19. اِمیلی راتاج


اشتون با یه مچ گچ بسته برگشت خونه. کلوم داشت پرپر میزد و حتی یه پس گردنی به لوک زد که بی جواب نموند. هیچ کس جرئت بالا بردن صداش روی لوک همینگز رو نداره چه برسه به پس گردنی زدن. البته استثنا هم داریم...میدونین که...

اشتون داشت قضیه ی معلمه رو تعریف میکرد. جای خط کش روی گونه ش مونده بود. کلوم با نگرانی دستای اشتون رو گرفت تو دستش و با دست دیگه ش روی گونه ی پسر رو نوازش کرد

"لوک همش تقصیر توئه، هیچ دقت کردی؟"

کلوم گفت و چپ به لوک نگاه کرد. اشتون اخم کرد

"تقصیر خودم بود. من نباید گستاخی میکردم"

"اش، تقصیر تو نیست، تقصیر لوکه...تقصیر مایکلم هست. من میدونم اگه اون میخواست میتونست لوک رو منصرف کنه. چرا به امیلی نگفتین؟ اون که خیلی بهتره!"

"اییو اسمشو نیار! اون دختر یه وحشیه، بعد اون اتفاقم وحشی تر شده، اشتونو زنده نمیذاره"

لوک گفت و پسر اِیمیش گیج به لوک و بعد به کلوم نگاه کرد. کلوم تک سرفه ای کرد و گونه ی اشتون رو بوسید، بعد گفت باید بره...اون جیم شد. اشتون موند و لوک با یک عالمه حرف نزده شده...اشتون به لوک خیره شد. طوری که آرنجاش رو کلافه روی زانوهاش گذاشته بود، برای اش جذاب بود...

"خب، اگه درد داشتی بگو بهت مُسَکِن بِدم"

"ملانی کیه؟"

"بهتره درباره ش حرف نزنیم، میدونی، اگه از شیاطین حرف بزنی پیداشون میشه"

"اون یه انسانه"

"البته، فقط داشتم شوخی میکردم..."

لوک زمزمه کرد و دستی تو موهاش کشید

"اون کیه، لوک...؟"

"یه نفر"

"نگو که عروسک قبلیت بود..."

اشتون با ترس پرسید. لوک تردید کرد...مثل چند دقیقه پیش فوری جواب نداد

"اون...اون یه جورایی...آممم..."

"خودم فهمیدم. مشکلی نیست اگر داری ازم سوءاستفاده میکنی، ولی...این حق رو باید بهم میدادی که بدون-"

"سوءاستفاده؟" لوک فریاد کشید، "من یه اسلحه ی پر رو روی شقیقه م گذاشتم، میخواستم شلیک کنم فقط برای اینکه بهت بفهمونم ازت سوءاستفاده نمیکنم! فقط بخاطر این که بفهمی عروسک نیستی، عروسک خیمه شب بازی نیستی اشتون! تو اشتونی، پسر فرفری من!"

لوک بلند شده بود و داشت دستاشو تو هوا تکون میداد

"هر کاری از تو بر میاد"

اشتون زمزمه کرد. لوک اخم کرد

"چیزی گفتی؟"

اشتون هیچ جوابی نداد. سرش و دستش درد میکرد، میخواست تا ماه ها و هفته ها بخوابه...شاید درداش یادش رفت. با همین فکر روی تخت دراز کشید و دست صدمه دیده ش رو روی سینه ش گذاشت. لوک هیچ حرفی نزد و فقط پتو رو روی پسری که چشماش الان بسته بود کشید...بدون هیچ حرف دیگه ای یا هیچ کار دیگه ای از اتاق بیرون رفت

نیم ساعت بعد در محکم باز شد و لوک سمت کمد دوید. اشتون صاف نشست

"لوک؟"

"اش، من اتاقم رو عوض میکنم، فقط، وقتی مایکل با 'اون' اومد، بهش نگو منو دیدی"

لوک گفت و هرچی دستش اومد ریخت تو یه ساک کوچیک

"تو داری میترسونیم، لوک!"

"پرینسس آروم باش همه چیز حله"

لوک از جا پرید و خودشو روی تخت انداخت، لبای اشتون رو محکم بوسید. این آخرین باری بود که اشتون لوک رو دید...

***

"اون یه هفته ست برنگشته؟"

کلوم پرسید...اشتون اخم کرد. اون لاته ای که کلوم براش از استارباکس خریده بود رو تو دستاش جا به جا کرد. هنوز بازش نکرده بود. بیشتر از اینا تو فکر بود که به یه لاته توجه کنه. در زده شد. اشتون و کلوم خیلی متعجب به هم نگاه کردن. یعنی...

اشتون در رو باز کرد؛ مایکل و...آم...اوه! یه...یه دختر؟

"هی اش...میتونیم بیایم تو مگه نه؟"

"اوه...هی آم، البته"

اون کنار رفت و مایکل و اون دختره وارد شدن

"خب...اشتون، این امیلیه. امیلی، اشتون"

"مایکل!"

کلوم بلند گفت. امیلی لبخند تمسخرآمیزی زد

"کل پل...از بار آخر که دیدمت بزرگتر شدی ولی انگار هنوز ذهنت تو همون وضعیته!"

اون گفت و خندید. موهای صاف قهوه ایش رو کنار زد. قدش زیادی بلند بود. شبیه مدل ها بود. لباسش کوتاه بود و چیز زیادی رو نمیپوشوند

اون یه عروسک بود

"خب خب کوتو- اوه ببخشید عروسک کوچولوی لوک همینگز خوفناک! اسمت اشتونه نه؟ آوووو" اون جلو رفت و گونه های اشتون رو کشید، "تو خیلی کیوتی لوک باید بیشتر از من نگهت داره"

اشتون دستای امیلی رو پس زد. اون عقب رفت و لبخندش افتاد

"به من دست نزن...و عروسک صدام نکن چون من هیچیم شبیه تو نیست که عروسک باشم"

اشتون با آرامش گفت. مایکل چشماش رو چرخوند. کلوم هوفی کرد

"گوش کن امی، من به مایکل گفتم تو رو بیاره اینجا، لوک مخالف بود، اشتون هم اینجا از هیچ چیز خبر نداره، پس رو دنده ی بیچیت نیفت و به اشتون کمک کن یه کارایی بکنه...دوستش باش!"

کلوم اعتراض کرد. امیلی لبخند بدجنسی زد

"اوووههه کَلی، من نمیدونستم رو من کراش داری!"

"هی حرف دهنتو بفهم!"

مایکل زود به امیلی پرید

"وقتی لوک بهتون گفت نیاریدش، باید به حرفش گوش میکردین! من بیکار نیستم جلوی توهینای این خانم وایستم!"

اشتون با گستاخی گفت. مایکل و کلوم آهی کشیدن و از اتاق بیرون رفتن

"کجا میرین؟ هی!"

"تنهات گذاشتن!"

امیلی با لحن بیش از اندازه شیرینی گفت

"حال بهم بگو لوک کجاست، عروسک"



***امیدوارم تا اینجاش زیاد مزخرف نبوده باشه براتون

مـ ـریـ ـلـ ـآ***

Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top