°23°

•4 روز تا کریسمس•

بعد از صرف‌ صبحانه توی مرکز‌ شهر، برای دیدن بنای یادبود D'Artagnan رفتند و لویی چندین عکس‌ گرفت تا اون‌ها رو برای خانواده‌ش بفرسته. بعد از چند دقیقه نایل رو دید که با یه بغل پر از خوراکی و پاکت خرید به سمتشون می‌اومد.

"یه حسی داره بهم میگه قراره بابت اضافه بار حسابی پول بدیم." جما زیر لب زمزمه کرد. "مطمئن باش که همین‌طور میشه." لویی با خنده رو به دختر گفت.

به ماشین برگشتند و به سمت والکنبرگ رفتند. در اون مکان غارهایی رو به تماشا نشستند که پر از نقاشی‌هایی‌ از دوران روم باستان بود. بعد از اون برای بازدید به قلعه‌ی مخروبه رفتند و عصرشون رو توی مکان‌های دیدنی اون شهر تاریخی‌ گذروندند. نزدیک شب بود که به ماستریخت برگشتند تا شب رو توی هتل‌ بمونند و روز بعد به سمت مقصد بعدیشون حرکت کنند.

چند ساعت بعد وقتی که لویی برای خواب‌ آماده شده بود، نامه بعدی رو برداشت.

___
کریسمس 2025

لویی عزیز،
امسال اولین کریسمسیه که خانواده‌های هر دوی ما کنار هم هستن. امیدوارم همه چیز خوب پیش بره. خیلی در موردش مضطربم چون ما میزبانیم! بیا امیدوار باشیم که همه چیز خوب پیش بره.
دوستت دارم.
بوس بوس. هری

Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top