21

هری:میخام از زندگیم لذت ببرم...از تمام آدم ها واتفاقات..لویی..بزرگترین لذت زندگی من میشی؟؟بهم اجازه میدی...اجازه میدی که برات کافی بشم؟برات پدر بشم وحامی ات باشم؟!مادر بشم وبرات دلسوز باشم؟!خواهر بشم وکنارت باشم؟بهم اجازه میدی دوستت داشته باشم؟؟

توبغلش بودن به اندازه کافی خوب بود...وحرفاش...منو به اوج رسوند...دلم میخاست همونجا بمونم وهری محکم تر بغلم کنه.وتمام دنیا ساکت بشه ومن فقط صدای قلب هری روبشنوم.زمان خیلی کمی بودولی من عاشق شده بودم،بعد سال ها نخواستن،نداشتن،ندیدن ،این پسر کاری کرده بود که گرما عشق رو احساس کنم.

لویی:بهت اجازه نمیدم.

سرد شدن هری رو وضوحا احساس میکردم حلقه دستاش دورم هرلحظه گشادترمیشد...

لباشو باز کرد تا شروع کنه.

لویی:بهت اجازه نمیدم ازم دور بشی..اجازه نمیدم ناراحت بشی..بهت اجازه نمیدم که دوسم نداشته باشی.نمیذارم ثانیه ای ناراحت باشی.بهت اجازه نمیدم برام پدر بشی،مادر بشی،خواهر بشی،میخام عشقم بشی..واونوقت هرثانیه از باتوبودن برای تمام زندگی من کافیه.

چند ثانیه طول کشید تا بتونه حرفامو تحلیل کنه..وتنها چیزی که قبل از لمس اون لب های صورتی دیدم،لبخند بی نظیر چشماش وچال های زیبا صورتش بودند.

غرق مزه لب هاش بودم،با لباش،لب هامو نوازش میکرد..انگار فقط میخاست نشونی ازش رو لبام باشه.

من کامل شده بودم.ضربان قلبی که طرف راستم میزد اینو بهم میگفت..جایی که خالی بود تا اینجوری،وباقلب کسی که دوسش داری پرش کنی.

لب هاموازش جداکردم ولی فاصله امو با صورتش حفظ کردم.

لبخند بی نظیری زد..مثل لبخندی که نقاشی شده باشه بی نقص وزیبا..از اون هاکه نمیتونستی بهشون لبخند نزنی.

هری:خوشحالم.از داشتنت.

لویی:ما تا داشتن همدیگه راه زیادی داریم.

هری:"ما"..همینکه من ولویی شده "ما" یعنی دارمت.

لویی:میترسم..از اینکه من کسی نباشم..

ادامه حرفام با لمس دوباره لب هاش قطع شد..چه خوششم اومده.

چشم غره ای بهش رفتم،خندید گفت:

_ اینم اون چیزی که امشب وقتی منو دیدی میخاستی.

_خب در واقع من اینو بیشتر میخاستم..

سریع نشستم رو پاهاش وشروع به قلقلک دادنش کردم.بلند میخندید وسعی میکرد جلوم رو بگیره.

دست از قلقلک دادنش برداشتم وبه خندیدنش نگاه کردم..بهتر بود همه چی رو الان بهش بگم.اون وقت اگه یه روز از دستش میدادم،خیالم راحت بود که من حرفامو زدم.

لویی:هز..میخام یه چیزایی روبهت بگم..شاید الان زمانش نباشه ولی نیاز دارم که بشنوی باشه؟

هری:گوش میدم عزیزم.

لویی:هری اگه یه روزی دلمو بشکنی،اذیتم کنی،بهم آسیب بزنی یا بهم دروغ بگی..ناراحت میشم ولی این رابطمون روتموم نمیکنه،چون من میدونم ازدست دادن چقدرسخته وراحت ازدستت نمیدم.
دارم بزرگترین نقطه ضعفمو بهت میگم،هر رفتاری بدت قابل بخشش وفراموشی به جز بی اعتمادی.

هیچ وقت..هیچ وقت.. در هیچ شرایطی اعتمادت روبهم از دست نده..چون من فقط به آدما یه بار فرصت میدم..اگه ثانیه بدونم که بهم اعتماد نداری..منو شکستی..تمام چیزی که این سال ها سعی کردم باشم روازبین میبری..هری..همیشه بهم اعتماد کن.

هری:لو..دست بردار ازاین حرفا..گاهی اوقات تواینقدر ظریفی که من میترسم بهت دست بزنم وتویه موقع مثل یه الماس زیبا بشکنی.چقدر میتونم بیرحم باشم که بهت آسیب بزنم؟دروغ بگم؟من همیشه به این چشما ایمان دارم،اعتماد دارم

_ خب...به اندازه کافی از صدای خنده..هولی فاکینگ شت..

صدای جما بود که در اتاق رو باز کردوبا دیدن ما اینجوری واکنش نشون داد.

_زود گورتون روبیارید پایین...لعنت بهتون،شما خیلی کیوتین..

