22. "مطمئنی؟"

*اگه کست رو دیدین، شخصیت کرِیگ رو عوض کردم (:*

**آهنگ بالا، آهنگ جدید کانر مِینارد عه، کست کرِیگ ((((:**


صبح خیلی زودتر از چیزی که اشتون فکرش رو میکرد فرا رسید و سر و صدای خانواده ی خاله کتی بلند شد؛ در هر صورت، اشتون که نخوابیده بود...اون از روی تخت سفتش بلند شد و به سمت دستشویی کوچیکی که تو اتاق بود رفت. بعد اینکه موهاشو هم شونه کرد، دوباره روی تختش نشست. در اتاقش زده شد و بعد باز شد

"هی اش! صبح بخیر! روز قشنگی نیست؟"

کریستال با ذوق گفت و اشتون فقط لبخند کوچولوش رو زد. کریستال مثل دیروز سرخوش بود، تازه، دیشب هم دیگه برنگشت. توضیحی نداد که چرا برنگشت و اشتون هم چیزی نپرسید

"خب پرده هات رو میتونی بکشی، ولی بهتره این کار رو نکنی"

کریستال گفت و پرده های بسته رو مرتب کرد. اشتون سرشو تکون داد

"زیاد حرف نمیزنی؟ ساکتی..."

"نمیدونم چی بگم"

اشتون شونه هاش رو بالا انداخت. کریستال خندید و دستش رو گرفت و بلندش کرد

"بهترین جوابی بود که میتونستم بشنوم، پریتی بوی. حالا، بیا با خانواده آشنا شو"

کریستال گفت درحالی که داشتن از پله ها پایین می اومدن

"کریس! حوله ی منو ندیدی؟"

یه پسر از یکی اتاقای طبقه ی سه بیرون اومد و داد زد. اون خم شده بود تو راه پله رو نگاه میکرد و موهاش خیس بودن. کریستال خندید و گفت تو کشوی سومیشه

"اون کرِیگه. برادرم. بهم نگو که شبیهم نیست چون میدونم، اون برادر نیمه-خونم هستش، شلخته و پر سروصدا. میدونم شیفته ش میشی، تازه! خوش قیافه هم هست! صداشم خوبه...همه چیزش خوبه، فقط شیطون و پر سروصداست"

اشتون برای اولین بار خندید. از آدمای شیطون خوشش میومد ولی زیاد دور و برش همچین آدمایی پیدا نمیشد. مایکل کمی شیطون بود، ولی نه درحدی که کریستال کرِیگ رو توصیف کرد

"خبببب...خاله کتی خودمونو که میشناسی؟"

"بله..."

کریستال همینطور دستای اشتون رو میکشید. اون وارد طبقه ی دو شد که یه نشیمن خیلی راحت با یه آشپزخونه ی کوچیک و یه میز ناهارخوری شیش نفره با سلیقه چیده شده بودن

"بشین"

کریستال پسر رو روی یکی از صندلی ها نشوند و خودش هم کنارش نشست

"کریییسسس! اوف -یه نفر جیغ کشید- فاک یو کرِیگ!"

یه دختر غیر کریستال بود که با کله رفت تو زمین. کریستال قاه قاه خندید و دختر با گونه های سرخ اومد پشت میز نشست. اشتون فقط لبخند بزرگی زد و منتظر موند یکی معرفی کنه

"این خل و چل خواهر کوچیکترم، کورتنی عه. یه دانشجوی دست و پا چلفتی و پر سروصدا عین برادرش"

"عههه خفه شو!"

کورتنی جیغ جیغ کرد. کریستال دوباره خندید. بزودی کرِیگ هم اومد و پشت میز نشست. اونا هرکدوم یه چیزی خوردن. کورتنی ساندویچ پی بی اند جیِ کرِیگ رو ازش گرفت و گونه ش رو بوسید. اون بعد اینکه گونه ی کریستال رو بوسید و یه ضربه به شونه ی اشتون زد، رفت. کریگ گونه ش رو با آستینش پاک کرد و کریستال برای صدمین مرتبه خندید. اون زیاد میخنده...

"خب اشتون، لوک-"

"کریگ!"

کریستال نذاشت اون حرفش رو ادامه بده و اشتون فقط لبخند زد. اگه اونا یه کوچولو هم میدونستن اشتون کیه و از کجا اومده، اونو از اینجا بیرون میکردن. شاید هم کشتنش. ولی لوک اونو بهشون سپرده...افکار اشتون بی منطق بودن

"امروز برو ساختمون و بهش سر بزن...راتاج نمیذاره به این راحتی قسر دربرن"

کریستال گفت. راتاج؟ راتاج خیلی آشنا بود...اون کیه؟

"را-راتاج کیه؟"

اشتون با چشمای درشت مظلوم سبزش به کریستال خیره شد. درست به چشماش. اینطوری اون نمیتونه دروغ بگه

"خب راتاج...راااتااااججججج...آممم میتونی اینطوری بهم خیره نشی؟"

