24
Harry POV
سرش رو شونم بودوتو گردنم نفس میکشید.دستامو آروم رو بدنش میکشیدم وازش لذت میبردم.
خب خب فکر کنم باید بقیه اش رو بذاریم برای بعدا چون چرخ فلک داشت حرکت میکرد وما باید کم کم خودمون رو جمع میکردیم.
آروم گردن لویی رو بوسیدم وکنار گوشش گفتم:
_عزیزم...دلم میخام تا اخر عمر توبغلم باشی ولی باید بریم..
برگشت ولباشو گذاشت رولبام وهمراه با بوسیدن از روپاهام بلند شد..
رفت به سمت دیگه کابین کنار عدد28 بزرگی که نوشته شده بود ایستاد وبه بیرون خیره شد.شلوارمو درست کردم واز پشت بغلش کردم وبه منظره بیرون خیره شدم.
چرخ وفلک وایساد،از لویی جداشدم ورفتم بیرون،سکو شلوغ بود،زوج های زیادی میخاستن وارد کابین ها بشن.
_اقا باید برین پایین اینجا خیلی شلوغه.
_منتظر دوس پسرمم.
_ شما باید برین پایین بیشتر از این نمیتونین اینجا بمونین.
رفتم پایین ومنتظر لویی شدم،بعد از چند دقیقه لویی با یه لبخند گنده رو لباش اومد پایین.
هری:کجا بودی پسر..فکر کردم که توهم اومدی بیرون از کابین..
لویی:....امم..چیزه..گوشیمو یادم رفته بود براهمین دیر کردم..اره گوشیم یادم رفته بود.
باتعجب نگاهش کردم وشونه هامو انداختم بالا،مرد کوچولو سکسی من..امشب با اون شلوار راحت ونسبتا گشاد مشکی،تاب سفید،سویشرت مشکی وکلاه خاکستری که روی سرش بود واقعا خواستنی شده بود.
بازوشو آورد جلوم وبا ابروهای بالا رفته نگاهم کرد.با لبخند دستمو دور بازوش حلقه کردم وشروع به قدم زدن کردیم.
هری: لــــــــــــــــــــو...
نالیدم.دلم شیطنت میخاست..
لویی:جانم؟چی شده هز؟
وایساده بود وحالا با نگرانی سرتا پامو نگاه میکرد.
هری:منم از اینا میخام..
برگشت وبا دیدن صحنه پشت سرش بلند شروع کرد به خندیدن...دلم بچه بودن میخاست
لویی:هزا...توبرای...یه پشمک اینجوری ناله کردی..
هری:خو دلم میخاد..
لب پایینمو داده بودم بیرون دوتا دستامو جلوم توهم حلقه کرده بودم وبا چشمای مظلوم سبزم به لویی نگاه میکردم.
لویی:فاک..الان برات میخرم..فقط اونجوری نگاه نکن..دیوونم کردی..
آروم وبا ناز گونه لویی رو بوسیدم وبا گفتن"مرسی ددی"باعث شدم اه بلندی بکشه وسریع تر راه بره.
حالا جلوی قسمت بزرگ ورنگارنگ خوراکی ها بودیم،انواع واقسام شیرینی ها،شکلات ها،پشمک،بستنی های رنگارنگ،نوشیدنی های رنگارنگ وخیلی چیزای دیگه اونجا بود.
لویی:هرکدوم اشون رو میخای انتخاب کن عزیزم.
با هیجان لبخند بزرگی زدم وشروع به انتخاب کردم،یه دونه پشمک،دوتاابنبات چوبی،یه بسته پاپ کورن انتخاب کردم،چیزای بیشتری میخاستم ولی خب.. لویی همشون رو بهم دادوگفت منتظر باشم تا حساب کنه.
