°12°

•15 روز تا کریسمس•

اون روز خوب شروع نشد، چون لویی تصمیم گرفت نامه بعدی رو باز کنه و از اون موقع دست از گریه برنداشته بود.

هنوز هم نامه رو توی دستش نگه داشته بود و با اینکه چشم‌هاش پر از اشک بود، به خوندن دوباره و دوباره‌ش ادامه می‌داد.

___
کریسمس 2014

لویی عزیز،
امسال تصمیم گرفتم که یکم نامه‌هامون رو تغییر بدم و فقط دارم این رو می‌نویسم تا توضیحش بدم. می‌دونی که حتی قبل از اینکه خودم بدونم هم دوستت داشتم... همیشه فقط تو بودی نه کس دیگه‌ای.
و امروز مامان آلبوم عکس‌هامون رو پیدا کرد و منم تصمیم گرفتم یه کلاژ کوچولو باهاشون درست کنم و ضمیمه این نامه کنم. می‌دونم که یکم عجیبه ولی مطمئنم که عاشقش میشی.
بوس بوس. هری
___

لویی حالش خوب بود تا اینکه عکس‌های خودش و هری رو دید. خیلی خوشحال به نظر می‌رسیدند و یادآوری اون روزها قلبش رو می‌شکست.

بعد از مدتی نایل قدم به اتاقش گذاشت و متوجه وضعیتش شد. "اوه لو..." همین‌طور که به سمتش می‌رفت، زمزمه کرد و کنارش روی تخت نشست. "نمی‌خوام هالند من رو توی این وضعیت ببینه." لویی همراه با هق هق آرومی گفت.
نایل سرش رو تکون داد. "الان برمی‌گردم."

نمی‌دونست چقدر گذشته تا اینکه دوستش با یه لیوان آب توی دستش برگشت، کنارش نشست و بغلش کرد. بابت تمام چیزهایی که توی دلش مونده بود، گریه کرد و این واقعا درد داشت.

"نمی‌خوام فراموشش کنم." در حالی که اشک‌هاش روی گونه‌هاش می‌ریخت، توی سینه‌ی نایل زمزمه کرد. "مشکلی نیست لو..." نایل دوستش رو محکم‌تر بغل کرد. "این اتفاق نمیفته."

"دلم خیلی براش تنگ شده. هر ثانیه و هر ساعت بیشتر از قبل نبودش احساس میشه. می‌خوام که برگرده پیشم." باز هم صدای هق هقش بلند شد. "می‌خوام هری برگرده پیشم."

بعد از اون دیگه حرفی نزدند. لویی تمام روز توی اتاقش موند و نایل کنارش نشست تا شونه‌ای باشه که دوستش برای گریه کردن بهش نیاز داره.

Bạn đang đọc truyện trên: AzTruyen.Top