیگار رو پرت کردم سمتشون..جعبه امو جلوی چشمای بقیه جمع کردم وبلند شدم..به سمت ریچ وهری که حالا جلوی همه آدم هایی که قرار بود این دوتا رو زوج ببینن وقرار بود بهشون احترام بذارن،داشتن تحقیر میشدن نگاه کردم.بذار ضربه اخر رو بزنم.

_وخب..ریچ..بهترین مزیت این سیگاراینه که اونقدر قویه که میتونه بهت یه لطفی بکنه.اینکه صبح بیدار بشی ویادت نیاد دیشب یه تیکه گوه خیانت کار رو به فاک دادی.

توچشمای هری زل زدم وتکرارشدم..تکرار خود هری..

_اوه ریچارد آدامز....رفیق...جا داره بهت بگم..اون واقعا تیکه ای خوبی برای تخته..من امتحانش کردم..سعی کن از دستش ندی..

وادامه دادم...

_اگه تو آوار میکنی من آواره میکنم..اگه تو تعریف میکنی من تحقیر میکنم..اگه تو میشکنی من پودر میکنم..اگه تو به فاکم میدی..من جرت میدم..پس منتظرم باش

Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top