به سمت میزهای کوچولورفتم.میزهای کوچولوچوبی که تو یه محوطه سرسبز گذاشته شده بودند.بچه های کوچیک روی زمین اطراف میز ها درحال بازی بودن وبزرگتر ها هم روی میز مشغول خودشون بودند.روی یکی از میزها نشستم،شروع کردم به لیس زدن اون ابنبات گردالوی رنگین کمونی وبه اطراف نگاه کردم. دختر کوچولویی چهار پنج ساله ای که نزدیک میزمون رو چمن ها نشسته بود وحالا داشت منو نگاه میکرد توجهمو جلب کرد.به ابنبات تو دستم نگاه میکردوکم کم داشت بغض میکرد،بلند شدم وکنارش نشستم به محض دیدنش خشکم زد ورو چمن ها ولو شدم.
چشمای سبز..گونه های استخونی...لبای باریک موهای..فر قهوه ای..اون انگار ما بود..انگار بچه من ولویی بود.
ابنبات رو با لبخند به طرفش گرفتم.
_ ممنون اقا..
یا خدا چال های صورتش،اون صدای ریزش هرلحظه باعث میشد بیشتر به این نتیجه برسم که اون انگار"ما"ست.اینقدر شباهتش واقعا برام عجیب بود..دیدنش باعث میشد گر بگیرم..فکر اینکه یه روز ممکنه من ولو هم بچه داشته باشیم..اون هم به این بامزگی..
به دختر نگاه کردم حالا محو ابنباتش بود وداشت با جدیت لیسش میزد،بلند شدم.
_ اقا...
حالا دختر بلند شده بودوبا اون صورت کثیفش منتظر من بود.با لبخند جلوش زانو زدم ومنتظر نگاهش کردم.اومد جلو وبا همون صورت کثیف وچسبناکش گونه امو آروم بوسید.
_بابا همیشه وقتی مامان کار خوبی میکنه اونو بوس میکنه،اون میگه بوسیدن یه جور تشکر.
لبخندی بزرگی زدم وبلند شدم،بوسیدن در هر سن یا در هر شرایطی یه کار خوبه،بوسیدن میتونه نشان علاقه،محبت،تشکر،هوس وحتی غم باشه.
با نشستنم روی میز لویی رو دیدم که به سمت میز میومد..پسره روانی..
هری:لویی من چیزایی که خاستم رو خریدم.اینهمه خرید لازم نبود.
لویی بدون شک تمام چیزهایی رو که من میخاستم رو خریده بود..یه ظرف بزرگ از توت فرنگی ها شکلاتی..اب سیب..یه ظرف بزرگ از بستنی با مزه های مختلف.پاستیل های مختلف..
لویی:میدونم خودم میخاستم که بخرمشون.
لویی میتونست بهم بگه که نگاهمو به اینا دیده،میتونست بگه که"دیدم این چیزا رو دوست داری گفتم بخرم برات"ولی لویی گذاشت تا من از توجه اش لذت ببرم..از اهمیت دادنش.وبا به زبون آوردنش کمترش نکرد بلکه با نگفتن واقعیت باعث شد من از اینکارش لذت بیشتری ببرم...
______________
هری:الو..جما..کجایی؟.....چی؟..چرا بهمون نگفتی؟؟...حالش چطوره؟؟...مواظبش باش مشکلی بود خبرم کن...جمــــــــــــــــــــا خفه شو..
لویی با نگرانی به ماشین تکیه داده بود ونگاهم میکرد.ساعت حدودا یازده بود ومن ولویی بعد از اینکه تمام شهربازی رو گشته بودیم وخوراکی هامون هم تموم شده بود،حالا تو پارکینگ منتظر نایل وجما بودیم تا بریم خونه.
لویی:جما چی میگفت؟!چیزی شده؟
هری:گفت نایل حالش بد شده ومجبور شدن زودتر برن خونه ونایل هم الان حالش خوبه.
لویی:اوه..باید حدس میزدم..اون همه خوراکی که اون خورد..احتمالش زیاد بود..خب پس ماهم بهتره بریم دیگه.
ماشین رو روشن کردم وبعد از سوار شدن لویی حرکت کردم.
توراه حرف خاصی نزدیم،خیلی زود جلوی خونه لوبودیم.