به هری نگاه کردم..شونه هاشو انداخت بالا ولب پاینشو دادبیرون..از این حرکتش بلند خندیدم.

آروم زدم تو سرش وازروش بلند شدم،بهترین روز زندگیم در عرض دوساعت داره رقم میخوره،فکر نکنم بهتر از امروز داشته باشم.

+++++++++

_ این عکس رو روزی گرفتیم که هری تونست اولین قایق چوبی رو با رابین بسازه..

انه گفت ونگاه محبت آمیزی به هری انداخت..

هری:اره..هنوز دارمش..

لویی:چقدر کوچولو بودی خوشگل بودی،البته به هاتی جوونی ها والان مامانت  نیستی.

آنه:ممنون

هری:از این بحث متنفرم.

وچشم هاشو برام چرخوند.

لویی:خب حالا،این فقط یه تعریف بود.

آنه دونه دونه عکس ها رو نشونمون میداد ومن هر لحظه دلم بیشتر براین پسر بامزه غنج میرفت به طور عجیبی ریز وخوشگل بود.

جعبه سیگارمو آوردم بیرون،سیگارهای امشبم زرد رنگ بودند وخب اصلا ماری جوانا نداشتند،چند تا گیاه آرام بخش بودگیاه مخصوصم وکمی توتون..از اون شب که استن رو دیدم،دیگه سیگار قوی نکشیده بودم وفقط با همین ها خودمو سرگرم میکردم.

به سمت آنه ورابین برگشتم.

لویی:میتونم یه نخ سیگار بکشم؟من واقعا نمیخام باعث آزار شما بشم یا کاری برخلاف میل شما انجام بدم،اگه مشکلی هست میتونم بعدا بکشم.

رابین:راحت باش.منم گاهی سیگار میکشم.

جعبه سفید وسبز سیگارموآوردم بیرون و به سمت رابین گرفتم،با تردید نگاه کرد وبعد یه نخ برداشت.فندک رو روشن کردم وبه سمتش گرفتم.

پک کوتاهی زد ودودش رو داد بیرون..لبخندی که میزد نشون میدادازش راضیه.

رابین:این یه تیکه طلاس؟باید چیزهای گرونی باشن نه؟واقعا با تمام سیگارهایی که کشیدم متفاوت تره.

لویی:نه واقعا اینا فقط ظاهر متفاوتی دارن وخب میشه بهشون گفت سیگار گیاهی چون ماری جوانا وتوتون زیادی ندارند.

جما:خب پس واجب شد امتحانش کنم..

جما ورابین شروع به کشیدن سیگارشون کردند وبه حرف زدن ادامه دادند.وقتی میخاستم منم یه نخ بکشم هری آروم دستمو گرفت ونذاشت اینکارو بکنم،هری الان خیلی بهتر شده بود،حرف میزد وخب حداقل نیش کلامش کمتر شده بود.به ساعتم نگاهی انداختم..ساعت ده بود ومن یازده باید میرفتم کلوب..

لویی:خب آنه واقعا بابت شام ازت ممنونم،شب محشری بود.

انه:از هم صحبتی با تو لذت بردم بیشتر بهمون سر بزن.

وبلندشدم آنه رابین وجما تا دم راهرو کوچیک همراهی کردن وبعد از خداحافظی به پذیرایی برگشتن.

هری کتمو برام آورد وگفت منو تا خونه میرسونه.

هری نشست پشت فرمون ومن کنارش نشستم،منتظر بودم راه بیفته ولی فقط به جلوش زل زده بود.

هری:بیا اینجا

رو پاهاش زد وصندلیشو داد عقب تا جای منم باشه..با تعجب نگاش کردم.اخم غلیظی کرد وحرفشو دوباره وبا خشونت تکرار کرد.

پاهامو دو طرف بدنش گذاشتم وروی رون هاش نشستم.

هری دکمه های پیرهنشو باز کردوبه چشمام زل زد..

هری:یه نخ سیگار برام روشن کن..

با تعجب یه سیگار براش روشن کردم وگذاشتم رو لباش،پک عمیقی زد وبهم اشاره کرد سرمو ببرم جلو.

حسود کوچولو فرفری...میخاست کاری که با زین کردم رو باهام انجام بده..

لبامو محکم چسبوندم رو لباش ودود رو از دهنش گرفتم..لذتی که بهم داد اندازه یه سکس کامل بود..مکثی کردم ودود وروبین بوسه خودم وهری پخش کردم..

لب های خیسمو بردم سمت گوشش وآروم گفتم:

_تمام این بدن رو لیس میزنم..وخب مطمئنا به فاکت هم میدم..ولی نه امشب..نه اینجا..نمیتونیم آروم پیش بریم ولی نه اینقدر سریع..

هری دستشو انداخت زیر رون هام ومنو بلند کرد وگذاشت رو صندلی.

هری:امشب جون سالم به در بردی..ولی من همیشه تاپم فسقلی..

بهش نگاه کردم یه فسقلی..که عاشق یه فرفری شده..یه آسمون که عاشق یه جنگل شده..یه گوزن که عاشق یه پری دریایی شده...ومهم تر از همه عاشق میمونه..

Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top