▪ اون پسر ▪

"کارِت خوب بود، کات ثروت."

زین پوزخندی زد و گوشیش رو قفل کرد. نفس عمیقی کشید. جک داشت با نتفلیکس ور میرفت. کنارش نشست.

"چه خبر از اون پسر؟" زین پرسید. جک روی فیلم لایزا کوشی که سال پیش برای کریسمس درست کرده بود ایستاد.

"ک-کدوم پسر-"

"جک."

"خیلی خب باشه...خب...ما همدیگه رو دوست داریم؛ ولی من بهش گفتم بهتره یه مدت از هم فاصله بگیریم...بهش گفتم برادرم از این رابطه راضی نیست و اون خودش میدونه نظر تو چقدر برام مهمه." جک جواب داد و تو چشماش یه چیزی برق زد.

"جک...من متاسفم...ولی...الان که از هم فاصله گرفتین، فکر میکنی اون به پات نشسته؟" زین پرسید. جک بهش نگاه کرد. چشمای قهوه ایش یه حالت خمار داشتن و این مدلش بود. زین اعتراف میکرد پسر کوچیکتر واقعا خوش قیافه ست.

"شک داری؟" زین پرسید. جک لبشو جوید و چشمای قهوه ایش رو به فیلمی که روش نگه داشته بود دوخت.

"آ-آره..." صداش لرزید. دستاشم داشتن میلرزیدن. زین آهی کشید و لبخند زد، چون جک کوچولوش اعتمادشو کامل از دست نداده بود. اون دستشو دور شونه ی جک محکمتر کرد.

"چطوره...بریم یه سر بزنیم بهش...ناخونده...بدون اینکه اون بفهمه؟" زین پرسید. جک سرشو تکون داد. چشماش پر از اشک بودن.

"نه...نه..."

"جک..."

"همین که بتونی سوشل میدیاش رو هک کنی برام کافیه." اون مقاومت کرد. میدونست اگه پسری که دوستش داره بخواد به کسی نزدیک شه اول از همه تو صفحه های مجازی اَدِش میکرد.

زین لبخند کوچیکی زد و فکر کرد لازمه یه چیزایی رو یادآوری کنه، "من حتی اگه بعضی وقتا باهات سرد برخورد کنم یا شب دیر بیام خونه، ولی واقعا دوستت دارم. من دربرابر تو احساس مسئولیت میکنم، جک. میدونی که چقدر برام عزیزی و میخوام همه ی عشقا و محبتای دنیا تو روحت بریزه. میدونی که میخوام از قلبت محافظت کنم..."

"میدونم، زین. من خیلی خوشحالم که چنین فیگوری تو زندگیم دارم!"

زیام کم داره ولی بزودی شروع میشه *ابروهایش را بالا می اندازد*

مریلآ

Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top