1. زندگی انیمِیترِ اعظم

با دقت روی کاغذ طرح ها رو میکشید. وقتی طرح اولیه ی شخصیت محبوبش تموم شد، عینکش رو درآورد و چشمهاش رو بست. به ساعت نگاه کرد، چهار صبح. پوزخند زد

تلفنش زنگ خورد. یه دستمال از جعبه ی نایلونیش کشید و تلفنش رو برداشت. زد روی بلندگو تا مجبور نباشه اون چیز کثیف رو بزنه به گوشش

"خب؟"

اون بدون هیچ سلامی گفت. طرف اونطرف خط خمیازه کشید

"آقای استایلز، ویرایش استوری برد تموم شده، الان بیارمش؟"

"میدونی ساعت چنده دختره ی احمق؟"

آقای استایلز آروم و محکم پرسید. از اتاقش بیرون رفت و وارد آشپزخونش که بوی تند مواد شوینده میداد شد. دختر پشت خط خنده ی کوتاهی کرد

"میدونم. ولی اینم میدونم که شما شش صبح میخوابید"

"آهق...تو نکته سنجی، اذیتم میکنه"

"به هرحال، آقای اَنیمِیترِ اعظم، شما که از خونت بیرون نمیری! منم که کل روز و شب رو بیرونم و دارم با غرغروها سر و کله میزنم! چه مَچِ خوبی!"

"مزخرف نگو، اِما. میتونی اون استوری برد رو بیاری، می بینمت"

اون گوشی رو قطع کرد و خودش رو وسط آشپزخونه ش پیدا کرد. به دور و بر نگاه کرد و بعد به خودش. یه تیشرت سفید و شلوارک مشکی. یه تل از موهاش روی پیشونیش افتاده بود که با یه دستمال دیگه زدش کنار.

فکر کنم تا حدودی با زندگی هری استایلز آشنا شدید


***لریِ جدید

مـ ـریـ ـلـ ـآ***


Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top