°24°

•3 روز تا کریسمس•

صبحِ لویی در واقع با زدن به دل جاده شروع شد. صبح خیلی زود بود که تصمیم گرفتند به آمستردام برگردند اما گردششون رو با توقف‌های متعددی که توی مسیر داشتند، ادامه دادند.

توقف اولشون کنار یه کافه‌ی بین راهی بود تا یه صبحانه‌ی مفصل هلندی و کمی قهوه بخورند. لویی صندلی جلوی ماشین نشسته بود و جما و دخترش روی صندلی عقب چرت می‌زدند. تصمیم گرفت که نامه اون روز رو همون موقع بخونه تا بعد از اون بتونه روی گردششون تمرکز کنه.

___
کریسمس 2026

لویی تاملینسون،
می‌خوام ازت درخواست کنم که برای یه گردش سه روزه به رم به من بپیوندی. البته تماما برنامه ریزی شده، پس‌ جواب نه رو قبول نمی‌کنم. هالند قراره پیش مامان بمونه و با جما و خواهرانت به سالن ماساژ بره.
دوست دارم یه سفر عاشقانه رو ،درست مثل چند سال پیش، با هم تجربه کنیم.
دوستت دارم.
بوس بوس. هری
___

با تموم شدن نامه اون رو کنار گذاشت و به رو به رو زل زد. آه بلندی کشید و به این فکر کرد که چی می‌شد اگر هری هم توی اون لحظه همراهشون بود.

"نامه‌ی غمگینی بود؟" دوستش‌ پرسید. "نه." لویی سرش رو تکون داد. "بیشتر‌ نامه‌ها یه‌جور یادداشت کوتاه از لحظات شادمون هستند."

"خب خوشحالم که این‌طوره لو. دوست دارم که در کنار اون نامه‌ها از سفرمون هم لذت ببری."

"آره. منم همین رو می‌خوام. فکر می‌کنم این سفر چیزی بود که هر چهار نفرمون بهش نیاز داشتیم."

دومین توقفشون توی Brada بود. وقت ناهار بود، پس توی یه رستوران محلی کوچیک غذای سبکی خوردند و بعد توی اون محوطه تاریخی گردش کوتاهی داشتند و چند پاکت خرید هم به خریدهای قبلیشون اضافه کردند و به سمت شهر دلفت رفتند.

توی اون شهر برای گذروندن شب‌ یه کلبه اجاره کردند، شکلات داغ‌ نوشیدند و کنار شومینه منچ بازی کردند.

قبل از رفتن به تخت، گردش کوتاهی توی شهر داشتند و کنار یه فروشگاه برای خرید تنقلات متوقف شدند.

لویی اون شب با لبخندی که حاصل از سفر چند روزه‌شون بود، به خواب رفت.

Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top