30. آفیس
صدای خنده های مایکل تو دفتر پر شد. یه دختر دیگه هم بود که باهاش میخندید. موهای بنفش روشن داشت و خالکوبی های با شکوهی بازوهای عضلانیش رو پوشونده بود. چشمای سبز داشت و مژه هاش با مهارت آرایش شده بود. رژ مشکیش درباره ی شخصیتش حرف میزد.
مایکل خرخر کرد و کاغذایی رو که رئیسش بهش داده بود مرتب کرد.
"کرولاین، میدونی که اون خوشش نمیاد شلوارک خیلی کوتاه بپوشیم، حداقل نه تو آفیسش." مایکل گفت و دختر شونه هاش رو بالا انداخت. روی رون و قلم پاش هم خالکوبی دیده میشد.
"اون قوانین مسخره ای داره. فکر کرده چیه..." کرولاین گفت و کتابهایی قرار بود به چاپ برسن رو دسته بندی کرد.
قو، جوابی برای او، پروانه های سوخته، حقیقت درباره ی من، مالچیک گِی، لامار، اشتون ایروین.
اونا کتابایی بودن که ام.آر نوشته بود و قرار بود دوباره به چاپ برسن. درواقع، لامار، مالچیک گِی و اشتون ایروین از مجموعه کتابای "آلور" بودن. قو، جوابی برای او، پروانه های سوخته و حقیقت درباره ی من هم بهشون ربط داشتن، ولی بیشتر قسمتهایی از اون کتابها در اون مجموعه اومده بود.
"مالچیک گِی، اصلا چه معنی داره؟!" کرولاین غرغر کرد. اون و مایکل سالها بود برای ام.آر کار میکردن.
مایکل برای ام.آر کار میکرد.
حقوق خوبی هم داشت...
ولی با یه شرط.
اینکه هویت ام.آر رو هرگز فاش نکنه.
"معنیشو میخوای بدونی، کرولاینِ عزیز؟" صدای بمِ میستر به گوششون رسید. کرولاین سریع برگشت. اون خیلی خوب میدونست ام.آر چطور آدمیه.
"آم- خب، آره..."
"یه کلمه ی روسیه. به معنی پسر روسِ گِی. درباره ی یه دختره که از یه پسر خوشش میاد و اون پسر گیه و پسر دیگه ای رو دوست داره." اون با چشمای توخالی جواب داد و به مایکل نگاه کرد. لبخند کوچیکی زد. بدنش ضعیف بود و مشکل قلبی داشت. پوستش رنگ پریده بود و قهوه زیاد میخورد. با خَلق هر شخصیت جدید، کمی از روحش رو تو شخصیت میریخت تا بهترین باشه؛ پس روحش ضعیف بود.
تازگیا یه بریدگی روی ابروش افتاده بود.
موهای کوتاه مشکی داشت و زیر چشمای مشکیش گودی افتاده بود. لبخنداش کش دار بودن و مصنوعی. کمتر پیش میمومد به چیزی بخنده. هرکسی که براش کار میکرد فکر میکرد اون با ارواح ارتباط داره، ولی هیچکس واقعا نمیدونست ام.آر چیکار میکنه.
اسم اصلیش رو...کسی جدا نمیدونست.
حتی جنسیتش هم مشخص نبود.
جدا از صورت رنگ پریده ش و گودی های زیر چشمش، قیافه ی جذابی داشت. بدنش پِتیت بود و نحیف. قدش شاید بلند بود ولی این دلیل نمیشد ضعیف به نظر نرسه. مخش کار میکرد. مغزش بیست و چهارساعته کار میکرد، دستاش بیست و پنج ساعته.
هفت روز از هفته رو ایده چینی میکرد و هشت روزش رو مینوشت.
"جالبه." کرولاین کوتاه جواب داد. ام.آر لبخند کوچیکی زد و به سمت دفترش رفت. لیوان استارباکسش تو دستش بود و تماما مشکی پوشیده بود. پیرهن مشکی، شلوار مشکی، ونسای مشکی. یه کوله پشتی ونس هم پشتش داشت که مشکی بود با ستاره های سفید.
کرولاین همیشه به شوخی میگفت حتی روح اون موجود هم مشکیه.
ام.آر وارد اتاقش شد. کمی چشماشو بست و وقتی بازشون کرد، صحنه ها از جلوی چشماش رد شدن. اون خسته بود و زخمش میسوخت. از قهوه ش کمی خورد و لیوان رو روی میزش گذاشت. ایمیل هاش رو باز کرد.
کلی ایمیل داشت.
ایده ها، فحش ها، تعریف ها.
ولی وقتی اسم اشتون ایروین رو دید، اخم کرد. سریع بازش کرد.
"سلام ام.آر عزیز.
من عاشق اینم که بدونم کی هستی. چه شکلی هستی. دختری؟ یه پسری؟ اِی جندری؟ موهات چه رنگیه؟ کک و مک داری؟ چال گونه چی؟ چطور آهنگایی رو گوش میدی؟ ایده هات از کجا میان؟ اسمت چیه؟
ولی نمیخوام اذیت بشی. من مطمئنم دلیلی برای قایم شدن داری؛ تو هم مطمئن باش این هیچ اثری روی نوشته های شگفت انگیزت نمیذاره.
میستر عزیزم، من عاشق خودت و نوشته هات هستم. با این که خودم یه نویسنده م، ولی دلیل نمیشه آیدلی نداشته باشم. این ایمیل رو هم غیررسمی نوشتم چون میدونم الان کلی ایمیل رسمی و شیک و پیک به دستت رسیده.
دوست تو، اشتون."
ام.آر به صفحه خیره شد. میخواست سرش رو بکوبه به دیوار. میخواست خودشو از پنجره ی اتاقش پرت کنه پایین و همونطور درحال سقوط یه حمله ی قلبی داشته باشه و زندگیِ نفرت انگیزش تموم شه. میخواست زار بزنه و خودشو از این قفس آزاد کنه، ولی خیلی خوب میدونست هنوز وقت مردنش نرسیده.
لامار هرگز اجازه نمیده اون الان بمیره. نه زمانی که باید راه های نرفته ی اشتون ایروین رو هم بره.
< نگاه ها، تاوان>
مریلا.
Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top