سرمو بردم جلو تا بوس خداحافظی رو بگیرم وازش خداخافظی کنم.بدون هیچی حرفی پیاده شد،در سمت من رو باز کرد وگفت:
_ بپر پایین..من دوست پسرمو امشب تو بغلم لازم دارم..
ماشین رو خاموش کردم واومدم پایین..لویی دستشو دور کمرم حلقه،ومنو به سمت خونه نقلی اش هدایت کرد.
__________
Lou POV
همراه با بوسیدن لب های صورتی وپف کرده اش به سمت اتاق خواب هدایتش کردم،بعد از رفتارهای امشب هری اگه میتونستم همونجا به فاکش بدم این الان باید هزارمین سکس امشب میشد.
اه وناله های سکسیش بین مکث های بوسه هامون فقط منو گرم تر وبر آمده تر میکرد.
تو این بدرقه سکسی از دم در تا اتاقم..کپه هایی از لباس هامون به جا گذاشته بودیم والان لخت..درحالی که هری تو بغلم بود وداشتیم همدیگه رو با سریع ترین حالت ممکن میبوسیدم،وایساده بودم.
آروم خوابوندمش رو تخت وروی بدنش خیمه زدم.سرمو تو گردنش فرو کردم شروع کردم به بوسیدن..گردنش..لاله گوشش..سیبک گلوش. استخون ترقوه اش..خط فک بی نظیرش،میبوسیدم وآروم روی بوسه امو لیس میزدم..اه وناله های سکسی هری...با صدای بم فقط منو حشری تر میکرد.
رفتم پایین تر وتمام بدنشو لیس زدم..حالا نزدیک دیک بزرگ قرمز وبرامده هری بودم..آروم بوسیدمش..
هری:لو...من میخامت..میخام تو خودم احساست کنم...اه ..زود باش..
لویی:برگرد رو شکمت بخاب.
بلند شدم وبه سمت بار رفتم..یه بطری مشروب با الکل کم برداشتم..مزه اش رو واقعا دوس داشتم. از جعبه سیگار هام یه نخ سیگار که تو یه جعبه کوچیک بود رو برداشتم..زمانش بود که امتحانش کنم..
دیدن برآمدگی های بدن هری..اون کون خوش فرمش..گودی کمر..پاهای کشیده ونسبتا عضلانی اش..من این یه هفته چطور تحمل کردم؟
_ هز تو چطور میتونی اینقدر...اه. سکسی باشی؟
صدای اه وناله های هری تو فضای اتاق پیچیده بود.
سرشو به سمت آینه کمد برگردوندم،نشستم روی ساق پاهاش با دستام باسنشو باز کردم وسرمو گذاشتم بین باسنش..با زبونم شروع به لیس زدن سوراخ صورتی وکوچیکش کردم..آروم لیسش میزدم وگاهی گاز آرومی از باسن هری میگرفتم.ناله هاش شدت گرفته بودو..
هری:زود باش لو...اه..به فاکم بده..
لویی:با کمال میل عشقم..
لوب رو از روی پاتختی برداشتم انگشتامو چرب کردم انگشت وسط رو اروم وارد اون سوراخ لعنتی کردم میچرخوندمش وگاهی میکشیدم بیرون..
هری:بیشتر میخام..
انگشت دیگه رو اضافه کردم وشروع به باز وبستنشون کردم..حرکت دستمو سریع تر کرده بودم وحالا هر لحظه ممکن بود از بی قراری های سکسی هری برای به فاک دادنش ارضا بشم.انگشت سوم رو اضافه کردم وحالا مستقیما داشتم به پروستاتش ضربه میزدم وهری داد های بلندش رو تو بالش خفه میکرد.
به اندازه کافی باز شده بود که بتونه کیرمو تحمل کنه.
شیشه مشروب رو برداشتم،بازش کردم وآروم روی کمر وگودی کمرش ریختم،جعبه رو باز کردم وسیگار قرمزی که با خط های نارنجی به شکل یه شعله اتیش دیزاین شده بود رو درآوردم.
