34. سلام اشتون عزیزم (the end)
سلام اشتون عزیزم.
میدونم باید شوکه باشی یا حرفامو باور نکنی ولی میخوام اینو بخونی.
بار اول که دیدمت فکر کردم تو فرق میکنی. نه به خاطر اینکه یه پسر بودی، بلکه بخاطر نگاهی که تو چشمات داشتی. به هرحال، من یه احمق بودم که نمیتونستم عصبانیتم رو کنترل کنم و با روش های کاملا عوضیانه خشمم رو سر تو خالی میکردم. عذاب وجدان داشتم، ولی نمیدونستم چیه.
تا زمانی که راتاج خواست بیاد و خونمون رو به آتیش بکشه. قسم خورده بود هرچی که به من ربط داره رو با خودم زنده زنده خواهد سوزوند...که این کارو با چندتا از زیردستام انجام داد. اولین چیزی که به ذهنم رسید تو بودی. تو داشتی تغییر میکردی و اینو من از روزی که معلمه رو زدی فهمیدم...
ولی برای اینکه زنده میموندی، فرستادمت پیش خاله کتی. با اینکه احتمال خیلی زیادی داشت خونه ی خاله کتی هم بره رو هوا...با همه ی آدمای توش.
بعد از اون، همه ی سعیم رو کردم که تو رو نجات بدم. از دست ایمیش ها، از دست جاناتان، از دست راتاج و حتی از دست ماری جوانا های مایکل. حتی یه خراش روی پوستت مثل یه زخم روی غرور من بود. نمیدونم این احساس مسئولیت از کجا اومد ولی مطمئنم حرفایی که تو بهم زدی مهم ترین دلیلشه.
خیلی دارم احساساتی میشم و این مثل من نیست. خب منم تغییر کردم، ولی فکر کنم تغییرم خوب بوده. میتونم عصبانیتم رو کنترل کنم و با تو خوب شدم؛ چون تو منبع آرامشم شدی.
تو فقط یه پسر کوچولویی، من خیلی ازت بزرگترم، ولی روح خالص و قلب بزرگت به زانو درآوردم.
و دیروز مطمئن شدم واقعا دوستت دارم. اگه نداشتم شک آور بود. کلوم بهم گفت این نامه رو بنویس، از جایی که من بلد نیستم، چیزایی که به ذهنم رسید رو نوشتم...البته اگه واقعا همه چیز رو مینوشتم این میشد یه نامه ی فوق عاشقانه که رومئو برای ژولیت مینویسه.
حالا، اشتون ایروین...مهم نیست کی جواب میدی، ولی، بوی فرند من میشی؟ تا همیشه باهام میمونی؟
آره؟
خیلی هم خوب!
لوک، دوست پسر جدیدت، ایکس ایکس
***اینم نامه ی لوک به اشتون.
خب...فکر کنم دیگه ابهامی نمونده باشه. خیلی ممنون که همراهی کردین و این کتاب رو هرچند که زیادم خوب نبود، خوندین و حمایت کردین :)))))))))))))))))
الان گریم میگیره
نه نمیگیره >.< شایدم گرفت
مـ ـریـ ـلـ ـآ***
Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top