▪︎ رُز ▪︎

بعد صبحانه که آشپز پین تهیه کرده بود، لیام زین رو کشوند تو آفیسش.

جک هنوز داشت با غذاش بازی میکرد، لیام به یکی از خدمتکاراش سپرد پسر رو ببره طبقه ی بالا که سرش گرم شه.

بعد اینکه لیام در رو قفل کرد، آهی کشید.

"زین مالیک."

"لیام پین."

"شوخی نمیکنم."

"منم شوخی نمیکنم." زین صداشو بم تر کرد تا ادای لیام رو دربیاره. رئیس پلکاش رو برای مدت کوتاهی رو هم فشار داد، داشت عصبی میشد. کشویی که رمز داشت رو باز کرد. چند تا وسیله ی مشکی رنگ که شبیه وسایل رندوم روزمره بودن رو روی میز گذاشت.

"...خب؟"

"خب." لیام گلوش رو صاف کرد و پول کیف چرمی رو از روی میز برداشت. بازش کرد. یه ال سی دی کوچیک و یه کیبورد به همون اندازه داخل کیف بود.

"جایگزین گوشی. با این تفاوت که میتونی باهاش اس ام اس یا زنگ بزنی." اون گفت و بعد فشار دادن چند تا دکمه، گوشی زین به صدا دراومد.

"اوه پسر، من احتیاجی به این جور چیزا ندارم."

"داری." لیام سریع و جدی جواب داد. "بعدی،" مکث کرد و یه بسته آدامس ارزون قیمت رو برداشت، روی اسم برند آدامس رو فشار داد و جرقه هایی با صدای خیلی آشنا از در آدامس بیرون اومدن. "شوک الکتریکی."

"من نمیفهمم-"

"میفهمی." لیام دوباره با همون حالت جدی جواب زین رو داد. وسیله ی دیگه یه روان نویس نه زیاد گرون بود. گیره ش رو فشار داد و پشتش رو چرخوند، و بعد یه سر آمپول ازش بیرون اومد. "تزریق هوا."

وسیله ی بعدی، یه اسپری کوچیک بود. لیام این یکی رو امتحان نکرد. "اسپری فلفل."

"اینا برای.. چی ان؟"

"تو شکست خوردی، کات ثروت." لیام پشت میز نشست، "و الان، من به جای اینکه تنبیهت کنم دارم بهت فرصت و امکانات میدم." لیام زیادی جدی بود. چشمای قهوه ای عمیقش خیره بودن تو چشمای زین که داشت دنبال جواب مناسبی میگشت، اوه، نه.. اون همین الانشم میدونه باید چی بگه.

"به نظرت دلیل لعنتی شکست خوردن من چی بود؟" زین آروم بود. نیشخند زد، "زین زین!" ادای لیام رو درآورد، "دوستم میخواد بده لولوها منو بخورن! منو از اینجا ببر بیرووون!!" اون مسخره کرد. لیام که مشتاش رو سفت کرده بود، کمی غرید.

"چیه پین؟ تنها دلیل شکست من توی لوس بودی و هستی! چرا نمیذاری من کارمو راحت انجام بدم؟ بدون مزا-" و ناگهان بدنش بدون اختیار شروع به لرزیدن کرد. احساس میکرد همه چیز داره میسوزه. چشماش به پشت سرش خزیدن و لباش کج شدن، از روی صندلیش افتاد.

نفس نفس میزد. کمی سرفه کرد. بدنش، همه چیز درد داشت. انگار که یک لحظه تو آتیش افتاده باشه و بعد تو آب یخ.

"شوک الکتریکی." لیام محکم گفت و بالا سر زین ایستاد. نگاهش هیچ رحمی توش نداشت و برای اولین بار زین احساس کرد این پسر.. خطرناک تر از خودشه.

لیام. پسر لوس و ناز پرورده ی خانواده ی پین، خطرناک تر از زین عه.

و الان تکه های پازل داشتن کنار هم مینشستن.

لیام اونو کشونده بود تو لونه ی مارش. لیام خونشو میشناخت. لیام جک رو داشت.

حماقت تنها چیزی بود که زین احساس میکرد. همونجا روی زمین دراز کشیده بود و نمیتونست تکون بخوره. اتاق داشت براش تنگ و تنگ تر میشد. قلبش تند میزد و نفسهاش شمرده بودن.

کات ثروت فوق العاده، مرتکب خطا شده بود.

اون اعتماد کرده بود.

اون خودکشی کرده بود.

"بلند شو." لیام دستور داد و زین فقط آه کشید. "میدونم بدنت به این چیزا مقاومه، کات ثروت. تو الکی آدمی که الان هستی نشدی." اون گفت، و زین روی زمین، همونجایی که افتاده بود نشست.

ساکت بود.