کریستال گفت و اشتون سرشو انداخت پایین. کریگ کاسه ی سیریال جلوی اشتون رو بیشتر بهش نزدیک کرد

"هی، باید صبحانه بخوری تا ذهنت کار کنه...اون بالا هیچی نیستا"

اشتون ناچارا نصف شیر و سیریال رو خورد با اینکه جوابی نگرفت که راتاج کیه

"خب اشتون، از خانواده ت بگو"

کریگ پرسید و کمی از شیرش رو سر کشید. کریستال هنوز داشت مزه مزه میکرد. اشتون شونه هاش رو بالا انداخت

"چه فرقی میکنه، من که ازشون جدا شده م"

"با سکشوالیتیت مخالف بودن؟"

"چی؟ نه...البته که نه...یعنی...من- من تا قبل اینکه ازشون جدا بشم هیچی نمیدونستم، فقط میدونستم فگات های زیادی اون بیرون هستن...من حتی خودم مطمئن هم نیستم که گیم یا یه چیز دیگه"

اشتون با کمی خجالت گفت و کریگ خندید

"پس چطور دوست پسر لوکی؟"

"داستانش خیلی طولانیه، من دوست پسرش نیستم...نه"

اشتون گفت و کریستال و کریگ هردو اخم کردن...گیج بودن. اشتون خیلی عجیب بود. اونا حتی یه ذره هم از کارایی که لوک میکرد خبر نداشتن. هیچی. کریستال که دید کریگ میخواد سوالای بیشتری بپرسه و پسر بیچاره رو اذیت کنه، زود میز رو با دستمال پاک کرد و وسایل رو گذاشت تو یخچال. روی یخچال یه نوت بود که اون رو برداشت و چسبوند رو پیشونی کریگ. خودش یکی رو برداشت و زد روی گوشیش و گذاشتش تو جیبش. یکی هم که روش یه "کورتنی" بزرگ نوشته بود رو گذاشت بمونه

دست اشتون رو دوباره گرفت و قبل اینکه اشتون چیزی بگه اونو از آشپزخونه کشید بیرون. کریگ یه "بابای!" بلند سر داد و خواهرش سرشو تکون داد. اشتون لبخند زد. فکر کرد کریستال نسبت به کریگ بهتر درک میکنه

اونا دوباره وارد قفس اشتون شدن و اشتون روی تختش نشست. کریستال پشت میز آینه ای که اونجا بود نشست و یادداشت ها رو تو گوشیش ذخیره کرد

"هر روز، خاله کتی وظیفه هامون رو مینویسه و همیشه مال کورتنی رو که آخر از همه چک میکنه رو میذاره آخر. من برای اینکه بهتر انجامشون بدم وارد گوشیم میکنمشون. تایمم رو هر روز تنظیم میکنم، هر روز با روز دیگه فرق داره، هر کدو-"

"میدونی من میتونم به هر سوالی که داری جواب بدم"

کریستال دست از تایپ برداشت و به اشتون نگاه کرد. اون یه لبخند زد و کنار اشتون نشست

"مجبور نیستی"

"نه...فکر کنم باید خودمو خالی کنم وگرنه هر لحظه میترکم...لوک منو سپر دست شما نه؟ اون بهتون اعتماد داره؟"

"البته! ما مثل خواهر برادراشیم"

کریستال با شوق منتظر موند...اشتون لبخند زد

"خودم تعریف کنم یا سوال میپرسی؟"

"سوال میپرسم!" اون دختر از جا پرید و لبخند بزرگی زد، "خب میتونی از اول تعریف کنی؟"

اشتون خندید

"سوالت اینه؟" اون پرسید و کریستال با لبخند بزرگ سرشو تکون داد. اشتون گلوش رو صاف کرد

"خب من...من تو یه خانواده ی خیلی مذهبی بزرگ شدم، بنا به دلایلی اومدم اینجا...و بعد طی ماجراهایی سر از چنگال لوک همینگز درآوردم. اون همه چیزم رو گرفت و به جاش یه اتاق طوسی پررنگ و آغوشش رو بهم داد...کلوم و مایکل رو هم بهم داد ولی درعوض باز هم چیزایی ازم گرفت"

"میتون-"

"دارم تعریف میکنم"

اشتون آروم گفت

"نه من از هیچی سر درنمیارم! بهتره بذاری وقتی که آماده ای جز به جز و کامل برام تعریف کنی، به حرفات گوش کنم"

کریستال گفت و با لبخند مهربونی روی دست اشتون رو نوازش کرد، بعد رفت. رفت و اشتون بین دیوارهای قهوه ای، برای دومین بار، خفه شد...


***دیروز تو اسپاتیفای نمیتونستم دست از این آهنگ بکشم و الان، هی تو یوتیوب ریپلیش میکنم :- باید ام پی ثریش رو پیدا کنم هر چه زودتر XD

ممنون برای خوندن یه چپتر کرَپی دیگه

مـ ـریـ ـلـ ـآ***

Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top