23. ایده ها


"حالت خوبه؟" صبح لوک پرسید. داشت آماده میشد تا بره دانشگاه، نایل منتظرش بود.

"نه..." اشتون زمزمه کرد. لوک اخم کرد، ولی خم شد و گونه ی اشتون رو بوسید. "فقط بهش فکر نکن تا من برمیگردم...خب؟" لوک گفت و اشتون لبخند زد. لوک دوست خیلی خوبی بود...

بعد یه خداحافظی کوچولو لوک در رو بست و اشتون تو خونه تنها موند...خطرناک ترین چیزی که در اون زمان میتونست اتفاق بیفته. اشتون سعی کرد بخوابه، چون دیشب نخوابیده بود و بعد اینکه لوک اومد نیم ساعت تونست بخوابه. و الان هم ساعت شش صبح بیدار بود. احساس میکرد زندگیش داره از هم میپاشه.

وقتی چشماشو بست و به خواب فرو رفت، کابوس اصلی شروع به نمایش کرد؛

اشتون نفس بریده به چادرشون رسید. اون میدونست همیشه وقتی به مسافرت میرن از همه چیز یادداشت برمیداره، مخصوصا اگه اتفاق مهمی افتاده باشه. اون دفتر یادداشتش رو برداشت و صفحه زد...به صفحه های آخر که رسید، دید یادداشت هاش دارن محو میشن...چشماش گرد شدن...

"نه نه نه! امکان نداره!"

اون سریع دست به کار شد و از یادداشت های درحال محو شدن عکس گرفت. نفس نفس میزد...وقتی گوشیش رو تو جیبش گذاشت، یه ضربه به سرش خورد و اون از خواب بیدار شد.

چرا اینا یادش نبودن؟ داره آلزایمر میگیره؟ به سمت گوشیش هجوم برد و قفلش رو باز کرد. گالریش رو باز کرد و عکسایی که با دوربین انداخته بود رو روی صفحه آورد...درست بود. و این درست بودن چهارستون بدن پسر رو لرزوند. اون به یادداشتها خیره شد...

انگار یه نفر میخواست اون یه چیزایی رو فراموش کنه...و موفق هم شده بود. ولی اون چیزا شامل چی میشدن؟

یک) فریاد زدن اسم "میلا"

دو) شنای تا آستانه ی مرگ

سه) سوراخ شدن روحش، و درد سینه ش

چهار) یادداشتهای محو شده...

اشتون سعی کرد یادداشتها رو بخونه...اسم میلا رو دید. تیفانی...مالچیک گی! مایکل...ولی اثری از لوک ندید. فقط از یه نفر با اسم لامار یاد برده شده بود.

لامار کیه؟ میلا کیه؟ چرا اشتون داشته اسم میلا رو فریاد میزده؟ یادداشتها نامفهوم بودن، چون کم رنگ بودن...ولی اشتون با کمی ادیت روی عکسا تونست کمی بخونتشون

اینا قطعا مال اشتون نبودن چون، اشتون تا حالا پری دریایی ندیده، اونم از نوع مَردِش!

مالچیک گی چی بود؟ اصلا چه معنی ای داشت؟ اشتون خواست فعلا قضیه ی پریزاد ها رو بفهمه و بعد میره سراغ اون کلمه ی مسخره!

"برق سبز-آبی...چشمای آبی بلوری که با خیره شدن بهت تا آخر ذهنت رو میخونن، موهای بلوند و پخش و پلای خیس که برق میزدن، سینه ی ستبر و هیکل چهارشونه، پوست سفید که زیر نور نقره ای ماه میدرخشه"

اشتون یادداشت ها رو خوند و اولین تصوری که تو ذهنش اومد لوک بود. ولی اینجا نوشته لامار...

داشت دیوونه میشد. گوشیش رو پرت کرد اونطرف و بعد از جا بلند شد تا یه چیزی بخوره. یه بسته اِم اند اِم برداشت و روی کاناپه نشست. با تلویزیون تو یوتیوب لاگ این کرد. به چنلی که برای نویسنده ها بود وارد شد (چنین چنلی من تو یوتیوب ندیدم، اگر شما چنین چنلی میشناسین معرفی کنین((: ممنون) و تایتل ویدیوی جدید شوکه ش کرد

"میستر به دنبال ایده برای کتاب بعدیش"

ام.آر؟ اون همیشه ایده های ناب و اورجینال داره، چرا باید از ایده ی یه نفر دیگه استفاده کنه؟ اشتون نمیدونست چیکار کنه؛ شاید این تنها شانسی باشه که اشتون برای دیدن ام.آر داره...

پس ویدیو رو پلی کرد. دختر و پسری که داشتن حرف میزدن، رایلند و اِوا بودن. اشتون از این مجری ها خوشش میاد. پس با دقت گوش کرد

"واو! ام.آر، نویسنده ی معروفِ مجهول، میخواد از طرفداراش و بقیه ایده بگیره!"

اِوا با تعجب گفت. رایلند لبخند زد

"هر کسی بالاخره کم میاره!" اون گفت و اِوا خندید

"البته که اون هیچوقت کم نمیاره، رایلند! اون میستره!"

"آه، تو اگه بخوای ایده ای بدی، چی میگی؟"

"اوه نه نه!" اِوا با خنده گفت، "نه، ایده هاتون رو به هیچکس نگین! اونا رو به این آدرس ایمیل کنین. (آدرسا پایینه، زیر نوت نویسنده) آدرس ایمیل خیلی عجیبیه! مثل خودشه!" (این ایمیل وجود داره، اگه خواستید پیام بزنین)

اِوا فن گرلی کرد. رایلند خندید. اونا بیشتر حرف زدن و اشتون رفت تا لپ تاپش رو برداره. در زنگ خورد

"هایااااا!" مایکل جیغ کشید. اشتون خندید و گذاشت بیاد تو

"باز چی شده داری اخبار نویسنده ها رو میبینی؟" مایکل پرسید. پسر نویسنده لپ تاپش رو روشن کرد و تو جیمیلش لاگ این کرد

"صداش رو کم کن من دارم یه ایمیل مینویسم"

"میتونم به چنلای مورد علاقه م برم؟"

"باشه..."

اشتون شروع کرد به فکر کردن برای یه ایمیل درست و حسابی. ولی میدونست باید چیزی بنویسه که متفاوت باشه

"عه تا من بیام اینجا مارکیپلیر یه وید جدید گذاشته یهههه!" مایکل فن گرلی کرد. اشتون خندید ولی رفت تو اتاقش.

"اِم.آر عزیز..."



< ماشین رویاپردازی >

مریلا.

dreammachineisbroken@/gmail .com

Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top