"این لوازم برای موقعیه که سر و کله ی پسر عمم پیدا میشه. تازگیا خیلی فضولی میکنه. تو سیستمون نفوذ کرده بود، بیشتر از یه متخصص لازم بود تا بیرونش کنن." لیام مکث کوچیکی کرد، "اما. من میخوام تو.. کسی که کمکش میکنه رو از سر راه برداری‌."


زین جلوی پنجره نشسته بود. موسیقی آروم قدیمی از پلیرش پخش میشد. خودش به آرومی موسیقی بود.

انگار که رفته بود روی حالت اسلیپ پی سی‌. زنده بود، ولی نمیدید. نمیشنید و احساس نمیکرد. چیزی نمیفهمید.

اهمیتی نمیداد که لیام و جک کمی اونور تر جلوی تلویزیون نشستن و دارن درباره ی فیلم مزخرفی که پخش میشد نظر میدن.

اون فقط میخواست جک در امان باشه.

این همه مدت.. کلی زندگی رو به خطر انداخته بود، باهاشون بازی کرده بود و بعد دور انداخته بودشون، تا بتونه یه زندگی رو خوشحال و امن نگهداره.

و اون زندگی جک بود.

خودش متوجه این وابستگی و محافظه کاری نبود اما میدونست راهی که برای نجات خودش و جک انتخاب کرده، داره میره جاده خاکی.

اونا دارن تصادف میکنن.

لیام پین مثل یه تریلی میخواد از روشون رد بشه. اون مار کثیف.. تنها احساسی که زین نسبت بهش داشت انزجار بود. شهر از پس شیشه ی پنجره ی بزرگ پین خیلی زیبا دیده میشد. انگار که هیچ خونی تا حالا تو خیابوناش نریخته. خون بی گناه.

گلوی زین خشک بود. چندتا سرفه کرد و افکارش پراکنده شدن. یه لیوان آب کنار صورتش قرار گرفت. به لیوان و بعد به صاحب دستی که گرفته بودش نگاه کرد. با دیدن لیام چشماش تاریک شدن. لیام به جک نگاهی انداخت و جک لبخند کوچیکی بهش زد. بعد، پسر قد بلند کنار زین نشست.

"هی.."

"گورتو گم کن." زین به شهر خیره شد. چشماش به تاریکی شب بودن. انعکاس چراغای شهر تو چشماش افتاده بود و اونو چند برابر جذاب تر میکرد.

"میدونم ازم دلخوری. ولی من فقط کاری که باید رو انجام دادم، عزیزم." لیام با صداش که آغشته به عسل بود حرف زد، زین هنوز هم نگاهش نمیکرد. لیام آهی کشید و لیوان رو روی زمین گذاشت.

"بیبی..؟"

"برو، لیام."

به جای گوش کردن به حرف زین، یک آن دستای قوی لیام رو دو طرف صورت زین نشستن تا کمک کنن سرش رو بچرخونه، و بعد یه جفت لب گرم روی لبای نرم زین فرود اومد. لیام زین رو بوسید، عمیق و آهسته.

و زین.

دوباره تسلیم شد.

اون بوسه رو ادامه داد تا وقتی که لیام تماسشون رو قطع کرد. نوک زبونش رو زد به لب پایینی کات ثروت. و بعد یه بوسه ی کوچیک دیگه. چشمای سرد زین پر احساس شدن پس سریع بستشون. یه ثانیه بعد سرش روی شونه ی محکمی فرود اومد. لیام دستاشو دور پسر لاغرتر حلقه کرد.

زین رو بین دستاش کمی فشار داد. نفسهای پسرا باهم هماهنگ بود. لیام زمزمه کرد. یه آهنگ بود، یه آهنگ فرانسوی.

لا وی ان غوزه.

اما کلمه ها.. مثل آهنگ نبودن.

"من و تو، عاشق همیم، درسته گل رز من؟" لیام خوند. زین اخم کرد، "فقط من و تو میدونیم این دروغه." و زمزمه های لیام قطع شد.

سکوت، صدای تپش دوتا قلب که به هم خیلی نزدیک اما دور بودن، رو پررنگ تر میکرد. صدای تی وی خفه شده بود و هیچ کدوم از درغگوها اهمیتی نمیدادن جک کمی اونورتر نشسته.

چشمای زین پر شدن. امروز واقعا سخت گذشته بود. اون تا خود شب کلی نقشه برای فرار از دست لیام کشیده بود و الان با یه بوسه ی دروغین اینجوری بین دستاش داشت ذوب میشد. نفرت انگیز بود.

خودش از خودش سر درنمیاورد. هنوز هم درد شوکی که لیام بهش زد رو خوب یادشه، همین امروز صبح بود! اما، به لیام نزدیک تر شد، گردنش رو بوسید.

"عوضی.."


آهنگ:
La Vie En Rose
Edith Piaf

بالا ترکش رو گذاشتم.
نظرت چیه؟

مریلآ

Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top