این لعنتی ترین سیگاری بود که تو تمام عمرم ساخته بودمش..یه گیاه مخدر که شیره سفید رنگ قوی داشت..توتون این سیگار رو یکسال تو خودش نگه داشته بود..یکی از قوی ترین ماری جواناهاهمراه با مقدارزیادی کوکاکین وجنسینگ سفید سیگاری که قوی ترین تاثیر رو داشت ومهم تر از همه برای سوختن نیاز به الکل داشت.
سر دیکم آروم سوراخ هری رو لمس میکرد.
لویی:اماده ای عشقم؟
هری:اره..اه.
بدون مکث خودمو تا ته تو سوراخش فرو کردم..
_ اخ...اه..
دادی بلندی کشید وملافه رو چنگ زد،سیگار رو برداشتم وروشنش کردم..سرش سیگار رو آروم به کمر الکلی هری نزدیک کردم وهمراه با گرگرفتنش پک زدم..دقیقا مثل وقتی که از رو بدن یکی کوک میکشی...
پیچیدن دود توی ریه هام ولذت بی نظیرش..دیکم که حالا عضلات کون هری دورش تنگ وتنگ تر میشد..بدن خیس از الکل هری که زیر نورمیدرخشید..پوست شیری رنگ..هر لحظه منو دیوونه تر میکرد.
سر دیکمو کمی کشیدم بیرون وشروع به عقب وجلو کردم..
_ لو..تند تر...فاک می...اه..
هر لحظه سرعتم بیشتر میشد.پک های عمیقی از سیگار والکل روی بدن هری میگرفتم وبا تاثیر هرچه بیشتر سیگار سریع ومحکم تر هری رو به فاک میدادم.
کیرمو کشیدم بیرون..هری از خالی بودن اه بلندی کشید.پک عمیقی زدم وهری رو بر گردوندم..پاهاشو از هم باز کردم وخودم بین پاهاش قرار دادم..کیرمو توسوراخش فرو کردم وایندفعه باضربه های محکم به پروستاتش شروع کردم..لبامو گذاشتم رو لباش ودود سیگار رو تو دهنش خالی کرد..حالا داشتم سریع خودمو عقب وجلو میکردم وواقعا به ارضاشدن نزدیک بودم..
هری دستاشو گذاشته بود روی کمرم وحالا کمرمو چنگ میزد سیگارو گذاشتم رو لباش کمی مکث کردم تا پک بزنه.
چشماشو بسته بود واز سیگار لذت میبرد..دستمو بردم به سمت کیرش وهمزمان با مالیدنش..ضربه هامو تندتر کردم...
_ اه...هز...دارم میام..دوستت دارم..
خارج شدن دود از میون لبای سکسی وپف کرده هری همراه بود با ارضا شدنش روی شکم ودستای من.
خودمو کشیدم بیرون،بغل دراز کشیدم یه دستمو از زیر سرش رد کردم وبا دست دیگمو دور کمرش حلقه کردم وهری رو تو بغلم گرفتم.بدنش هنوز داغ بود.
_ تو سکسی ترین پسری هستی که تاحالا دیدم..وامشب بهترین شب زندگیم بوده..همیشه دوستت دارم هری..ونمیدونم چی میشد اگه تو رو تو زندگیم نداشتم.
با دستام بدنشو نوازش میکردم وبا حرفام سعی داشتم بهش اوج علاقه ومحبت ام رو بفهونم.دلم میخاست بدونه چقدر دوسش دارم.
_ لو..تو..بهترینی..من بی نهایت دوستت دارم..وممنون بابت امشب وجهنمی بهشتی که با اون سیگار وسکس برام ساختی.
جهنم بهشتی...میتونستم مترادف عشق بگیرمش..حسی که تورو میسوزونه..ولی تو از این سوختن سبزمیشی..گل هایی زیبای رابطه از دل جهنم عشق بیرون میان.وهری جهنم بهشتی من هست وخواهد ماند.
____________
هلو گایزخوبین؟یه اسمات بوک از نوشته های خودم گذاشتم خوشحال میشم به اونم یه سر بزنین.مرسی از همراهیتون.
اگه از داستان خوشتون اومد لطف کنید به بقیه دوستاتون هم معرفی اش کنید
Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top